قدمگاه عشق  ( صص 100-96 ) شماره‌ی 6075

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > پيشگويی‌های امام رضا (عليه السلام) > حضور امام جواد در کنار بستر خود

خلاصه

حضرت رضا با دیدن فرزندش در بستر نیم خیز شد و یعقوب وار پسرش را در آغوش کشید و میان دو چشمش را بوسید. آنها همچنان که در آغوش یکدیگر بودند، آهسته با هم سخن می گفتند. نفهمیدم که چه مدت به آن حال بودند که «حضرت جواد مرا صدا کرد و فرمود: «ابوصلت! پدرم « از دنیا رفت. برو از اتاق دیگر آب و تخته بیاور. نالان برخاستم و گفتم: فدایتان شوم در آن اتاق چیزی نیست». امام جواد ع فرمود: «آنچه می گویم انجام بده!

متن

 روزی به تلخی زهر

مطمئنم که آن روز هیچکس غمگین تر از من نبود. امام به نزد آن منحوس رفته بود و من بیرون امارت روی پله ها نشسته بودم و انتظار امامم را میکشیدم در دلم آشوب بود و هر کاری می کردم اشک هایم بند نمیآمد لحظه ها چقدر سخت می گذشتند. بالاخره امام آمد با اشتیاق بلند شدم که به طرفش بدوم ولی یک دفعه متوجه شدم که امام سرش را پوشانده است. قلبم گواهی خبر بدی میداد بدون اینکه کلامی بگویم، به دنبال امام حرکت کردم وقتی به اقامتگاه امام الله رسیدیم، دستور دادند که درها را ببندم و نگذارم کسی داخل شود و با بدن رنجور و خسته در بسترشان دراز کشیدند فهمیدم که آن ستمکار، کار خودش را کرده است. خواستم به دنبال طبیب بروم ولی مانع من شدند و فرمودند که از دست هیچ طبیبی کاری بر نمی آید. نالان بر بالین ایشان نشسته بودم که یک دفعه دیدم نوجوانی زیبا و باوقار داخل اتاق است. با حیرت پرسیدم تو کی هستی؟ چگونه داخل شدی؟ من که همه درها را بسته بودم!» لحظه ای چشم از بالین امام الله برداشت و فرمود: «خدایی که در یک لحظه مرا از «مدینه» به «طوس» آورد میتواند مرا از درهای بسته هم بگذراند. ای ابوصلت» من محمد بن علی الا هستم و آمده ام پدر غریب و مظلومم را ببینم و با ایشان وداع کنم.

حضرت رضا با دیدن فرزندش در بستر نیم خیز شد و یعقوب وار پسرش را در آغوش کشید و میان دو چشمش را بوسید. آنها همچنان که در آغوش یکدیگر بودند، آهسته با هم سخن می گفتند. نفهمیدم که چه مدت به آن حال بودند که «حضرت جواد مرا صدا کرد و فرمود: «ابوصلت! پدرم « از دنیا رفت. برو از اتاق دیگر آب و تخته بیاور. نالان برخاستم و گفتم: فدایتان شوم در آن اتاق چیزی نیست». امام جواد ع فرمود: «آنچه می گویم انجام بده!»

به اتاق دیگر رفتم و با تعجب آب و تخته ای را دیدم که قبلا آنجا نبود. آنها را به خدمت امام جواد بردم و آماده شدم که به ایشان در غسل پدرشان کمک کنم؛ اما امام جواد» فرمود: «احتیاجی نیست ملائکه و مقربین مرا یاری میدهند. از اتاق بیرون رفتم و به انتظار نشستم وقتی کار غسل تمام شد امام جواد مرا به اتاقی فرستادند تا کفن و کافور بیاورم. به آن اتاق رفتم و متوجه سبدی شدم که آن را هم قبلا ندیده بودم و داخلش کفن و کافور بود پس از آنکه آن بزرگوار پدرش را کفن کرد و بر او نماز گذارد اعمال بسیاری انجام داد و آنگاه همانطور که آمده بودند از نظر ناپدید شدند. وقتی خبر به مأمون رسید در حالیکه بلندتر از بقیه گریه میکرد و بر سرش میکوبید وارد خانه شد با دیدن بدن کفن شده امام و بوی خوشی که از آن بلند میشد یکه خورد ولی به گریه اش ادامه داد. مردم هم خبر را شنیده بودن و جمعیت زیادی جلوی اقامتگاه حضرت رضا جمع شده بودند یک دفعه صدای چند نفر بلند شد که با صدای رسا فریاد میزدند خلیفه» بالاخره امام ما را به شهادت رساند...» «مأمون» ترسید و عموی امام الله را که به «خراسان» آمده بود صدا کرد و از او خواست که مردم را آرام کند و به خانه هایشان بفرستد. با پراکنده شدن مردم مأمون نزدیکانش را طلبید تا در اولین فرصت پیکر امام را تشییع کنند. در زمان تشییع باز هم مأمون بیشتر از همه فریاد می زد. اما وقتی به بقعه پدرش رسیدیم لحظه ای دست از گریه کشید تا به غلامانش بگوید که قبر امام را در پایین پای «هارون» بکنند. غلامان مشغول کار شدند و همانطور که حضرت الله فرموده بود به تخته سنگی رسیدند که هر چه بر آن کلنگ میزدند، خرد نمی شد. زمانی طولانی گذشت و سنگ خرد نشد. به ناچار در طرف قبله مشغول کندن شدند و خیلی راحت قبر آماده شد. پس از آن تمام آنچه امام ال شرح داده بودند اتفاق افتاد مأمون» با شگفتی به آب و ماهیها نگاه کرد و گفت: علی بن موسی ال در زمان زنده بودن معجزات و کرامات زیادی به ما نشان داد حالا هم غرايب وكرامات خود را بر ما ظاهر میکند.

مخاطب

جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

کار گرافیکی ، سخنرانی ، کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب داستان بلند و رمان ، کتاب معارفی