زندگانی امام علی ابن موسی الرضا(ع) و یاران آن حضرت  ( صص 95، 201-198 ) شماره‌ی 6345

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

ناظر

متن

دریده شدن حمید بن مهران با حمله دو شیر

حسودان و بدخواهان که کینه امام رضا را همواره در دل خود می پروراندند، پس از حادثه نزول باران، مأمون را هشدار دادند که امام رضا با این حرکت پایگاه مستحکمی را در میان مردم یافته و پایه های حکومت تو را سست خواهد کرد.

گستاخی این کوردلان کینه توز تا بدانجا رسید که یکی از آنها به نام «حمید بن مهران» که از بزرگان دربار مأمون به شمار می رفت در مقابل مأمون به امام جسارت کرد و گفت: «ای پسر موسی! تو از مرز و حریم خود تجاوز کردی و بارانی که به اذن خداوند و در وقت مقدر نازل شد، به خود نسبت دادی گویی همچون ابراهیم خلیل ) معجزه کرده و پرندگان را به اذن خداوند زنده نمودی؟ حال اگر راست میگویی از این دو صورت شیری که بر مسند مأمون نقش بسته بخواه که جان گیرند و مرا بدرند در آن هنگام معجزه ای از خود بروز داده ای امام ها در حالی که خشمگین بود، بانگ برداشت

ای شیرها این شخص را بگیرید. هنوز کلام امام به پایان نرسیده بود، که شیرها به اذن پروردگار جان گرفتند و در دم بر حمید بن . مهران حمله بردند و او را دریدند به گونه ای که هیچ آثاری از جسم بر او بر جای نماند.

شیران پس از بلعیدن حمید بن مهران به سخن آمدند و از حضرت خواستند چنانچه اجازه فرماید مأمون را نیز بدرند مأمون با شنیدن این سخن از هوش رفت و بر زمین افتاد. امام ها از شیران خواست تا به حالت قبلی خویش بازگردند و آنها به همان صورت سابق بازگشتند.

چون مأمون به هوش آمد گفت: خداوند را سپاس میگویم که ما را از شر حمید بن مهران رهایی بخشید. سپس به امام الله گفت: ای پسر رسول خدا چنین حوادثی فقط از اختیارات خدا و شما می باشد. (همان، صص ۱۷۰ - ۱۶۹)

(95-96)

کرامات و معجزات امام رضا الله

امام رضاء و سایر ائمه معصومین ، انسانهایی نورانی و الهی هستند که جز نور حق هیچ نمی بینند، جز حق عمل نمی کنند و جز حق بر هیچ چیز سر تعظیم فرود نمی آورند. آنان همه چیز را از خدا می دانند و خود را فانی در او می یابند. بر همین اساس است که خداوند بر آنان عنایات خاصی کرامت فرموده است. بنابراین هرچه میکنند از پرتو عنایات و تراوشات ذات احدیت است.

خداوند مقام و منزلت آنان را تا آنجا بالا برده که دعایشان مستجاب، خواسته هایشان برآورده و به اذن پروردگار بر اسرار و نهان آدمیان آگاه و بر هر چه بخواهند فائق خواهند آمد. کرامات و معجزات یکی از خواسته هایی است که امام ه آن را به اذن پروردگار انجام می دهد که خود نشان از قدرت الهی آنان می نماید.

در این قسمت به پاره ای از کرامات و معجزات امام رضا اشاره می کنیم

. ریان بن صلت دربان امام رضا الله در خراسان میگوید به معمر گفتم: چنانچه صلاح دیدی به امام به پیشنهاد کن از جامه هایی که می پوشد جامه ای و نیز از درهم هایی که به نام ایشان ضرب شده است مقداری به من عطا فرماید.

معمر میگوید چون خدمت امام رسیدم، قبل از اینکه لب به سخن بگشایم، حضرت فرمود: معمر! آیا زیان میل ندارد که از لباسهای خود و در هم هایی که به نام ما ضرب شده به او بدهم؟ عرض کردم سبحان الله او هم اکنون از من چنین درخواستی را نمود.

امام الله خندید و فرمود: خداوند مؤمن را توفیق داده و وسیله بر آوردن حاجتش را نیز فراهم می آورد، به او بگو بیاید.

ریان میگوید چون وارد شدم سلام کردم حضرت پاسخ سلام من را داد و جامه ای و سی در هم به من ارزانی فرمود. (همان ص ۲۲ به نقل از قرب الاسناد، ص ۱۹۸)

غلام موسی بن جعفر الله برای محمد بن حفص نقل کرد روزی با تعدادی در خدمت امام رضا الله بودیم و از بیابانی عبور می کردیم تشنگی شدیدی بر ما و چارپایان مستولی شد که بیم مرگ میدادیم در این هنگام امام محلی را اشاره کرد و فرمود، در آنجا بروید، آب خواهید یافت. چون بدانجا رفتیم آب فراوان یافتیم به گونه ای که خود و چارپایان از آن آشامیدیم و سیراب شدیم.

پس از آنکه کوچ کردیم فرمود به همان مکان بروید و چشمه را بیابید. چون بدانجا رفتیم هر چه تلاش کردیم جز فضله شتران چیزی نیافتیم. (همان، ص ۲۹)

عبد الله بن محمد هاشمی میگوید روزی نزد مأمون رفتم مرا نزد خود نشاند و از عظمت و بزرگی امام کاظم یا سخن راند سپس گفت: کنیزی داشتم که بسیار او را دوست می داشتم، اما هر زمان که باردار میشد فرزندش سقط میشد. روزی از آن حضرت خواستم اکنون که او باردار است چاره ای بیندیشد.

امام ) فرمود: از سقط جنین او هراسان ،مباش زیرا پسربچه ای سالم به دنیا خواهد آورد که در دست راست و پای چپ او یک انگشت اضافه و چسبیده داشته و بسیار شبیه  مادرش خواهد بود.

چون کنیز وضع حمل نمود پسربچه ای با توصیفاتی که حضرت فرموده بود، متولد گردید. (همان به نقل از عیون اخبار الرضا، ج ۲، ص ۲۲۴)

نقل شده است که در خراسان زنی به نام «زینب» به دروغ ادعا میکرد که علوی است. چون این خبر به امام رضا رسید او را خواست و نسبش را رد کرد و فرمود: او دروغگوست. آن زن نیز نسب امام ها را رد نمود. حضرت او را نزد استاندار برد و فرمود: این زن خود را به دروغ به علی و فاطمه ا نسبت میدهد. برای صحت گفتارش او را میان درندگان بیندازید چنانچه حیوانات درنده بر او گزندی وارد نساختند او از علویان است.

زن با شنیدن پیشنهاد امام الله پیشدستی کرد و گفت چرا او برای اثبات خویش در میان درندگان ظاهر نمی شود.

امام برخاست و نزد حیوانات درنده ای که استاندار برای انتقام خرابکاران نگاهداری می کرد، رفت. درندگان با دیدن حضرت بر روی دو پا ایستاده و گردا گرد امام ها جمع شدند. امام الله نزد هر یک که می رسید با دست سر و صورت آنها را نوازش میکرد. چون کار ملاطفت حضرت با حیوانات پایان یافت از آن محوطه خارج شد و فرمود: اینک نوبت اوست تا به درون بركة السباع برود تا بر همگان ثابت شود، دروغگو کیست؟

زن از رفتن امتناع ورزید اما استاندار دستور داد تا مأمورین او را به اجبار به درون «بركة السباع» افکنند

همین که چشم درندگان بر زن افتاد بر وی تاختند و او را دریدند. نام این زن در خراسان مشهور به «زینب» کذابه شد و داستان او مشهور است. (بحار الانوار، ج ۱۲، صص ۵۲ و ۵۳)

محمد بن طلحه گفت: از هنگامی که مأمون امام رضا را به ولایتعهدی برگزید، عده ای از اطرافیان مأمون از خوف اینکه مبادا خلافت از خاندان بنی عباس به فاطمیون منتقل گردد. نسبت به امام اله بی مهری می کردند.

عادت بر این بود که هنگامی که امام الله نزد مأمون می آمد کسانی که در اطاق بودند از جای برخاسته، سلام کرده پرده را بالا میگرفتند تا آن حضرت داخل شود.

بنابراین تصمیم گرفتند هر زمان امام رضا به نکنند و پرده را بالا نکشند. در همان هنگام امام ها وارد شد. بی اختیار همه آنها ایستادند و پرده را بالا کشیدند و پس از داخل شدن امام الله پرده را افکندند. پس از این عمل یکدیگر را سرزنش کردند و تصمیم گرفتند که دیگر چنین نکنند.

بار دیگر که حضرت وارد شد آنان ایستادند ولی برای بالا بردن پرده اقدامی نکردند.

در این هنگام به عنایت پروردگار بادی شدید و رزید و پرده را بیش از سابق بالا برد و چون امام الله وارد شد باد از وزیدن ایستاد و پرده پایین افتاد و به هنگام خروج نیز همین تکرار شد.

آنان پس از رفتن امام الله به یکدیگر نگریستند و گفتند این مرد نزد خداوند منزلتی دارد و باید به او خدمت کرد و اعتقاد و ارادتشان نسبت به امام الله فزونی یافت (همان، ص ۵۲ به نقل از کشف الغمه).

ابراهيم بن موسی میگوید حاجتی داشتم و آن را به امام رضا الله عرض کردم. اما حضرت بدون توجه به اصرار من به وعده ای بسنده میکرد تا اینکه روزی به اتفاق حضرت به استقبال فرماندار مدینه رفتیم چون به نزدیک قصر او رسیدیم از مرکب فرود آمد و در زیر چند درخت آرمید و من نیز در کنار وی قرار گرفتم کسی جز من و امام الله نبود. به امام الا عرض کردم در همی نیز برایم باقی نمانده است. حضرت با شلاق خطی روی زمین کشید و دست خویش داخل زمین کرد و از آن شمش طلایی خارج کرد و آن را به من داد و فرمود: از این بهره ببر، اما آنچه را دیدی پنهان دار.

در خرایج آمده است که ابراهیم گفت برکتی که از این شمش پدید آمد غیر قابل توصیف است زیرا به وسیله آن از افرادی نظیر خود ثروتمندتر شدم و آمده است که حضرت سفارش فرمود مبادا نماز را در وقت خویش نخوانی و آن را بدون غدر به تأخیر افکنی (بحار الانوار، ج ۱۲، ص ۳۸) 

(198-201)

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کتاب معارفی