سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران مأمون > شکست مامون در رويارويی امام رضا (عليه السلام)
روزی مأمون و امام (ع) با هم گردش میکردند. مأمون با لبخندی از حضرت پرسید: ای ابالحسن من خیلی فکر کردم و به یک راه کاری رسیده ام که به نظرم در درستی آن شکی نیست مگر نه این است که ما عباسیان و شما فرزندان علی در خویشاوندی با پیغمبر یکسان هستیم؟ بنابراین اختلاف مان ناشی از تعصب بیجا و سبک اندیشی استپاسخ حرفت را میدانم اگر بخواهی میگویم وگرنه سکوت می کنم... شما را قسم میدهم بگویید ببینم نظرتان چیست؟ اگر هم اکنون جدم محمد (ص) به امر خدا ظاهر شود و به خواستگاری دخترت بیاید، آیا موافقت میکنی؟ سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر عقلم را از دست داده ام؟امام بی درنگ پرسید: آیا از دختر من هم میتواند خواستگاری کند؟ مأمون سکوت کرد. پس از لحظاتی بی اختیار گفت:به خدا سوگند شما در خویشاوندی با رسول الله (ص) صدها مرتبه از ما نزدیک ترید
نزدیکان پیامبر خاتم
روزی مأمون و امام (ع) با هم گردش میکردند. مأمون با لبخندی از حضرت پرسید:
- ای ابالحسن من خیلی فکر کردم و به یک راه کاری رسیده ام که به نظرم در درستی آن شکی نیست مگر نه این است که ما عباسیان و شما فرزندان علی در خویشاوندی با پیغمبر یکسان هستیم؟ بنابراین اختلاف مان ناشی از تعصب بیجا و سبک اندیشی است
- پاسخ حرفت را میدانم اگر بخواهی میگویم وگرنه سکوت می کنم...
- شما را قسم میدهم بگویید ببینم نظرتان چیست؟
- اگر هم اکنون جدم محمد (ص) به امر خدا ظاهر شود و به خواستگاری دخترت بیاید، آیا موافقت میکنی؟ سبحان الله چرا موافقت نکنم مگر عقلم را از دست داده ام؟
امام بی درنگ پرسید:
- آیا از دختر من هم میتواند خواستگاری کند؟
- مأمون سکوت کرد. پس از لحظاتی بی اختیار گفت:
به خدا سوگند شما در خویشاوندی با رسول الله (ص) صدها مرتبه از ما نزدیک ترید