تشکیل مجلس بیعت با امام رضا علیه السّلام به عنوان و لایتعهدی
مأمون تصمیم گرفت با حضور شخصيّتها و رجال سیاسی و علمی مرو مجلسی تشکیل دهد و در آن مجلس رسماً با حضرت رضا عليه السّلام به عنوان ولایتعهدی بیعت کند.
فضل بن سهل که وزارت کشور و وزارت جنگ را به عهده داشت و برادرش حسن بن سهل را که او نیز از رجال کشورش بود به حضور طلبید و آنها را از تصمیم خود مطلع ساخت ، حسن بن سهل این کار را بزرگ شمرد و به مأمون گفت شما با این کارتان خلافت را از خاندان بنی عباس به خاندان آل علی (ع) منتقل میکنید.
مأمون گفت من با خدای خود عهد کرده ام که اگر بر برادرم امین پیروز گردم خلافت را به شایسته ترین افراد از آل ابی طالب واگذار کنم و من در روی کره زمین هیچ کس را شایسته تر و افضل و اعلم از علی بن موسی الرضا (ع) نمیدانم
هنگامی که این دو برادر تصمیم قاطع مأمون را دریافتند ساکت شدند آن گاه مأمون آن دو را خدمت امام رضا عليه السّلام فرستاد تا آن حضرت را برای مجلس بیعت آماده سازند.
آن ها خدمت امام رسیدند و در این مورد بسیار گفتگو کردند امام (ع) در ابتدای امر از پذیرفتن ولایتعهدی خودداری فرمودند تا بالاخره بر اثر اصرار آنان آن بزرگوار ناچار و با حالت اکراه قبول فرمودند.
حسن و فضل پس از راضی نمودن حضرت رضا عليه السلام نزد مأمون رفتند و پذیرش امام (ع) را به اطلاع وی رساندند، مأمون خوشحال شد و در سال ۲۰۱ قمری روز پنجشنبه اول ماه رمضان و به قول صاحب تحفة الازهار پنج رمضان (تحفة الازهار جلد ۳ صفحه ۴۱۱) و به قول مرحوم محدث قمی (ره) ششم رمضان (وقايع الامام محدث قمی (ره) صفحه ۲۴) برای گرفتن بیعت از مردم پس از چند روز السلام مجلس با شکوهی تشکیل شد که علماء و شخصیت های دینی و رجال سیاسی و تمام اصناف و طبقات در این مجلس شرکت داشتند.
مأمون دستور داد حاضران لباس سیاه را که شعار عباسیان بود از تن در آورده و لباس سبز را که شعار علویان بود پوشیدند.
مأمون در آن مجلس باشکوه نشست و برای حضرت رضا علیه السلام و مأمون دو عدد تشک و دو عدد پشتی بزرگ نهادند و مأمون و حضرت رضا (ع) هر کدام بر روی یک تشک نشستند و هر کدام بر یک پشتی تکیه زدند و در کنار هم قرار داشتند امام رضا علیه السّلام در حالی که لباس سبز بر تن و عمامه ی سبز بر سر نهاده و شمشیری حمایل کرده بود در جایگاه مخصوص خود قرار گرفت.
در این هنگام مأمون به پسرش عباس دستور داد که قبل از همه با آن حضرت بیعت کند.
امام رضا علیه السّلام خود را برای بیعت آماده نمود و دست مبارکش را بالا گرفت به طوری که پشت دست امام (ع) به طرف خود حضرت بود و کف آن به طرف مردم بود.
مأمون به امام رضا (ع) عرض کرد؛ دست خودتان را برای بیعت کردن باز کنید و در زیر دستها قرار دهید، حضرت فرمود رسول خدا (ص) این گونه بیعت میکرد که من بیعت میکنم آن گاه همه ی حاضران بیعت کردند و همچنان دست امام رضا (ع) بالای دستها بود اولین کسی که با امام رضا علیه السّلام بیعت کرد عباس فرزند مأمون بود که اول دست پدرش را بوسید و بعد دست امام را بوسید و با امام رضا عليه السلام بیعت کرد.
دومین نفر محمد بن جعفر فرزند امام صادق (ع) عموی بزرگوار حضرت رضا(ع) بود که آمد دست امام را بوسید و با حضرت رضا(ع) بیعت کرد ولی دست مأمون را نبوسید آنگاه مأمون دستور داد تا تمام علويين و تمام عباسیین که در مرو بودند با حضرت بیعت کردند.
به این ترتیب یک نفر از علویین و یک نفر از عباسیین می آمدند و با امام بیعت میکردند در پایان جلسه مأمون دستور داد جوایزی را بین حاضرین تقسیم کنند.
بعضی نوشته اند ، مأمون تعداد سی و سه هزار نفر از سادات و علویین را در مرو جمع کرده بود (زندگانی امام رضا (ع) به قلم آقای عمادزاده اصفهانی) که همه ی آنها و هم چنین تمام افرادی که از بنی عباس در مرو بودند با حضرت بیعت کردند و جوایز خود را دریافت نمودند و تعداد عباسیین را در حدود سی و سه هزار نفر نوشته اند. (ينابيع الموده، قسمت مربوط به ولایتعهدی امام رضا (ع) )
و شیخ مفید مینویسد در پایان مجلس ، مأمون به حضرت رضا (ع) عرض کرد برای مردم خطبه بخوان آن حضرت چون از این جریان راضی نبود خطبه ی بسیار کوتاهی خواند و پس از حمد و ثنای الهی چنین فرمود:
إن لنا عليكم حقاً برسول الله (ص) ولكم علينا حقاً بِهِ فَإِذا أَنتُم إِدِّيتُم إلينا ذالك وجَبَ علينا الحقِّ لَكُم.
به درستی که برای ما بر شما حقی است به جهت قرابت ما با رسول خدا (ص) و از برای شما بر ما حقی است هرگاه شما حق ما را به ما دادید برما نیز رعایت حق شما واجب و لازم است.
آن گاه مأمون دستور داد پولها را به نام مبارک امام رضا سگه بزنند و لباسهای سیاه را از تن در آوردند و لباس سبز پوشیدند و مأمون در این روز دخترش ام حبیبه را به ازدواج امام رضا(ع) در آورد.
بعضی نوشته اند ام حبيبه خواهر مأمون بوده است و خودش با پوران دختر حسن بن سهل ازدواج کرد. ( ارشاد مفید صفحه ۳۱۱ كشف الغمه صفحه ۲۷۶ و ۲۷۷)
و به اسحاق فرزند موسی بن جعفر عليه السّلام و برادر حضرت رضا (ع) دستور داد تا با یکی از دختر عموهایش ازدواج کند.
مأمون در آن سال اسحاق فرزند امام صادق علیه السلام را امیر و سرپرست امور حاجیان قرار داد( توجه داشته باشید این اسحاق فرزند امام صادق (ع) غیر از اسحاق پسر موسی بن جعفر (ع) است و به قول محدث قمی (ره) در کتاب وقایع الايام صفحه ۲۵ ابراهیم اکبر فرزند موسى بن جعفر (ع) امیر الحاج شد).
مأمون دستور داد حقوق یک ساله ی سپاه را پیشاپیش پرداخت کنند. در این بیعت تمام مردم و سران قوم و رؤساء لشگری و کشوری با حضرت رضا (ع) بیعت کردند به جز سه نفر که از بیعت سرباز زدند : ۱ - عيسى جلودى - ۲ - على بن ابي عمران - 3 - و ابو يونس . مأمون دستور داد هر سه نفر را به زندان افکندند تا بعدا به وضع آنان رسیدگی کند. (كشف الغمه جلد ۲ صفحه ۲۷۷)
مأمون دستور داد در تمام ممالک اسلامی و در تمام شهرها در نمازهای عيد و جمعه به نام مبارک حضرت رضا (ع) خطبه بخوانند در آن سال بركاته عبد الجبار ابن سعيد خطیب مدینه که به نام حضرت رضا (ع) خطبه می خواند در حالی که بر منبر رسول خدا (ص) بود چنین گفت:
امروز ولی عهد مسلمین جهان حضرت علی بن موسى بن جعفر بن محمد بن على بن حسين بن على بن ابى طالب عليهم السلام میباشد . ستة آبائهم ماهُم افضَلُ مَن يَشرِبُ صُوبَ الغَمام آن حضرت و پدران بزرگوارش شش تن هستند که بهترین مردم روی زمین میباشند که از آب گوارای آسمان استفاده کرده اند.
پس از پایان بیعت ولایتعهدی ، مأمون به خطباء و شعراء دستور داد در مجلس حاضر شوند و اشعار و مدایحشان را در مدح امام رضا (ع) بخوانند و جایزه خود را دریافت کنند.
عباس خطیب که سخنرانی فصیح و شاعری توانا بود چون امام رضا (ع) را در کنار مأمون دید خطاب به مأمون کرد و چنین گفت:
لأبد للناس من شمس و مِن قَمر فانتَ شمس و هذا ذالك القَمَرُ (عيون جلد ۲ صفحه ۱۴۶)
ای مأمون مردم برای ادامه زندگی نیازمند به خورشید و ماه هستند تو خورشیدی و على بن موسى الرضا (ع) ماه میباشد.
شاعر در اینجا مأمون را تشبیه به خورشید و امام را تشبیه به ماه کرده است در صورتی که مناسب بود امام را تشبیه به خورشید کند چون امام (ع) شمس ولایت است.
در یکی از همین ایام ابی نواس که از بزرگترین شاعران زمان خود بود وارد مجلس مأمون شد مأمون به او گفت تو مقام و منزلت حضرت رضا(ع) را در نزد من میدانی پس چرا شعر و مدیحه ای درباره ی آن حضرت نگفته ای با این که تو از بزرگترین شاعران زمان خود هستی
ابی نواس در همان مجلس این اشعار را سرود که از بهترین اشعاری است که در مدح آن حضرت گفته شده است.
قيل لي انت أوحَدُ النَّاسِ طُرَاً في فنون مِنَ الكلام النَّبِيه
لكَ مِن جوهر الكلام بديع يثمر الدر في يدى مجتنيه
فعلى ما تركت مدح ابن موسى والخصال التي تجمعن فيه
قُلتُ لا استطيع مدح امام كان جبريل خادماً لأبيه (عيون جلد ۲ صفحه ۱۴۳)
هنگامی که ابی نواس این اشعار را سرود مأمون خوشش آمد و او را تحسین کرد و جایزه ی شایانی به او داد که از جایزه بقیه ی شاعران افزون بود.
اما ترجمه ی اشعار چنین است:
۱ به من گفته شد که تو در میان مردم در سخنوری و نکته سنجی یگانه ی روزگار هستی
۲- سخنان تو مانند گوهری گرانبها بدیع و بیمانند است که در میان دست گیرند و چون در گرانبها درخشندگی دارد.
3- پس برای چه مدح و منقبت و آن صفات خوبی که در وجود مبارک حضرت رضا هست ترک کردی
4- گفتم من قدرت و توان آن را ندارم برای امامی مدح بگویم که جبرئیل امین با تمام مقامش خادم پدرش بوده است.
کسی گفتا به من ای آن که هستی یگانه ی عصر خود در شعر و سخنور
ترا باشد چنان قدرت به گفتار که ریزی از حسن در دست گوهر
چرا لب بسته ای از مدح مولا على موسى الرضا پور پیامبر
بگفتم کی توانم مدح آن کس که جدش را بدی جبرئیل چاکر (خادم)
بيا و شعر کوته كن ز وصفش که هست اوصاف او از مدح برتر
و نیز ابن یمین بر مضمون اشعار ابی نواس چنین گفته است:
به پند به ابن یمین گفت دوستی که توئی که شعر تو است که بر آسمان رسیده سرش
چرا مدیحه سرای رضا همی نشوی که در جهان کس به پاکی گهرش نبود
بگفتمش که نیارم ستود امامی را که جبرئیل امین بوده خادم پدرش
ابی نواس اشعار بسیار زیبا و خوب دیگری نیز درباره ی قداست و خبرگان طهارت امام رضا (ع) دارد و نیز در یکی از همین مواقع شخصی به نام علام عبد الله بن مصرف بر مأمون وارد شد مأمون به او گفت درباره ی اهل بیت پیامبر خدا و حضرت رضا (ع) چه میگوئی؟ عبد الله گفت چه گویم درباره ی خاندانی که گل وجودشان با آب رسالت و پیامبری عجین شده است و درخت وجودشان از سرچشمه ی وحی الهی سیراب شده است و از فوق آنان بوی هدایت و عطر تقوا به مشام میرسد.
ما قولى في طينة عجنت بماء الرسالة و غُرِسَت بماء الوَحَى هَل يُنفَحُ منها إلا مسك الهدى و عنبر التقوى.
چون سخنان عبدالله به پایان رسید مأمون از این سخنان چنان شادمان گشت که دهان عبدالله را پر از طلا و جواهرات نمود. (عيون جلد ۲ صفحه ۱۴۳ و ۱۴۴ بحار جلد ۴۹ صفحه ۲۳۷)