حاجب از این سخنان در غضب شد و گفت: ای فرزند موسی تو از حد خود تجاوز کرده ای و از مقامت بالا رفته ای اینک بارانی که در فصل خود باریده وسیله قرار داده ای و او را برای خود معجزه فرض کرده و با آن قدرت و شوکتی برای خود فراهم ساخته ای گویا مانند ابراهیم خلیل معجزه کرده و پرندگان را زنده ساخته ای و آنها را پس از کشتن بار دیگر به پرواز در آورده ای
اکنون اگر در ادعای خود راست گو هستی این دو شیر پرده را زنده کن و بر من مسلط گردان در این صورت معجزه تو ثابت خواهد شد و در مورد باران که در فصل خود باریده ادعای تو قابل قبول نیست و این کاملاً یک امر طبیعی و معمولی بوده است.
حاجب اشاره کرد به صورت دو شیر که در متکای مأمون نقش شده بودند و مأمون به آنها تکیه داده بود و حضرت رضا و حاجب هر دو مقابل او بودند.
در این هنگام حضرت رضا در غضب شد و آثار خشم و ناراحتی در چهره اش نمایان گردیده و به دو شیر پرده اشاره فرمودند: این فاجر را دریابید.
آن دو شیر ناگهان بر آن مرد حمله آوردند و او را پاره پاره کردند و گوشت و استخوان او را چنان خوردند که اثری از او در زمین دیده نشد.
مردم حاضر در جلسه از این موضوع حیران و متعجب شدند پس از اینکه شیرها آن مرد را خوردند نزد حضرت رضا آمدند و گفتند: اجازه دهید این مرد مأمون) را نیز از هم پاره کنیم.
مامون در این هنگام از خود رفته بود.
حضرت رضا فرمود در جای خود توقف کنید، آن دو شیر در جای خود ایستادند حضرت رضا فرمود: آبهای خوشبو بر مامون بریزند.
پس از این بار دیگر آن دو شیر گفتند: اجازه دهید این را هم به رفیقش ملحق کنیم.
فرمود: خداوند درباره او نظرهایی دارد که بعد از این عمل خواهد کرد، گفتند پس ما چه کنیم؟ فرمود: بار دیگر به جای خود برگردید همان طور که قبلاً بودید.
مأمون گفت: ستایش میکنم خداوندی را که شر حمید بن مهران همان مردی که شیرها او را خوردند از من دفع کرد، بعد از این متوجه حضرت رضا الله شد و گفت: خلافت حق جد شما رسول خدا نه میباشد و اگر چنانچه میل داشته باشی خود را از آن خلع کرده و به شما تسلیم می کنم.
حضرت رضا فرمود اگر بخواهم با تو مناظره می کنم و از تو چیزی نمی پرسم خداوند متعال به من نیروئی داده که بدان وسیله مخلوقات خود را مطیع ما ساخته است.
اکنون به چشم خود دیدی که شیرهای پرده چه کاری انجام دادند، فقط جهال مردم هستند که به این گونه امور توجهی ندارند، مردم در این مورد زیان کرده اند و حقوق ما را نشناخته اند و خود را از این فیض بی بهره کرده اند.
صص143-142
آگاهی امام به تمام زبانها
ابو الصلت هروی گوید حضرت رضا با مردم به هر زبانی تکلم می کرد به خداوند سوگند از هر کسی به زبانش آشناتر و فصیح تر بود، یکی از روزها خدمتش عرض کردم یا ابن رسول الله من در تعجب هستم که شما چگونه همه زبانها را می دانی فرمود:
يَا أَبَا الصَّلْتِ أَنَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ وَ مَا كَانَ اللَّهُ لِيَتَّخِذَ حُجَّةً عَلَى قَوْمٍ وَ هُوَ لَا يَعْرِفُ لُغَاتِهِمْ أَ وَ مَا بَلَعْكَ قول أمير الْمُؤْمِنِينَ الله أُوتِينَا فَصْلَ الْخِطَابِ وَمَا كَانَ فَضْلُ الْخِطَابِ إِلَّا مَعْرِفَةَ اللُّغات.
ای ابا صلت من حجت خداوند در میان مردم هستم و خداوند در صورتی با مردم اتمام حجت کرده است که حجت وی همه زبانها را بداند، آیا نشنیده ای که امير المؤمنين له فرمود به ما فصل الخطاب داده اند و فصل الخطاب هم شناختن لغات مختلف است.(ر.ک: عيون اخبار الرضا ۲۲۸:۲ ح ۳ مناقب ابن شهر آشوب ٤٤٦:٣؛ إعلام الورى ۲: ۷۰؛ كشف الغمه ۳: ۱۱۹؛ مدينة المعاجز ٧: ١٢٤ ح ۲۲۲۸)
آگاهی به نهان ها
حسن بن علی و شاء گوید مسائل زیادی را نوشته بودم هنوز قطع به امامت حضرت رضا نداشتم آن مسائل را در نامه ای که روایات آباء گرامش و چیزهای دیگر در آن نوشته بود گذاشتم میل داشتم در مورد امامت ایشان یقین پیدا کنم و آزمایش نمایم نامه را در آستین پنهان کرده به منزل ایشان رفتم تصمیم داشتم موقعیت خلوتی را پیدا کنم نامه را تقدیمش کنم.
یک گوشه نشستم به فکر اجازه گرفتن و وارد شدن خدمت ایشان بودم در خانه عده ای نشسته بودند و صحبت می کردند در همان بین که من فکر میکردم که چگونه وارد شوم غلامی از خانه خارج شده در دست نامه ای داشت صدا زد کدامیک از شما حسن بن على وشاء پسر دختر الیاس بغدادی است.
من از جای حرکت کرده گفتم من حسن بن على وشاء هستم چه کار داری گفت دستور داده اند این نامه را به تو بدهم بگیر.
نامه را گرفته به گوشه ای رفتم و شروع به خواندن کردم دیدم به خدا قسم تمام مسائلی که میخواستم بپرسم یک یک جواب داده بود در این موقع قطع به امامت ایشان پیدا کردم و مذهب واقفه را ترک کردم.(ر.ک: عیون اخبار الرضا ٢٢٩:٣؛ بحار ٤٤:٤٩ - ٣٧. )
صص156-157