ولایتعهدی
مأمون که شاید خودداری امام را از قبول خلافت از پیش حدس می زد گفت: اکنون که مقام خلافت را نمی پذیری پس
ولیعهدی را بپذیر
امام : مرا از قبول آن هم معذور بدار.
مأمون: «چرا؟!»
امام ال سوگند به خدا پدرم از پدرانش از امیر مؤمنان برایم نقل کردند که جدم رسول خدا فرمود: "من پیش از تو در حالی که به زهر مسموم میشوم مظلومانه در غربت و در کنار قبر هارون دفن میشوم و فرشتگان آسمان و زمین برای مظلومیت من می گریند.»
مأمون با شنیدن این سخن به گریه افتاد و گفت: «ای پسر رسول خدا! چه کسی جرأت خواهد کرد تو را بکشد یا کوچکترین بی ادبی به ساحت تو دارد و حال آنکه من زنده باشم؟!»
امام : اگر خدا بخواهد قاتل خود را معرفی میکنم.
مأمون تو با این سخنانت میخواهی شانه از بار مسؤولیت خالی کنی تا مردم بگویند علی بن موسی الرضا در دنیا زاهد است.»
امام : «به خدا سوگند از آن هنگام که خدا مرا آفرید هرگز دروغ نگفته ام و قصد زاهد نمایی نداشته ام ولی مقصود
تو را خوب میدانم.»
مأمون: «مقصود من چیست؟»
امام : مقصود تو آن است که مردم بگویند علی بن موسی الرضا همواره در طلب دنیا بوده است ولی دنیا به سوی او رو نمی کرد و اکنون به طمع خلافت، مقام ولایتعهدی را پذیرفته است.»
مأمون برآشفت و فریاد زد: عمر بن خطاب به هنگام مرگ برای تعیین خلیفه شورای شش نفره تشکیل داد و یکی از آنان
جد تو علی بود و دستور داده بود که گردن مخالف زده شود. چون خود را از قدرت من در امان میبینی همواره برخلاف میل من سخن میگویی به خدا سوگند اگر ولایتعهدی را نپذیری گردنت را می زنم!!
امام ناچار پیشنهاد مأمون را پذیرفت و فرمود:
من با این شرط ولایتعهدی تو را می پذیرم که هرگز در امور مملکت فرمانی صادر نکنم و هیچ کس را عزل یا نصب نکنم و رسم و سنتی را جابجا نکنم و فتوی ندهم و قضاوت نکنم بلکه دورادور نظارتی بنمایم.»
موضوع ولا یتعهدی امام هشتم موجب شادمانی و سرور شیعیان آن حضرت شد ولی خود آن حضرت از این امر غرق در اندوه و تأثر بود و وقتی مردی را دید که زیاد اظهار خوشحالی میکند او را فرا خواند و فرمود
«دل خوش مدار و به ولایتعهدی من خشنود مباش که دوامی ندارد! و من به زودی از دار دنیا خواهم رفت.»(1) کشف الغمه على بن عيسى اربلی، ج ۳، ص ۶۷)