پیشنهاد مأمون به امام رضا
پس از ورود امام به مرو مأمون پیام فرستاد که می خواهم از خلافت کناره گیری کنم و این کار را به شما واگذارم؛ نظر شما چیست؟ امام علیه السلام نپذیرفتند.
مأمون بار دیگر پیغام داد که چون پیشنهاد اول مرا نپذیرفتید، ناچار باید ولایتعهدی مرا بپذیرید. امام به شدت از پذیرفتن این پیشنهاد نیز
خودداری کردند.
مأمون گفت عمر بن خطاب برای خلافت بعد از خود شورایی با عضویت شش نفر تعیین کرد و یکی از آنان جد شما على بن ابيطالب بود و دستور داد هر یک از آنان مخالفت کند گردنش را بزنند. اینک چاره ای جز قبول آنچه اراده کرده ام نداری چون من راه و چاره دیگری نمی یابم.
مأمون به این وسیله تلویحاً امام را تهدید کرد و امام با اکراه و اجبار، ولایتعهدی را پذیرفتند و فرمودند: ولایتعهدی را می پذیرم؛ به شرط آن که آمر و ناهی و مفتی و قاضی نباشم و کسی را عزل و نصب نکنم و چیزی را تبدیل و تغییر ندهم.
و مأمون همه این شرایط را پذیرفت. (۱ - الارشاد، شیخ مفید، ص ۲۹۰)
ریان بن صلت» می گوید: خدمت امام رضا علیه السلام رفتم و عرض کردم: ای فرزند پیامبر صلی الله علیه و آله برخی میگویند که شما قبول ولیعهدی مأمون را نموده اید با آن که نسبت به دنیا اظهار زهد و بی رغبتی می فرمایید
امام فرمودند: خدا گواه است که این کار خوشایند من نبود، اما میان پذیرش ولیعهدی و کشته شدن قرار گرفتم و ناچار پذیرفتم آیا نمی دانید که یوسف پیامبر خدا بود و چون ضرورت پیدا شد که خزانه دار عزیز مصر شود پذیرفت. اینک نیز ضرورت اقتضا کرد که
من مقام ولایتعهدی را به اکراه و اجبار بپذیرم. افزون بر این، من داخل این کار نشدم؛ مگر مانند کسی که از آن خارج است. به خدای متعال
شکایت میبرم و از او یاری می جویم.1 (۱ - عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۱۳۸)
محمد بن عرفه» میگوید به امام عرض کردم: ای فرزند پیامبر خدا! چرا ولیعهدی را پذیرفتی؟
فرمودند: به همان دلیل که جدم علی را وادار کردند در آن شورا شرکت کند. ۲ (۲ - همان، ص ۱۴۱.)
یاسر خادم می گوید: پس از آن که ولایتعهدی را قبول کرده بود، او را دیدم؛ دستهایش را به سوی آسمان بلند کرده، می گفت:
خدایا! تو میدانی که من به ناچار و با اکراه پذیرفتم، پس مرا مؤاخذه مكن؛ همچنان که بنده و پیامبرت یوسف را مؤاخذه نکردی، هنگامی
که ولایت مصر را پذیرفت. ۳ (۳ - امالی صدوق، ص ۷۲.)
امام علیه السلام به یکی از خواص خود که از ولایتعهدی امام خوشحال بود فرمودند:
خوشحال نباش؛ این کار به انجام نخواهد رسید و به این حال نخواهد ماند. ۴ (۴ - الارشاد، ص ۲۹۲)