سفر اجباری یا وداع با مدينة النبي (ص)
مأمون خلیفه زیرک عباسی تصمیم گرفت امام را از مدینه به «مرو» - مقر حکومت خود - آورد و با آن حضرت طرح دوستی بریزد و ضمن استفاده از موقعیت علمی و اجتماعی آن حضرت کارهای او را تحت نظارت کامل قرار دهد از این رو جلودی» و یا به نقل دیگر رجاء بن ضحاک را مأمور آوردن آن حضرت نمود لکن امام آشکارا از این سفر اظهار نارضایتی و ناخشنودی نمود.
روزی که میخواست از مدینه حرکت کند خاندان خود را جمع کرد و از ایشان خواست تا برای او گریه کنند و فرمود:
این آخرین دیدارتان با من است و من دیگر به میان شما باز نخواهم گشت.(1) کشف الغمه، اربلی، ج ۳، ص ۶۵ )
آنگاه وارد مسجد رسول خدا شد تا با پیامبر ﷺ وداع کند. حضرت چندین بار با جدش وداع کرد و باز به سوی قبر پیامبر
بازگشت و با صدای بلند گریست.
مخول سیستانی» می گوید:
در این حال خدمت حضرت شرفیاب شدم و سلام کردم و سفر بخیر گفتم.
حضرت فرمود: مخول مرا برای بار آخر خوب بنگر، من از کنار جدم دور میشوم و در غربت جان می سپارم و در کنار
هارون الرشید دفن می شوم!(1) بحار الانوار، مجلسی، ج ۴۹، ص ۱۱۷)