نامه مأمون به امام
«مأمون» نامه ای به امام رضا » نوشت و حضرت را برای ولیعهدی به «خراسان دعوت کرد امام رضا» دعوت او را نپذیرفت. «مأمون» به «امام» خبر داد اگر قبول نکنی تو را به قتل می رسانم. حضرت امام رضا از کشته شدن در راه خدا نمی ترسید ولی صلاح را در این دید به این سفر برود و تا آنجا که ممکن است مردم را روشن کند و نگذارد مأمون» آنها را فریب دهد.
صص 16-15
نقشی که در روشنگری مردم دارد؛ بزرگترین مانع برای رسیدن او به اهداف دنیوی اش میباشد پس شروع به نامه نگاری با امام نمود. امام که از نیت مأمون خبر داشت، به تمام تقاضاهای او جواب رد داد. اما «مأمون» حاضر نبود به راحتی از خواسته اش بگذرد و بالاخره هم به شیوه خودش و تهدیدات پنهان و آشکارش درباره شیعیان امام را در موقعیتی قرار داد که ایشان برای مصلحت شیعیان پشینهاد او را برای سفر به «مرو» بپذیرد. «مأمون» عده ای را به مدینه فرستاده بود تا هم آخرین نامه او را به امام تحویل دهند و هم ایشان را در سفر به «مرو» همراهی کنند. امام که اصلا راضی به این سفر نبود و میدانست که از این سفر باز نمیگردد همراه تعدادی از دوستان و نیز عده ای از کسانی که قرار بود در این سفر همراهشان باشند؛ برای آخرین بار به «مسجد النبی ﷺ رفت ایشان در حالی که دست فرزندشان حضرت جوادا را گرفته بودند مرقد مطهر پیامبر را زیارت کردند و با صدای بلند فرمودند: ای رسول خدا من فرزندم را به شما میسپارم. یکی از هواداران حضرت الله که برای زیارت به مسجد النبی ﷺ آمده بود با دیدن امام جلو رفت و عرض کرد: «خبر سفر شما را
شنیده ام. سفر خوبی داشته باشید!».
ص 28
صص 16-15، 28