قدمگاه عشق  ( صص 53-50 ) شماره‌ی 6070

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > ولايتعهدی > تلاش مأمون برای ترور شخصيت حضرت > خواندن نماز عيد سعيد فطر به روش امام علی و پيامبر

خلاصه

مرتب به «مأمون میگفتند که چرا ولیعهدش به دربار رفت و آمد نمی کند؟ چرا به جلسات درباریان و مسؤلان حکومتی نمی آید؟ چرا در هیچ کاری با ایشان مشورت نمیکنی؟ شاید «علی بن موسی » تو را به خلافت قبول ندارد اصلاً علی بن موسی » با رضایت ولیعهدی تو را قبول کرده است؟ و حالا فرصتی پیش آمده بود که امام ها را به زور وارد میدان کند. پس برای امام پیغام فرستاد که به عنوان ولیعهد، برای خواندن نماز عید آماده شود

متن

 تكبير عشق

مرتب به «مأمون میگفتند که چرا ولیعهدش به دربار رفت و آمد نمی کند؟ چرا به جلسات درباریان و مسؤلان حکومتی نمی آید؟ چرا در هیچ کاری با ایشان مشورت نمیکنی؟ شاید «علی بن موسی » تو را به خلافت قبول ندارد اصلاً علی بن موسی » با رضایت ولیعهدی تو را قبول کرده است؟ و حالا فرصتی پیش آمده بود که امام ها را به زور وارد میدان کند. پس برای امام پیغام فرستاد که به عنوان ولیعهد، برای خواندن نماز عید آماده شود. حضرت الله نیز پیغام فرستاد که تو از شروطی که برای پذیرفتن ولیعهدی گذاشته ام آگاهی قرار بود که از امور مربوط به ولا يتعهدى معاف باشم! «مأمون» زیر بار نرفت و آنقدر اصرار کرد که بالاخره امام ال قبول کرد و فرمود: پس آنچنانکه رسول خدا و امیرالمومنین علی بن ابیطالب برای نماز عید می رفتند، می روم. «مأمون» که خیالش راحت شده بود گفت: «اشکالی ندارد. هر طور که میخواهید برو! بعد با خوشحالی برای تمام امرا فرماندهان و درباریان پیغام فرستاد که برای خواندن نماز عید ولیعهد بالاخره روز عید فرا رسید قبل از طلوع خورشید، مردم از همه جا برای دیدار حضرت و خواندن نماز با ایشان جمع شده بودند. کنار محل اقامت امام رضا جمعیت موج می زد. حتی بر پشت بام منازل اطراف مردم نشسته بودند. وقتی امرا و افراد حکومتی سوار بر اسب و با لباسهای فاخر از راه رسیدند از دیدن چنین جمعیت زیادی حیرت زده شدند و آنها خادم هایشان را جلو فرستادند و به زحمت راهی باز کردند تا توانستند خودشان را به در خانه امام برساندند. بالاخره در باز شد و امام بیرون آمد. مردم با شگفتی به اما خیره شدند امام با وقار و هیبت جلوی آنها ایستاده بود؛ در حالیکه تنها پیراهنی بسیار ساده پوشیده بود و پاهایش برهنه بود. این برخلاف رسم معمول درباریان بود. آنها در هر شرایطی با لباسهای فاخر در بین مردم ظاهر می شدند. امرا و درباریان با تردید به یکدیگر نگاه کردند و بعد با عجله از اسب هایشان پایین آمدند و کفشهایشان را بیرون آوردند. امام تکبیر گفت و به سمت جایگاه نماز حرکت کرد و جمعیت چون سیلی خروشان تکبیر گویان پشت سر ایشان به راه افتاد. درباریان و امرایی که هنوز نتوانسته بودند و از شر لباسهایشان خلاص شوند با چاقو بند کفشهایشان را میبریدند و دوان دوان خودشان را به سیل جمعیت خروشان می رساندند. برای بسیاری از آنها اولین بار بود که در کنار مردم عادی راه میرفتند آنچنان مردم به هیجان آمده بودند که نمیتوانستند جلوی احساسات خودشان را بگیرند و با صدای بلند گریه میکردند و هر بار بلندتر از قبل «الله اکبر می گفتند. شهر «مرو» زیر قدم ها و صدای تکبیر مردم به لرزه افتاده بود. خبر به «مأمون»

رسید فضل بن سهل؛ وزیر زیرک خلیفه گفت: «ای امیرالمؤمنین! اگر على بن موسى الرضا با همین وضع به مصلی برود، مردم آنچنان از خودشان بیخود میشوند که ممکن است بر ما بشورند و خون ما را بریزند. او را باز گردان «مأمون» بلافاصله مامورانش را فرستاد و دستور داد که هر طور شده، امام را برگردانند. مأموران در بین راه به سراغ امام رفتند و گفتند: «خلیفه پیغام داده که نمیخواهد باعث ناراحتی و خستگی شما بشوند. قرار شد که همان کسی که هر سال نماز عید را می خواند نماز را برگزار کند و ما آمده ایم تا شما را برگردانیم». و به این ترتیب امام ها را به بهانه این که خسته است و کسالت دارد، برگرداندند و مردم را با حسرتی که در دلشان بود، تنها گذاشتند

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی