53 داستان از کرامات امام رضا علیه‌لسلام  ( صص 51-43 ) شماره‌ی 3513

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > ظاهری بودن و نارضايتی مامون از ولايتعهدی امام

خلاصه

بالأخره مأمون گرچه ابتدا به آشکار شدن فضیلت حضرت رضاء مایل بود؛ ولی عاقبت که خود را مغلوب مقام و موقعیت حضرت رضا دید به فکر چاره ای دیگر افتاد.تا امام را از سر راه بردارد

متن

نمونه دیگری از سختگیری مأمون

به مأمون خبر دادند که حضرت رضا برای دوستان خود مجالس درس تشکیل داده و مردم را فریفته بیان و علم خود نموده است. به محمد بن عمر توسی دربان خود دستور داد؛ مردم را از اطراف حضرت رضاء متفرق نماید، و خود آن جناب را حاضر کرد؛ همین که چشم مأمون به امام افتاد بی احترامی کرد و حرمت ایشان را نگه نداشت. 

على بن موسى الرضا با خشم تمام از پیش مأمون خارج شد؛ در حالی که لبهایش حرکت میکرد و چنین میگفت: 

به حق پیغمبر و علی مرتضی و فاطمه زهرا لا به حول و قوه الهی با دعای خود چنان بلایی بر او نازل کنم که سگهای این شهر او و اطرافیانش را بیرون کنند و خوار و بیمقدار سازند. 

به منزل بازگشت و آب خواسته وضو گرفت و دو رکعت نماز خواند و در قنوت نماز هم این دعا را خواند:

 اللهم يا ذالقُدْرَةِ الجَامِعَةِ، وَ الرَّحمَةِ الواسِعَةِ وَ المِنَنِ المُتَتَابِعَةِ وَ الآلاءِ الْمُتَوَالِيهِ ... (۱- بقیه دعا در جزء ۴۹ بحار ... ص ۸۲ است.)

اباصلت میگوید هنوز دعایش تمام نشده بود که سرو صدای عجیبی در میان شهر بر پا شد و فریاد و فغان از هر گوشه شهر به گوش رسید و گرد و غباری بلند و آشوبی بر پا گردید. من همان جا ایستادم تا مولایم سلام نماز را داد. به من فرمود اباصلت بالای پشت بام برو خواهی دید زنی زناکار و مفسده جو با لباسهای کهنه و ظاهری نامطلوب که اهل شهر او را سمانه مینامند از بی حیایی و پرده دری همه این شورش را رهبری میکند.

به جای نیزه از نی استفاده کرده و پارچه ای قرمز را پرچم آن قرار داده این هیاهو را در کنار قصر مأمون بر پا کرده است.

اباصلت میگوید بالای پشت بام رفتم و دیدم که مردم با چوبدستی و سنگ حمله میکنند مأمون زره بر تن نموده از قصر شاهجان بیرون آمد تا فرار نماید؛ در همین هنگام شاگرد حجامی خونگیر) سنگی بر سر مأمون زد به گونه ای که کلاه خود از سرش افتاد و پوست سرش زخمی شد؛ یک نفر به شاگرد حجام گفت: این امیر المؤمنين مأمون بود!! 

سمانه سخن او را شنیده فریاد زد ساکت باش امروز نه موقع تشخیص است و نه موقع حفظ شخصیت اشخاص؛ اگر این مرد امیرالمؤمنین بود، مردان نابکار را بر دختران پاک مسلط نمی کرد.

مأمون و سپاهش را با سرشکستگی تمام و خواری و ذلت طرد نمودند. 

در مناقب شهر آشوب به دنبال این جریان نقل میکند: اموال او را هم بغارت بردند؛ پس از خوابیدن شورش مأمون چهل نفر از غلامان و مردی، اسلانام، یکی از ملاکین مرو را به دار کشید.

مأمون دستور داد: دیوارها را بلند کنند و خود هم متوجه شد که این غائله به واسطه آن بی احترامی بود که نسبت به حضرت رضا روا داشت. 

مأمون به خدمت حضرت رضاء الله رفت و قسم داد که از جای خود حرکت نکند؛ پیشانی آن جناب را بوسید و در مقابلش نشست و گفت: من هنوز از اینها راضی نشده ام. چه صلاح میدانی؟ امام ال شرح مبسوطی بیان فرمود که در مورد حرکت به سوی بغداد ذکر خواهد شد.

بالأخره مأمون گرچه ابتدا به آشکار شدن فضیلت حضرت رضاء مایل بود؛ ولی عاقبت که خود را مغلوب مقام و موقعیت حضرت رضا دید به فکر چاره ای دیگر افتاد.

على بن موسى الرضا در طول امامت خود هنگامی که در مدینه بود و هنوز به مرو نرفته بود مناظرات بسیار زیادی با صاحبان ادیان و ملل مختلف داشت که خواندنی و حیرت انگیز است. اینک به ذکر یکی از مناظراتی که در حضور مأمون اتفاق افتاد و در ص ۷۰ - ۸۲ کتاب زندگانی حضرت رضا نوشته مؤلّف» نوشته شده است می پردازیم تا چرب زبانی و حیله گری مأمون بیشتر مکشوف شود.

حسن بن محمد نوفلی گفت: وقتی حضرت رضا از مدینه تشریف آوردند مأمون به فضل بن سهل دستور داد دانشمندان و صاحبنظران ادیان از جائليق (۱- جاثلیق پیشوای مسیحیان ) و رأس الجالوت (۲- جرأس الجالوت رئيس يهوديان) و پیشوایان صابئین ستاره پرستان) و بزرگ زردشتیان هر بذ اکبر هر بد) (اکبر و نسطاس رومی را گرد آورد تا شاهد مناظره آنها با حضرت رضاء باشد.

فضل تمام آنها را در مجلسی جمع کرد و به مأمون خبر داد که همه حاضرند. مأمون اجازه ورود به آنها داد و دانشمندان را گرامی داشته، گفت: شما را برای عملی پسندیده جمع کرده ایم پسر عمویم از مدینه آمده. فردا صبح زود همه بیایید و برای مناظره حاضر باشید؛ کسی هم تخلف نکند؛ قبول کردند.

نوفلی گفت: من خدمت حضرت رضا بودم که یاسر خادم وارد شد. - یاسر متصدی کارهای حضرت رضاء بود - عرض کرد: آقای من امیر المؤمنين سلام میرساند و عرض میکند برادرت فدایت شود دانشمندان مذاهب جمع شده اند چنانچه مایل باشید فردا صبح تشریف بیاورید. 

اگر ناراحت میشوید لازم نیست خود را به زحمت بیندازید؛ چنانچه خواسته باشید؛ ما خدمت شما میرسیم.

فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو ان شاء الله، صبح زود خواهم آمد. 

پس از رفتن یاسر حضرت رضا رو به من نموده، گفت: تو مردی عراقی و خوش قریحه هستی. میدانی مأمون از جمع نمودن دانشمندان و مشرکین چه منظوری دارد؟ 

عرض کردم منظورش آزمودن شماست؛ میخواهد بفهمد، اطلاعات شما چه قدر است؛ ولی کار را بر پایه ای سست بنا نهاده فرمود: چگونه؟ 

عرض کردم متکلمین بر خلاف علما هستند؛ زیرا عالم آنچه مقبول نیست قبول نمیکند؛ ولی آنها پیوسته جدل مینمایند و حقایق را انکار می کنند. اگر وحدانیت خدا را اثبات کنی میگویند یگانگی او را برای ما توجیه بنما اگر درباره نبوت استدلال کنی میگویند رسالت او را ثابت کن آن قدر ستیزه و مغالطه می نمایند تا طرف سخن خود را پس بگیرد فدایت شوم از آنان بر حذر باش!

حضرت رضا تبسمی نموده فرمود میترسی که بر من پیروز شوند و دلایل مرا رد نمایند. عرض کردم نه نمیترسم؛ امیدوارم خدا شما را پیروز نماید.

فرمود: میدانی مأمون کی پشیمان میشود؟ وقتی که من با اهل تورات به وسیله تورات خودشان و با اصحاب انجیل به وسیله انجیل و با زبوریان به وسیله زبور و با صابئین به عبرانی و با زردشتیان به زبان فارسی و با رومیان به زبان رومی و با هر یک از دانشمندان به زبان محلی خودشان استدلال کنم. وقتی هر فرقه را مغلوب نمودم و رأی خود را رها کرده گفتار مرا پذیرفتند. مأمون پشیمان خواهد شد.

وَلا حَوْلَ وَلا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ العلى العظيم.

صبحگاه فضل بن سهل آمد عرض کرد فدایت شوم. پسر عمویت منتظر است. تمام دانشمندان جمع شده اند؛ تشریف می آورید؟ فرمود: شما بروید. من هم از پی شما خواهم آمد؛ سپس برای ادای نماز وضو گرفت و مختصر غذایی هم میل نمود؛ به من نیز داد.

از جای حرکت کرده پیش مأمون رفتیم تمام دانشمندان گرد آمده بودند؛ محمد بن جعفر و بنی هاشم و سرلشکران و سپهداران هم حاضر شده بودند.

همین که حضرت رضا وارد شد مأمون و محمد : بن جعفر و سایر بنی هاشم از جای حرکت کردند؛ همانطور ایستاده بودند. 

آن حضرت و مأمون نشسته بودند و صحبت میکردند. تا بالاخره اجازه نشستن داده، نشستند. ساعتی مأمون با حضرت رضا گرم صحبت بود. 

آن گاه رو به جاثلیق کرده گفت این پسر عمویم علی بن موسی الرضا از فرزندان فاطمه زهرا دختر پیامبر ما و پسر علی بن ابی طالب الله است مایلیم با او مناظره کنی ولی انصاف را هم از دست ندهی 

جاثلیق گفت یا امیر المؤمنین با شخصی که به کتابی استدلال میکند که من منکر آنم و به گفتار پیامبری که من نمیپذیرم چگونه میتوان مناظره کرد؟

على بن موسى الرضا ع فرمود:

اگر من با انجیل خودت با تو استدلال نمایم می پذیری؟

جواب داد: مگر ممکن است نپذیرم کتاب خود را به خدا قسم می پذیریم. گرچه بر خلاف میلم باشد.

در این هنگام حضرت رضا به خواندن انجیل شروع کرد و ثابت کرد که پیامبر ما در انجیل نام برده شده است.

سپس عده ی حواریین را برای او شمرد و استدلالهای زیادی کرد که تمام آنها را پذیرفت کتاب شعیای نبی و کتب دیگری برای او خواند تا اینکه جاثلیق گفت:

لَيَسْأَلُكَ غَيْرِي فَلا و حَقِّ المسيح ما ظَنَنْتُ إِنَّ فِي علماءِ المُسْلِمِينَ مَثَلَكَ.

کس دیگری از شما سئوال کند. قسم به حق مسیح گمان نمیکنم، دانشمندی

در میان مسلمانان مانند شما باشد. (١- تفصیل مناظره در اجتجاج طبرسی و اجتجاجات بحار نقل شده است؛ ولی ما به همان مقدار که علامه مجلسی رضوان الله علیه در جزء ۴۹ بحار آورده اکتفا کردیم.)

در این هنگام حضرت متوجه رأس الجالوت شد و با تورات و زبور و کتاب شعیا و حیقوق پیامبر با او مناظره کرد تا او مغلوب شد و نتوانست جوابش را بگوید؛ پس از آن با هر بذ اکبر بزرگ ،زردشتیان مناظره نمود و او را نیز مغلوب کرد.

پس از پایان بحث با هر بد اکبر رو به جمعیت نموده فرمود: اگر کسی در میان شما مخالف اسلام هست و مایل است سوالی کند مبادا خجالت بکشد. هر چه مایل است بپرسد. از میان دانشمندان عمران صابی که از متکلمین بی نظیر بود گفت: اگر شما خودتان دعوت به سؤال نمیکردید من جسارت نمی نمودم من کوفه و بصره و شام را زیر پا گذاشته و با بسیاری از دانشمندان بحث کرده ام هیچ کدام یکتایی خدا را - که احتیاج به غیر ندارد - نتوانسته اند، اثبات کنند. اکنون اگر اجازه می دهید از شما می پرسم.

حضرت رضا فرمود:

اگر در میان جمعیت عمران صابی باشد تو هستی عرض کرد: بلی. من عمران صابی هستم فرمود بپرس ولی متوجه باش انصاف را از دست ندهی مبادا ستیزه و ستم روا داری گفت: بخدا قسم مایلم برایم ثابت کنی تا دستاویزی داشته باشم و برای خودم نیز ثابت شود فرمود: بپرس

موقعیت حساس عمران و گفت و گوی او با حضرت رضا چنان اثر گذاشت که مردم آهسته با هم اظهار نظر میکردند و به هم نزدیک میشدند. سکوت تمام مجلس را فرا گرفت؛ همه دقت میکردند تا مناظره به کجا خواهد انجامید؟

احتجاج حضرت رضا با عمران به درازا کشید تا اذان ظهر را اعلام کردند امام در این هنگام رو به مأمون نموده، فرمود: وقت نماز است. عمران عرض کرد: آقا بحث را قطع نفرمایید؛ اکنون پرتوی از انوار هدایت بر قلبم تابیده به گونه ای که احساس میکنم دلم خیلی نرم شده است. فرمود: نماز بخوانیم؛ باز می گردیم. حضرت رضا در داخل مجلس نماز خواند؛ مردم در خارج، پشت سر محمد بن جعفر نماز خواندند پس از نماز مجلس برای مرتبه دوم تشکیل شد؛ حضرت رضا عمران را پیش خوانده، فرمود: سؤال کن.

عمران از آفریدگار و صفاتش سؤال کرد و جواب کافی شنید تا اینکه فرمود: فهمیدی؟ جواب داد: آری آقای من فهمیدم و گواهی میدهم که خداوند همان گونه که شما توصیف فرمودی و اینکه محمد علی موالم ، بنده و برگزیده خداست و دین او، دین حق و حقیقت است؛ پس رو به جانب قبله نموده به سجده افتاد و اسلام آورد.

همین که دانشمندان دیدند عمران صابی - که دانشمندی توانا بود و هیچ کس در مناظره با او تاب و توان نداشت - اسلام آورد دیگر کسی جرأت نکرد. اشکالی را مطرح کند و سؤالی هم نکردند شب شد مأمون و حضرت رضا از جای حرکت کردند و داخل منزل شدند و سایرین نیز پراکنده شدند.

نوفلی گفت: محمد بن جعفر به دنبال من فرستاد. پیش او رفتم، گفت: دیدی و درست توجه کردی؟ من هیچ سابقه علمی از ایشان نداشتم. سؤال کرد: علماء در مدینه هم با او مناظره می کردند؟

گفتم آری حاجیان در هنگام حج به خدمتش میرسیدند و مسائل حلال و حرام را از او سؤال میکردند گاهی با بعضی از دانشمندان ادیان نیز مناظره می کرد. 

محمد بن جعفر گفت: می ترسم این مرد بر او رشک برد و مسمومش کند و یا بلایی بر سرش آورد، بگو خودداری کند. 

گفتم از من نمی پذیرد مأمون میخواهد او را بیازماید که آیا از علوم اجدادش در اختیار دارد یا نه؟ گفت بگو عمویت مایل نیست این قسمت تکرار شود بلکه علاقه مند است ترک مناظره نمایی به چند جهت.

خدمت حضرت رضا رسیدم و گفتار محمد بن جعفر را به عرض رسانیدم. حضرت رضا تبسمی کرد و فرمود: خدا حفظ کند عمویم را نمی دانم چرا علاقه به این کار ندارد؟ در این هنگام به غلامی فرمود: از پی عمران صابی برو.

عرض کردم من جای او را نمیدانم پیش رفقایم هست. فرمود: وسیله سواری برایش ببر و او را بیاور

عمران آمد. حضرت رضا او را گرامی داشت و خلعتی بدو بخشید و مرکبی سواری باضافه ده هزار در هم به او هدیه نمود. عرض کردم از امیر المؤمنين جد بزرگوارت پیروی فرمودی این کار لازم است. آن گاه دستور داد غذا بیاورند. مرا طرف راست و عمران را طرف چپ نشانید؛ پس از صرف غذا به عمران فرمود: اکنون خواهی رفت فردا صبح می آیی تا از غذاهای مدینه برایت تهیه نمایم.

عمران بعد از اسلام آوردن با دانشمندان و صاحبنظران بحث میکرد و دلایل آنها را رد مینمود؛ به گونه ای که احتراز میکردند تا با او مناظره کنند. مأمون نیز ده هزار درهم بدو داد و فضل بن سهل هم مقداری و مرکبی سواری بدو بخشید؛ حضرت رضا ء او را متصدی موقوفات بلخ نمود و او ثروتی زیاد، به دست آورد. (١ - عيون اخبار الرضا، ج ۱، ص ۱۵۴)

مخاطب

کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب معارفی