زندگانی امام رضا(ع)-خط سیر و حرکت امام رضا از مدینه تا توس  ( صص40-61 ) شماره‌ی 6015

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > برپايی مناظره با هدف شکست امام

خلاصه

حضرت فرمود: به مأمون بگو که من میدانم اراده تو را و من فردا صبح ان شاء الله در مجلس تو می آیم راوی گوید چون یا سر رفت، حضرت رو کرد به ما و فرمود: ای نوفلی تو عراقی هستی و رقت عراقی غلیظ و سخت نیست چه به نظر تو میرسد در جمع کردن پسر عمویت بر ما اهل شرک و صاحبان سخن را یعنی کسانی که گفت و گوی علمی کنند در مجالس و محافل؟ من عرض کردم فدایت شوم میخواهد امتحان کند شما را و دوست می دارد که بفهمد اندازۀ علم تو را ولکن بنایی کرده بر اساس غیر محکم و به خدا سوگند که بد بنایی کرده حضرت فرمود که چیست بنای او در این باب؟ گفتم که اصحاب کلام و بدع خلاف علما می باشند. زیرا که عالم انکار نمیکند غیر منکر را و صاحبان سخن و متکلمون و اهل شرک اصحاب انکار و مباهته اند

متن

ذکر مجلس مناظره حضرت امام رضا (ع) با علمای ملل و ادیان

شیخ صدوق روایت کرده از حسن بن محمد نوفلی هاشمی که گفت چون وارد شد حضرت امام رضا (ع) بر مأمون، امر کرد مأمون فضل بن سهل را که جمع کند صاحبان سخن را مانند جاثلیق که رئیس نصاری است و رأس الجالوت که بزرگ یهود است و رؤسای صابئین و ایشان کسانی هستند که گمان میکنند بر دین (نوح (ع) میباشند و هر بذاکبر که بزرگ آتش پرستان باشد و اصحاب زردشت و نسطاس رومی و متکلمین را تا بشنود کلام آن حضرت و کلام ایشان را پس جمع کرد فضل بن سهل ایشان را و آگاه نمود مأمون را به اجتماع ایشان. مأمون گفت که ایشان را نزد من حاضر کن. پس چون حاضر گردیدند نزد او، مرحبا گفت و نوازش

(ص۴۱)

کرد ایشان را و گفت من شما را جمع آوردم برای خیر و دوست دارم که مناظره کنید با پسر عم من این مرد که از مدینه بر من وارد شده است. پس هرگاه صبح شود، حاضر شوید نزد من و احدی از شما تخلف نکند. گفتند سمعاً و طاعةً يا امير المؤمنين، ما فردا صبح ان شاء الله تعالى حاضر خواهیم شد.

راوی حسن بن محمد نوفلی گوید که ما در ذکر حدیثی بودیم نزد حضرت ابوالحسن الرضا(ع) که ناگاه یا سر که متولی امر حضرت رضا(ع) بود، داخل شد و گفت ای سید و آقای من امیرالمؤمنین سلام به شما می رساند و می گوید که برادرت فدایت شود جمع شده اند صاحبان سخن و اهل ادیان و متکلمون از جمیع ملتها نزد من اگر میل داشته باشی گفت و گو با آنها را فردا صبح نزد ما بیا و اگر کراهت داری مشقت بر خودت قرار مده و اگر میل داری ما بیاییم به نزد تو آسان است بر ما. حضرت فرمود: به مأمون بگو که من میدانم اراده تو را و من فردا صبح ان شاء الله در مجلس تو می آیم راوی گوید چون یا سر رفت، حضرت رو کرد به ما و فرمود: ای نوفلی تو عراقی هستی و رقت عراقی غلیظ و سخت نیست چه به نظر تو میرسد در جمع کردن پسر عمویت بر ما اهل شرک و صاحبان سخن را یعنی کسانی که گفت و گوی علمی کنند در مجالس و محافل؟ من عرض کردم فدایت شوم میخواهد امتحان کند شما را و دوست می دارد که بفهمد اندازۀ علم تو را ولکن بنایی کرده بر اساس غیر محکم و به خدا سوگند که بد بنایی کرده حضرت فرمود که چیست بنای او در این باب؟ گفتم که اصحاب کلام و بدع خلاف علما می باشند. زیرا که عالم انکار نمیکند غیر منکر را و صاحبان سخن و متکلمون و اهل

(ص۴۲ )

شرک اصحاب انکار و مباهته اند. اگر احتجاج کنی بر ایشان به اینکه الله تعالی واحد است میگویند ثابت کن وحدانیت او را و اگر بگویی محمد (ص) رسول خداست میگویند اثبات کن رسالت او را. پس حیران میکنند شخص را چون شخص به حجت و دلیل گفته آنها را باطل می کند، آنها مغالطه میکنند تا این که شخص گفته خود را واگذارد و از قول خود دست بر دارد. پس از آنها حذر کن فدایت شوم.

 حضرت تبسم کرد و فرمود ای نوفلی آیا می ترسی که قطع کنند بر من دلیل مرا؟ عرض کردم نه به خدا قسم من هرگز چنین گمانی در حق شما نمی برم و امیدوارم که حق تعالی شما را ظفر بدهد بر آنها ان شاء الله. حضرت فرمود: ای نوفلی آیا دوست میداری بدانی مأمون چه وقت از عمل خود پشیمان می شود؟ عرض کردم بلی فرمود: در وقتی که بشنود دلیل آوردن مرا بر رد اهل تورات به تورات ایشان و بر اهل انجیل به انجیل ایشان و بر اهل زبور به زبور ایشان و بر صابئین به زبان عبرانی ایشان و بر آتش پرستان به زبان فارسی ایشان و بر رومی ها به زبان رومی ایشان و بر اهل مقالات به لغتهای ایشان پس چون بند آوردم زبان هر صنفی را و باطل کردم دلیل آنها را هر یک واگذاشتند قول خود را و قول مرا گرفتند «علم المأمون ان الموضع الذى هو بسبيله ليس بمستحق له». در آن وقت مأمون داند که مکانی که او راه آن را در پیش دارد، استحقاق آن ندارد. پس در آن وقت پشیمان میشود «ولا حول ولا قوة الا بالله العلي العظيم.» 

پس چون که صبح شد فضل بن سهل آمد و عرض کرد به آن جناب قربانت شوم پسر عمت منتظر تو است و قوم جمعیت کرده اند. پس

(ص۴۳)

چیست رأی تو در آمدن؟ حضرت فرمود تو پیش می روی، من هم بعد می آیم ان شاء الله پس از آن وضو گرفت وضوی نماز و یک شربت از سویق آشامید و به ما از آن سویق آشامانید پس از آن بیرون رفت و ما با او بیرون رفتیم تا این که بر مأمون داخل شدیم و دیدیم مجلس مملو است از مردم و محمد بن جعفر در میان طالبیین و بنی هاشم نشسته و امیران لشگر حضور دارند.

 پس چون حضرت امام رضا (ع) وارد شد، مأمون برخاست و محمد بن جعفر نیز برخاست و جمیع بنی هاشم برخاستند و حضرت رضا (ع) با مأمون نشستند و همه ایستاده بودند تا این که امر فرمود همه نشستند و مأمون پیوسته رویش به آن جناب بود و با او گفتگو می کرد تا یک ساعت. پس از آن رو کرد به جاثلیق عالم نصاری و گفت: ای جاثلیق این پسر عم من علی بن موسی بن جعفر است و از اولاد فاطمه دختر پیغمبر ما (ص) است و فرزند علی بن ابیطالب (ع) است و من دوست می دارم که با او تکلم کنی و محاجه نمایی و با انصاف با او رفتار کنی. 

جاثلیق گفت یا امیرالمؤمنین چگونه من محاجه کنم با شخصی که دلیل می آورد بر من به کتابی که من منکر آن کتاب هستم و به پیغمبری که من ایمان به آن پیغمبر نیاورده ام حضرت رضا(ع) فرمود: ای نصرانی، اگر حجت و دلیل آورم بر تو به انجیل تو آیا اقرار و اعتراف به آن میکنی؟

 جاثلیق عرض کرد: آیا قدرت دارم بر رد آنچه در انجیل ثبت گشته است؟

بلی، سوگند به خدا که ! اقرار میکنم به آن بر رغم انف خودم. 

حضرت به جاثلیق فرمود که سؤال کن از آن چه خواهی و فهم کن جواب آن را جاثلیق گفت چه میگویی در نبوت و پیغمبری عیسی و

(ص۴۴)

کتاب او، آیا چیزی از این دو را انکار میکنی؟ حضرت رضا (ع) فرمود که من اقرار میکنم نبوت عیسی و کتاب او و آن چه را که بشارت داد به آن امت خود را و حواریون به آن اقرار کردند و قبول ندارم پیغمبری و نبوت هر عیسی را که اقرار نکرد بر پیغمبری و نبوت محمد (ص) و به کتاب او و بشارت و مژده نداد به آن است خود را جاثلیق گفت: آیا چنین نیست که قطع احکام به دو شاهد عادل می شود؟ حضرت فرمود: بلی چنین است. عرض کرد پس دو شاهد اقامه کن از غیر اهل ملت خود به نبوت محمد (ص) از کسانی که در ملت نصرانیت مقبول الشهادة باشند و سؤال کن از مثل این را از غیر اهل ملت ما. 

حضرت فرمود: ای نصرانی الان از راه انصاف آمدی آیا قبول نمی کنی از من عدل مقدم نزد مسيح عيسى بن مریم را؟ جاثلیق گفت: کیست این عدل؟ نام ببر او را برای من فرمود: چه میگویی در حق یوحنای دیلمی؟ عرض کرد به به ذکر کردی کسی را که دوست ترین مردم است نزد مسیح فرمود که قسم میدهم تو را آیا در انجیل هست که یوحنا گفت مرا مسیح خبر داده است بدین محمد عربی (ص) و مرا مژده داده است با این که محمد (ص) بعد از او است؟ و من به این خبر حواریین را مژده دادم و آنها ایمان آوردند به محمد (ص) و قبول کردند او را. جاثلیق گفت که یوحنا این مطلب را از مسیح نقل کرده است و مژده داده است به نبوت مردی و به اهل بيت او و وصی او ولكن تشخیص نکرده است که این در چه زمان است و نام آنها را نگفته است تا من آنها را بشناسم.

حضرت فرمود: اگر ما بیاوریم کسی را که قرائت کند انجیل را و بر تو

(ص ۴۵)

تلاوت کند ذکر محمد و اهل بیت و امت او را آیا به او ایمان می آوری؟

عرض کرد: بلی این حرفی است محکم. 

حضرت رو کرد به نسطاس رومی و فرمود چگونه است حفظ تو سفر سیم انجیل را؟ عرض کرد چه خوب حفظ دارم آن را پس حضرت رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: آیا انجیل نمیخوانی؟ عرض کرد: بلی به جان خودم سوگند که میخوانم آن را فرمود: پس گوش بگیر از من سفر سیم آن را. پس اگر در آن ذکر محمد (ص) و اهل بیت و امت او است، پس شهادت دهید برای من و اگر ذکر نشده است، پس گواهی ندهید برای من. 

پس آن حضرت سفر سیم را قرائت فرمود تا رسید به جایی که ذکر پیغمبر شده بود. آن جا حضرت توقف نمود و فرمود: ای نصرانی به حق مسیح و مادر او از تو میپرسم آیا دانستی که من دانا هستم به انجیل؟ عرض کرد بلی پس از آن تلاوت فرمود بر ذکر محمد (ص) و اهل بیت او و امت او را پس از آن فرمود ای نصرانی چه میگویی؟ این قول عیسی بن مریم است. پس اگر تکذیب کنی آن چه را که انجیل به آن نطق کرده است، پس تکذیب کرده ای موسی و عیسی را هر زمانی که انکار کنی این ذکر را واجب میشود قتل تو زیرا که کافر شدی به پروردگارت و به پیغمبر و به کتابت جاثلیق گفت من انکار نمیکنم آن چه را که ظاهر * شود بر من که در انجیل است و به آن اقرار میکنم. حضرت فرمود: گواه باشید بر اقرار او.

پس فرمود: ای جاثلیق سؤال کن از هر چه خواهی جاثلیق گفت: خبر بده به من که حواریون عیسی بن مریم چند نفر بودند؟ و هم چنین مرا خبر

(ص۴۶ )

بده از عدد علمای انجیل؟

حضرت فرمود: على الخبیر سقطت یعنی بدان که به حقیقت کار رسیدی اما حواریون دوازده نفر بودند و افضل و اعلم ایشان الوقا بود. و اما علمای نصاری سه نفر بودند یوحنا اکبر که ساکن بود به اج، و یوحنا به قرقیسیا و یوحنا دیلمی به زجار و نزد او بود ذکر پیغمبر و اهل بیت او و امت او و او کسی بود که بشارت داد امت عیسی و بنی اسرائیل را به آن حضرت.

پس فرمود: ای نصرانی سوگند به خدا که من مؤمن و تصدیق کننده ام به آن عیسی که ایمان آورده به محمد (ص) و ناپسندی نیافتم بر عیسای شما مگر ضعف او و قلت نماز و روزه او جاثلیق گفت: به خدا قسم فاسد کردی علم خودت را و ضعیف نمودی امر خود را و من گمان نمی کردم تو را مگر اهل علم اسلام حضرت فرمود چگونه شده؟ جاثلیق گفت: از این قول تو که عیسی ضعیف و کم روزه و کم نماز بود و حال آن که عیسی هرگز افطار نکرد روزی را و هرگز شبی را نخوابید و همیشه روزها روزه و شبها به عبادت قائم بود. 

حضرت رضا (ع) فرمود برای کی نماز و روزه به جا می آورد؟ جاثلیق از جواب آن حضرت لال و کلامش منقطع شد. حضرت فرمود: ای نصرانی من از تو مسئله میپرسم؟ عرض کرد: بپرس، اگر دانم جواب میگویم. حضرت فرمود از چه انکار میکنی که عیسی مرده زنده می کرد به اذن خدا؟ جاثلیق گفت انکار من از جهت آن است که کسی که مرده زنده میکند و کور را مادرزاده و پیسی را خوب میکند، او خداست و مستحق پرستش است. حضرت فرمود: الیسع پیغمبر کرده مثل آن چه را

(ص ۴۷)

که عیسی کرده روی آب راه رفت و مرده زنده کرد و کور مادرزاد و پیسی را خوب کرد. امت او، او را خدا نگرفتند و احدی او را نپرستید. و از حزقیل پیغمبر نیز صادر شده آن چه از عیسی صادر شده، زنده کرد سی و پنج هزار نفر را بعد از مردن ایشان به شصت سال.

 پس رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: ای رأس الجالوت، آیا می یابی در تورات که این سی و پنج هزار نفر از جوانان بنی اسرائیل بودند و بخت النصر اینها را از میان اسیران بنی اسرائیل جدا کرد، هنگامی که در بیت المقدس جنگ کرد و برد آنها را به بابل پس فرستاد حق تعالی حزقیل را به سوی ایشان پس زنده کرد ایشان را در تورات است و انکار نمی کند آن را مگر کافر از شما رأس الجالوت گفت: ما این را شنیده ایم و دانسته ایم. فرمود: راست گفتی پس حضرت فرمود: ای یهودی، بگیر بر من این سفر از تورات تا من بخوانم پس آن جناب چند آیه از تورات خواند و آن یهودی اقبال کرده بود به آن حضرت و میل کرده بود به قرائت آن حضرت و تعجب میکرد که چگونه آن جناب اینها را تلاوت می فرماید.

پس حضرت رو کرد به آن نصرانی یعنی جاثلیق و فرمود: ای نصرانی آیا این سی و پنج هزار نفر پیش از زمان عیسی بودند یا عیسی پیش از زمان آنها بود؟ عرض کرد بلکه آنها پیش از زمان عیسی بودند. حضرت فرمود طایفه قریش جمعیت نموده رفتند خدمت رسول خدا (ص) و از آن حضرت درخواست کردند که مردگان ایشان را زنده کند آن حضرت رو کرد به علی بن ابی طالب (ع) و فرمود به او که برود در قبرستان به اعلی صوت نامهای این طایفه و گروهی که اینها می خواهند بر زبان جاری

(ص۴۸ )

کن که ای فلان و ای فلان و ای فلان محمد رسول خدا (ص) می فرماید به شما برخیزید به اذن خداوند عزوجل امیرالمؤمنین (ع) چنان کرد که آن حضرت فرموده بود. پس برخاستند مردگان در حالی که خاک از سر خود می افشاندند. پس طایفه قریش رو کردند به آنها و از ایشان می پرسیدند امور ایشان را پس خبر دادند ایشان را که محمد (ص) مبعوث به نبوت شده. گفتند که ما درک میکردیم آن حضرت را و ایمان به او می آوریم. پس حضرت رضا (ع) فرمود که پیغمبر ما خوب کرد کور مادرزاد و پیسی و دیوانگان را و حیوانات و مرغان و جن و شیاطین با او تکلم کردند. ما او را خدا نگرفتیم و ما انکار نمی کنیم فضیلت احدی از پیغمبران را اما نه آن که خدایش بدانیم و شما که عیسی را خدا می دانید چرا الیسع و حزقیل را خدا نمیدانید و حال آن که این دو نفر هم مثل عیسی بودند در مرده زنده کردن و غیر آن و به درستی که گروهی از بنی اسرائیل از شهرهای خود فرار کردند به جهت خوف از طاعون و ترس از مردن پس حق تعالی همه آنها را در یک ساعت هلاک کرد. اهل قریه که اینها در آن جا مردند دیواری گرداگرد آنها ساختند و پیوسته چنین بود تا این که استخوانهای آنها ریزه ریزه شد و پوسید. پس گذشت به ایشان پیغمبری از پیغمبران بنی اسرائیل و تعجب کرد از آنها و از بسیاری آن استخوانهای پوسیده از جانب پروردگار وحی رسید به آن پیغمبر که میل داری زنده کنم اینها را تا با آنها نظر کنی عرض کرد: بلی پروردگارا. وحی رسید که آنها را بخوان و فریاد کن. آن پیغمبر گفت: ای استخوانهای پوسیده برخیزید به اذن خدا پس به یک مرتبه زنده شدند در حالتی که خاک ها را از سر خود می افشاندند. و به درستی که ابراهیم

(ص ۴۹)

خلیل الرحمن گرفت چهار مرغ و آنها را ریزه ریزه کرد و هر جزئی را بر سر کوهی نهاد. پس از آن ندا کرد به آن مرغان یک مرتبه همه به سوی او آمدند. و موسی بن عمران (ع) با هفتاد : نفر از اصحاب خود که آنها را برگزیده بود - از میان قوم رفتند به سوی کوه پس ایشان به موسی گفتند: که تو خدا را دیده ای بنما به ما او را هم چنان که تو دیده ای او را موسی فرمود که من ندیده ام او را گفتند که ما هرگز به تو ایمان نیاوریم تا این که آشکارا خدا را به ما بنمایی پس صاعقه آنها را فرو گرفت همگی سوختند. موسی تنها ماند عرض کرد و پروردگارا من هفتاد نفر از بنی اسرائیل را برگزیدم و با آنها آمدم الحال تنها مراجعت کنم، چگونه قوم من مرا تصديق خواهند کرد اگر این خبر به آنها دهم: «قالَ لَوْ شِئْتَ أَهْلَكْتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِيَّايَ أَتُهْلِكُنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَا(۱)( اعراف ٫ ۱۵۵ گفت پروردگارا اگر میخواستی نابود میکردی ایشان را از پیش و مرا آیا ما را نابود میکنی به خاطر آن چه کردند بی خردان؟) ، پس حق تعالى همه ایشان را زنده نمود بعد از مردن ایشان ای جاثلیق، تمام اینها را که از برای تو ذکر کردم، قدرت نداری بر رد هیچ یک از آنها زیرا که اینها در تورات و در انجیل و زبور و قرآن مذکور است. پس اگر هر کس زنده کند مرده ای را و خوب کند کور مادرزاد را و پیسی و دیوانگان را سزاوار پرستش است نه خدا؟ پس تمام اینها را خدایان خود بگیر، چه میگویی؟ جائلیق عرض کرد قول قول تو است یعنی حق میگویی و لا اله الا الله. پس از آن حضرت رو کرد به رأس الجالوت و فرمود: ای یهودی روی به من کن به حق ده معجزه ای که بر موسی بن عمران نازل شد، آیا یافته ای در تورات خبر محمد (ص) و امت او را که نوشته شده: هرگاه آمد

(ص۵۰ )

امت اخیره، اتباع را کب به غیر که تسبیح میکنند پروردگار را از روی جد به تسبیح جدید در عبادت خانه ای تازه یعنی تسبیح ایشان غیر از آن

تسبیحی است که امت سابق تسبیح مینمودند پس باید پناه جویند بنی اسرائیل به سوی ایشان و به سوی ملک ایشان تا مطمئن شود دلهای ایشان پس به درستی که در دست ایشان است شمشیرهایی که به آن شمشیرها از امتهای گمراه در اطراف زمین انتقام کشند. ای یهودی، آیا این در تورات نوشته است؟ رأس الجالوت گفت: بلی، ما چنین یافته ایم. 

پس از آن به جاثلیق فرمود ای نصرانی چگونه است علم تو به کتاب شعیا؟ گفت: میدانم آن را حرف به حرف فرمود به جاثلیق و رأس الجالوت: آیا میدانید این از کلام او است: ای قوم، من دیدم صورت راکب حمار را در حالتی که لباس نور پوشیده بود و دیدم را کب بغیر را که روشنایی او مثل روشنایی ماه بود گفتند راست است شعیا چنین گفته است. حضرت رضا (ع) فرمود: ای نصرانی آیا میدانی در انجیل قول عیسی را که من به سوی پروردگار شما و پروردگار خود خواهم رفت و بارقلیطا یعنی محمد (ص) می آید و اوست کسی که گواهی دهد بر من به حق چنانچه من از برای او گواهی دادم و اوست کسی که تفسیر کند از برای شما هر چیزی را و اوست کسی که ظاهر کند فضیحت ها و رسوایی های امت ها را و اوست کسی که میشکند ستون کفر را. پس جاثلیق گفت: ذکر نکردی چیزی را در انجیل مگر آن که ما اقرار داریم به آن.

آن جناب فرمود این در انجیل هست؟ عرض کرد: بلی حضرت فرمود: ای جاثلیق آیا خبر نمیدهی مرا از انجیل او هنگامی که مفقود و

(ص ۵۱)

گم گردید، آن را نزدکی یافتید و کی گذاشت برای شما این انجیل را؟ جاثلیق گفت که ما مفقود نکردیم انجیل را؟

 مگر یک روز، پس یافتیم آن را تر و تازه بیرون آوردند آن را برای ما یوحنا و متی.

 حضرت رضا (ع) فرمود چقدر کم است معرفت تو به احوال انجیل و علمای انجیل پس اگر چنان باشد که تو گمان می کنی، چرا اختلاف کردید

در انجیل و این اختلاف در انجیل واقع شد که امروز در دست شما است. پس اگر این در عهد اول باقی بود و انجیل اول بود، در آن اختلافی نمی شد، ولكن من علم این را به تو یاد میدهم: بدان چون انجیل اول مفقود شد، نصاری اجتماع کردند نزد علمای خود و گفتند که عیسی بن مریم کشته گشت و ما انجیل را مفقود نمودیم و شما علمای ما هستید، پس چیست نزد شما؟ الوقا و مرقابوس گفتند که انجیل در سینه های ما است، از سینه بیرون می آوریم سفر به سفر در حق هر که هست. پس محزون نباشید بر آن و خالی نگذارید کنیسه ها را از آن پس همانا تلاوت میکنیم انجیل را بر شما در حق هر که نازل شده سفر به سفر تا تمام آن را جمع کنیم. پس الوقا و مرقابوس و يوحنا و متى ساختند این انجیل را برای شما بعد از این که مفقود کردید انجیل او را و این چهار نفر شاگردان علمای اولین بودند آیا دانستی این را؟ جاثلیق عرض کرد که من قبل از این این را نمی دانستم و الآن به آن دانا شدم و بر من ظاهر شد علم تو به انجیل و شنیدم چیزهای چند از آن چه میدانی که قلب من گواهی می دهد بــر حقیقت آن و طلب میکنم زیادتی و بسیاری فهم را. 

حضرت فرمود: شهادت اینها نزد تو چگونه است؟ عرض کرد: جایز و مسموع است. اینها علمای انجیل هستند و هر چه شهادت دهند، حق است.

(ص۵۲)

پس حضرت رضا (ع) به مأمون و حضار از اهل بیت خود و غیر ایشان فرمود: گواه و شاهد باشید عرض کردند گواه هستیم. پس به جاثلیق فرمود: به حق فرزند و مادر او یعنی عیسی و مریم، آیا می دانی که متی گفت: عیسی فرزند داوود بن ابراهیم بن اسحق بن يعقوب بن يهود بن حضرون است و مرقابوس در نسب عیسی بن مریم گفت که عیسی کلمه خدا است که حلول کرده است در جسد آدمی پس انسان شده است. و الوقا گفت که عیسی بن مریم و مادر او دو انسان بودند از گوشت و خون پس روح القدس در ایشان داخل شد ای جاثلیق تو قائل هستی بر آن که شهادت عیسی در حق خودش حق است که گفته: می گویم به شما ای گروه حواریون به درستی که صعود نکند به آسمان مگر کسی که از آسمان نازل شده باشد، مگر راکب بغیر خاتم انبیاء پس به درستی که او صعود نماید به آسمان و فرود آید چه میگویی در این قول؟ جاثلیق گفت: این قول عیسی است انکار نمیکنیم ما آن را حضرت فرمود: چه میگویی در شهادت دادن الوقا و مرقابوس و متی بر عیسی و آن چه نسبت به او دادند؟ 

جاثلیق گفت: دروغ گفتند بر عیسی.

حضرت رضا (ع) فرمود: ای قوم آیا تزکیه نکرد جاثلیق این علما را و شهادت نداد که اینها علمای انجیل هستند و قول آنها حق است؟ جاثلیق گفت: ای عالم مسلمانان دوست میدارم که مرا عفو فرمایی از امر این علما. حضرت فرمود: عفو کردم ای نصرانی سؤال کن از آن چه خواهی جاثلیق گفت: سؤال کند از تو غیر از من به حق حضرت مسیح گمان نمی کنم که در علمای مسلمانان مانند تو باشد.

 پس رو کرد حضرت امام رضا (ع) به رأس الجالوت و فرمود: تو از من

(ص ۵۳)

سؤال میکنی یا من از تو سؤال کنم؟ عرض کرد بلکه من سؤال می کنم و از تو دلیلی نمی پذیرم مگر این که از تورات یا انجیل یا زبور داود باشد یا چیزی باشد که در صحف ابراهیم و موسی باشد. حضرت فرمود: قبول مکن از من حجت و دلیلی مگر به آن چیزی که تنطق کرده به آن تورات بر لسان موسی بن عمران و انجیل بر لسان عیسی بن مریم و زبور بر لسان داود. پس رأس الجالوت عرض کرد که از کجا ثابت می کنی نبوت محمد (ص) را؟ حضرت فرمود شهادت داده به نبوت او موسی بن عمران و عیسی بن مریم و داود خلیفة الله در زمین عرض کرد: ثابت کن قول موسی بن عمران را حضرت فرمود: ای یهودی آیا می دانی موسی وصیت نمود با بنی اسرائیل و فرمود به ایشان که به زودی بیاید بر شما پیغمبری از اخوان و برادران شما تصدیق کنید او را و کلام او را بشنوید. پس آیا میدانی از برای بنی اسرائیل اخوه و برادرانی غیر از اولاد اسمعیل؟ اگر بدانی و بشناسی خویشی یعقوب را با اسمعیل و سببی و قرابتی که میان ایشان بود از جانب ابراهيم رأس الجالوت گفت: بلی این گفته موسی است، ما او را رد نمی کنیم. حضرت فرمود: آیا از برادران و اخوه بنی اسرائیل پیغمبری هست غیر از محمد (ص)؟ گفت: نه، حضرت فرمود: آیا این نزد شما صحیح نیست؟ عرض کرد بلی صحیح است و لیکن دوست می دارم که تصحیح کنی نبوت محمد (ص) را از تورات. حضرت فرمود: آیا انکار می کنید که در تورات است جاء النور من جبل طور سيناء و اضاء لنا من جبل ساعير و استعلن علينا من جبل فاران یعنی آمدن نوری از کوه طور سینا و روشنی داد ما را از کوه ساعیر و عیان و آشکار گردید بر ما از کوه فاران؟ رأس الجالوت گفت میشناسم این کلمات را، اما نمی دانم تفسیر

(ص۵۴ )

آن را حضرت فرمود: من به تو میگویم؛ اما آن که آمد نور از کوه طور سيناء، مراد وحى حق تعالی است که نازل فرمود بر موسی (ع) در کوه طور سیناء. و اما این که روشنی داد مردم را از کوه ساعیر، پس آن کوهی است که حق تعالی وحی فرستاد به عیسی بن مریم در وقتی که عیسی بالای آن کوه بود. و اما این که آشکار گردید بر ما از کوه فاران، پس آن کوهی است از کوه های مکه که بین آن و مکه معظمه یک روز راه است. و شعیا پیغمبر گفته بنابر قول تو و اصحاب تو در تورات: «رايت راكبين اضاء لهم الارض احدهما على حمار والآخر على الجمل يعنى ديدم من دو سواری که روشن شده بود برای ایشان زمین؛ یکی از ایشان سوار بر حمار بود و دیگری سوار بر شتر پس کیست آن راکب حمار و کیست آن شتر سوار ؟ رأس الجالوت گفت که من نمیشناسم ایشان را خبر بده مراکه کیستند آن دو نفر؟ حضرت فرمود: اما راکب حمار پس عیسی (ع) است و اما آن شتر سوار محمد (ص) است. آیا انکار میکنی این را از تورات؟ گفت انکار نمیکنم این را پس از آن حضرت فرمود: آیا می شناسی حقوق پیغمبر را؟ عرض کرد بلی او را میشناسم. فرمود: او گفته و در کتاب شما نوشته است که آورد خداوند بیانی از کوه فاران و پر شد آسمانها از تسبیح احمد و امت او يحمل خيله في البحر كما يحمل في البر بياورد ما را به کتابی تازه بعد از خرابی بیت المقدس و مقصود از کتاب تازه قرآن است آیا میشناسی این را و تصدیق داری به او؟ رأس الجالوت گفت که حیقوق پیغمبر اینها را گفته است و ما منکر نیستیم قول او را.

حضرت فرمود که داود در زبور خود گفته و تو آن را قرائت میکنی:

(ص ۵۵)

پروردگارا مبعوث گردان کسی را که بر پا کند سنت را بعد از زمان فترت یعنی منقطع شدن آثار نبوت و مندرس شدن دین پس آیا می شناسی پیغمبری را که بر پا کرد سنت را بعد از زمان فترت غیر از محمد (ص)؟ رأس الجالوت گفت این قول داوود است ما می دانیم آن را و انکار آن نمیکنیم و لکن مقصود او به این کلام عیسی (ع) است و ایام او فترت است. حضرت رضا (ع) فرمود جهل داری و نمی دانی که حضرت عیسی مخالفت سنت ننمود موافق بود با سنت تورات تا این که حق تعالی او را به آسمان بالا برد و در انجیل نوشته است این البره رونده است و فارقلیطا بعد از او آینده است و او سبک میکند بارها را و تفسیر میکند برای شما هر چیزی را و گواهی میدهد برای من هم چنان که من گواهی دادم برای او من آوردم برای شما امثال را و او می آورد برای شما تأویل را آیا تصدیق میکنی اینها را در انجیل؟ گفت آری و انکار نمی کنم آن را. پس حضرت رضا (ع) فرمود: ای رأس الجالوت، سؤال بکنم از تو از پیغمبر تو موسی بن عمران؟ عرض کرد سؤال کن فرمود: چه دلیل داری بر اثبات نبوت موسی؟ گفت: دلیل من آن است که معجزه آورد از برای نبوت خود به چیزی که احدی از پیغمبران قبل از او نیاوردند. فرمود: چه معجزه آورد؟ عرض کرد مثل شکافتن دریا و عصا اژدها شدن بر دست او و زدن آن بر سنگ و چشمه ها از آن جاری شدن و بیرون آوردن ید . بیضا از برای نظر کنندگان و علامتهای دیگر که خلق قدرت بر مثل آن ندارند. حضرت فرمود: راست گفتی در این که حجت و دلیل او بر نبوتش این بود که آورد چیزهایی که خلق قدرت بر مثل آن نداشتند. آیا چنین نیست که هر که ادعای نبوت کرد پس از آن آورد چیزی را که خلق بر

(ص۵۶ )

مثل آن قدرت نداشتند واجب است بر شما تصدیق او گفت: نه، زیرا که موسی نظیری نداشت به جهت آن مکانت و قربی که نزد خدا داشت و بر ما واجب نیست اقرار و اعتراف بر نبوت هر کسی که ادعای پیغمبری کند مگر آن که مثل موسی معجزه آورد. حضرت فرمود: پس چگونه اقرار نمودید به پیغمبرانی که قبل از موسی بودند و حال آن که دریا را نشکافتند و از سنگ دوازده چشمه جاری نساختند و دستهای ایشان مثل دستهای موسی بیضا بیرون نیاورد و عصا را اژدهای رونده نکردند؟ آن یهودی عرض کرد که من گفتم به تو که هر وقت آوردند بر نبوت خود علامات و معجزه را که خلق قدرت نداشته باشند مثل آن را بیاورند اگر چه معجزه ای بیاورند که موسی نیاورده باشد یا آورده باشند بر غیر آن چه موسی آورده واجب است تصدیق ایشان حضرت فرمود: ای رأس الجالوت، پس چه منع کرده تو را از اقرار و اعتراف به نبوت عیسی بن مریم و . و حال آن که زنده میکرد مردگان را و خوب میکردکور مادرزاد و پیسی را و از گل می ساخت شکل مرغ و در آن می دمید، پس به اذن خداوند پرواز میکرد ولیکن ما او را مشاهده ننمودیم. حضرت فرمود: آیا گمان میکنی آن معجزه هایی که موسی آورد، مشاهده کرده ای؟ مگر نه این است که اخباری از معتمدان اصحاب موسی به تو رسیده که موسی چنین میکرد؟ عرض کرد بلی حضرت فرمود: پس عیسی بن مریم هم چنین است اخبار متواتره آمده است که عیسی (ع) چنین و چنان معجزه آورد پس چگونه شما تصدیق میکنید موسی را و تصدیق نمی کنید عیسی را؟ رأس الجالوت نتوانست جواب گوید. حضرت فرمود: هم چنین است امر محمد (ص) و معجزه هایی که آورده و امر هر

(ص ۵۷)

پیغمبری که حق تعالی او را مبعوث نموده و از آیات و معجزات محمد (ص) این بود که آن حضرت یتیمی بود و فقیر و شبان و اجیر کتابی نیاموخته بود و نزد معلمی نرفته بود که چیزی بیاموزد. پس آورد قرآنی که در اوست قصه های پیغمبران و خبرهای آنها حرف به حرف و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت و بود آن حضرت که خبر می داد مردم را به اسرار پنهانی آنها و هر عملی که در خانه های خود میکردند و آیات و معجزات بسیار آورد که به شماره نمی آید. رأس الجالوت گفت که صحیح نشده نزد ما خبر عیسی (ع) و محمد (ص) و از برای ما جایز نیست که اقرار کنیم از برای این دو نفر به چیزی که نزد ما صحیح نشده. حضرت فرمود: پس دروغ گفتند این گواهان که گواهی داده اند از برای عیسی (ع) و محمد (ص) یعنی این انبیاء که کلام ایشان را ذکر کرده اند و اقرار به آن نموده اند؟ آن یهودی باز ماند از جواب دادن و جواب نداد.

پس حضرت نزد خود خواند هر بذ اکبر را که بزرگ آتش پرستان بود و به او فرمود: خبر بده مرا از زردشت که گمان میکنی پیغمبر تو است. چیست دلیل تو بر نبوت او؟ عرض کرد که معجزه ای آورد به چیزی که کسی پیش از او نیاورد و ما مشاهده نکردیم. لکن اخبار از پیشینیان ما از برای ما وراد شده است به این که او حلال کرده است از برای ما چیزی را که کسی غیر از او حلال نکرده است پس ما او را متابعت کردیم. حضرت فرمود: چنین است که چون اخباری از برای شما آمده است و به شما رسیده است متابعت کرده اید پیغمبر خود را عرض کرد: بلی. فرمود: سایر امم گذشتگان هم اخباری به ایشان رسیده است به آن چه که آوردند

(ص۵۸ )

پیغمبران و آن چه آورد موسی (ع) و عیسی (ع) و محمد(ص). پس چیست عذر شما در اقرار نکردن از برای ایشان؟ زیرا که اقرار شما بر زردشت از جهت خبرهای متواتره است که آورد چیزی را که غیر او نیاورده. هر بد در همین جا از کلام منقطع شد و دیگر چیزی نیاورد. 

پس حضرت رضا (ع) فرمود: ای قوم اگر در میان شما کسی باشد که مخالف اسلام باشد و بخواهد سؤال کند بدون شرم و خجالت.

 پس برخاست عمران صابی؛ و او یکی از متکلمین بود. گفت: ای عالم و دانای مردم، اگر نه آن بود که خودت خواندی ما را سؤال کردن و چیز پرسیدن من اقدام نمی کردم در سؤال از تو پس به تحقیق که من در کوفه و بصره و شام و جزیره رفته ام و متکلمین را ملاقات نموده ام، هنوز به کسی بر نخورده ام که از برای من ثابت کند واحدی را که غیر او نباشد و قائم باشد به وحدانیت خود آیا اذن میدهی که از تو سؤال کنم؟ حضرت فرمود که اگر در این جمعیت عمران صابی باشد، تو هستی؟ عرض کرد: بلی منم عمران حضرت فرمود: سؤال کن ای عمران، ولی انصاف پیشه کن و بپرهیز از کلام سست و تباه و جور گفت ای سید و آقای من، سوگند به خدا که من اراده ندارم مگر آن که از برای من ثابت کنی چیزی را که در آویزم به آن و از آن نگذرم حضرت فرمود: سؤال کن از آن چه بر تو آشکار و ظاهر است پس مردم ازدحام و جمعیت نموده و بعضی به بعضی منظم شدند. عمران گفت خبر بده مرا از کائن اول و از آن چه خلق کرد. حضرت فرمود سؤال کردی پس فهم کن جواب آن را. 

مؤلف گوید که حضرت جواب او را مفصل فرمود. او دیگر بار سؤال کرد، حضرت جواب داد و هکذا در کلام طولانی که نقل آن منافی است

(ص۵۹)

و مردم در بیرون با وضع کتاب تا آن که وقت نماز رسید. 

حضرت رو کرد به مأمون و فرمود وقت نماز رسید. عمران عرض کرد: ای مولای من، مسئله مرا قطع مكن همانا دل من رقیق و نازک شده و به این معنی که نزدیک است مطلب بر من معلوم شود و اسلام آورم. حضرت فرمود نماز میگذاریم و بر میگردیم. پس آن جناب و مأمون از جا برخاستند و آن حضرت در داخل خانه نماز گذارد و مر پشت سر محمد بن جعفر نماز گذاردند پس حضرت و مأمون بیرون آمدند و حضرت به مجلس خود عود فرمود و عمران را طلبید و فرمود سؤال کن ای عمران پس عمران سؤال کرد و حضرت جواب داد و پیوسته او سؤال میکرد و حضرت جواب میفرمود تا آن که فرمود: به عمران: «افهمت یا عمران؟ قال: نعم یا سیدی. قد فهمت و اشهد ان الله تعالى على ما وصفته وَحَدْتَه و ان محمداً عبده المبعوث بالهدی و دین الحق ثم خر ساجدا نحو القبلة واسلم.»

عمران شهادتین بر زبان راند و افتاد به سجده رو به قبله و اسلام آورد. 

راوی حسن بن محمد نوفلی گوید که چون متکلمین نظر به کلام عمران صابی نمودند و حال این که او مردی جدی بود که هرگز کسی حجت او را قطع نکرده بود دیگر احدی از علمای ادیان و ارباب مقالات نزدیک حضرت نیامد و از چیزی از آن جناب سؤال نشد و شب در آمد. پس مأمون و حضرت رضا (ع) برخاستند و داخل منزل شدند و مردم متفرق شدند و من با جماعتی از اصحاب بودم که محمد بن جعفر فرستاد و مرا احضار نمود. من نزد او حاضر شدم گفت ای نوفلی، دیدی گفت و گوی رفیق خود را؟ به خدا سوگند که گمان نمیکنم هرگز علی بن موسی (ع) در

(ص۶۰ )

آمده باشد در چیزی از این مطالب که امروز بیان کرد و معروف نبوده نزد ما که در مدینه تکلم کرده باشد یا اصحاب کلام نزد او جمع شده باشند. من گفتم که حاجیان نزد او می آمدند از مسائل حلال و حرام خود می پرسیدند و او جواب میداد و بسا بود که نزد او می آمد کسی که با او محاجه می کرد. محمد بن جعفر گفت ای ابو محمد، من بر او می ترسم که این مرد یعنی مأمون بر او حسد برد و او را زهر دهد یا این که در بلیّه ای او را گرفتار کند. تو به او اشاره کن که خود را از امثال این سخنان نگاه دارد و این گونه مطالب نفرماید. من گفتم از من قبول نمی کند و مراد این مرد یعنی مأمون امتحان او بود که بداند نزد او چیزی از علوم پدران او هست یا نه. گفت: به او بگو که عمویت کراهت دارد دخول تو را در این باب و دوست دارد که خود را نگاهداری کنی از این چیزها به جهاتی چند.

راوی گوید چون به منزل حضرت رضا (ع) رفتم، خبر دادم آن حضرت را به آن چه عمویش محمد بن جعفر گفته بود. حضرت تبسم کرده فرمود: خداوند حفظ فرماید عمویم را خوب میدانم به چه سبب کراهت دارد این سخنان مرا پس فرمود ای غلام برو به سوی عمران صابی و او را بیاور نزد من گفتم فدایت گردم من میدانم جای او را و نزد بعضی از اخوان ما از شیعیان است. فرمود باکی نیست، مال سواری ببرید و او را بیاورید. من رفتم و او را آوردم حضرت او را ترحیب کرد و جامع طلبید و او را خلعت داد و مال سواری به وی مرحمت نمود و ده هزار درهم طلبید و به و عطا فرمود. من گفتم: فدایت گردم به جا آوردی فعل جدت امیر المؤمنین (ع) را فرمود این چنین دوست می داریم ما. پس امر فرمود شام حاضر کردند و مرا نشانید در طرف راست خود و عمران را

(ص۶۱)

نشانید در طرف چپ خود چون از خوردن طعام فارغ شدیم، فرمود به عمران برو خدا یارت باد و صبح نزد ما حاضر شو تا تو را اطعام کنیم به طعام مدینه و بعد از این عمران چنین بود که جمع میگـ می گشتند به نزد او متکلمون از صاحبان سخن و با او تکلم میکردند و اوامر ایشان را باطل می کرد تا آن که از او اجتناب و دوری نمودند. و مأمون ده هزار درهم به عمران عطا کرد و فضل هم مقداری مال و اسب سواری به او داد و حضرت رضا (ع) او را متولی موقوفات بلخ نمود، پس عطای بسیار به او رسید.

 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه