شعر دعبل
اما شعر دعبل از منابع ادب عربی است زیرا در بعضی از قطعاتش خالصانه زندگی سیاسی و اجتماعی زمان خویش را به صورت شعر به تصویر کشیده و رنج مسلمانان از ظلم و جور حکام بنی عباس را بیان کرده است که
192
حکومت آنها در واقع ادامه حکومت بنی امیه بود بلکه در بیشتر اوقات سخت تر و بدتر از حکام اموی عمل میکردند.
مدح و عزاداری دعبل برای علویین
دعبل ادب و فکرش را برای علویین که بشر را به عدالت اجتماعی در اسلام فرامی خوانند و خالصانه به منظور اعلان حقوق بشر می کوشند و همچنین برای نجات فقرا و محرومین از ظلم و جنایت حکام اموی و عباسی به کار گرفته و این نمونه ای است از آنچه که در مدح و سوگواری آنها گفته است:
مدح او درباره امام امیرالمؤمنین علیه السلام:
الا انه طهر زكي مطهر سريع الى الخيرات والبركات
غلاما و كهلاً خير كهل و يافع و ابسطهم كفا الى الكربات
و اشجعهم قلباً و اصدقهم اخاً و اعظمهم في المجد والقربات
اخو المصطفى بل صهره و وصيه من القوم و الستار للعورات
كهارون من موسى على رغم معشر سفال لئام شقق الشرات
فقال الا من كنت مولاه منكم فهذا له مولی بعید وفاتی
اخی و وصیی و ابن عمی و وارثی و قاضی دیوني من جميع عداتي
در واقع او پاک و عفیف و مطهر بود و برای کار خیر و برکات سریع بود. جوان و میانسال بهترین میانسال و جوانمرد و عالی ترین آنها در کمک کردن در زمان تنگدستی.
شجاع ترین آنها در قلب صادق ترین آنها در برادری و بزرگترین آنها در شکوه و خویشاوندی.
برادر مصطفی بلکه داماد و وصی او در میان مردم و پوشاننده عیبها.
نسبت او به وی مانند هارون نسبت به موسی است علی رغم مردم پست و
۱۹۳
فرومایه و گروههای شر.
پیامبر گفت هر که من مولای او هستم این علی بعد از من مولای اوست. او برادر من و وصی من و پسر عموی من و وارث من است و او دیون مرا
می پردازد و به وعده های من عمل میکند.
در این گونه اشعار هیچ گونه تظاهری نیست بلکه موافق با واقعیت و کاملاً صادق است و حکایت از بعضی صفات امام امیرالمؤمنین علیه السلام می کند. و او پاک و مطهر است بخشنده ترین مردم است و قلباً شجاع ترین مردم است. زیرا او در میدان جنگ فرو می رفت او شیری بود که نیروهای شرک و کفر را نابود کرد همان گونه که او از نزدیک ترین مردم به رسول خدا صلى الله عليه و آله بود. او برادر و داماد و وصی پیامبر بود و منزلت او نسبت به پیامبر مانند منزلت هارون نسبت به موسی بود و پیامبر درباره او در روز غدیر خم فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه» هر آینه قطعه دیگری از شعر دعبل را در مدح امیرالمؤمنین علیه السلام می شنویم که می گوید:
نطق القرآن بفضل آل محمد و ولاية لعليه لم تجحد
لولاية المختار من خير الورى بعد النبي الصادق المتودد
اذ جاءه المسكين حال صلاته فامتد طوعاً بالذراع و باليد
فتناول المسكين منه خاتما هبة الكريم الاجود بن الاجود
فاختصه الرحمن في تنزيله من حاز مثل فخاره فليعدد
ان الاله وليكم و رسوله و المؤمنين فمن يشاء فليجحد
يكن الاله خصيمه فيها غداً والله ليس بمخلف في الموعد
قرآن به برتری آل محمد صحبت میکند و ولایت علی قابل انکار نیست. آن کسی که برای ولایت انتخاب شد بعد از پیامبر از بهترین افراد صادق و
با محبت بود.
۱۹۴
وقتی مسکینی در حال نماز به نزد او آمد او با میل دست و بازو را به سوی او دراز کرد.
بنابراین فقیر انگشتر از دست او درآورد که بخشش جواد پسر جواد بود. پس خدا آیه ای درباره اش نازل کرد کسی که چنین منزلتی دارد بگو
برشمارد.
همانا ولی شما خدا و رسول و مؤمنین هستند. پس اگر کسی میتواند این را انکار کند بگو آنها را انکار کن.
خدا فردا دشمن آن کس خواهد بود و خدا خلف وعده نمی کند.
این ابیات از واضحات است که حاکی از فضیلتی از فضایل امام امیر المؤمنین علیه السلام است و اینکه فقیری به مسجد رسول خدا (ص) در یثرب آمد و از مردم خواست به او کمک کنند هیچ کس به او چیزی نداد و امیرالمؤمنین علیه السلام نماز میخواند با دست به او اشاره کرد و انگشتر خود را که کل مایملکش بود به او داد و وقتی امام از نمازش فراغت یافت وحی به پیامبر نازل شد به منظور اعطای بالاترین نشان و مدال آسمانی که به گردن او آویخته شد این آیه مبارکه نازل گردید: «إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذينَ يُقيمونَ الصَّلوةَ وَيُؤتونَ الزَّكَوٰةَ وَ هُم رَاكِعُونَ». (۱ مائده ٫ ۵۵)
و دلالت این آیه واضح است که منحصر کرده ولایت عامه را به خدا و رسول اعظم و امام امیرالمؤمنین که زکات داد در حال رکوع.
و این آیه از معتبرترین دلایل برای امامت امام امیرالمؤمنین است و اینکه او سزاوارترین کس نسبت به ولایت مسلمین است از دیگران که خدا ولایت او را با ولایت خدا و ولایت رسولش برابر قرار داده است.
و ابیات دیگری از دعبل را که درباره امام علی علیه السلام گفته است ذکر می کنیم:
۱۹۵
سقيا لبيعة احمد و وصيه اعنى الامام ولينا المحسودا
اعنى الذي نصر النبي محمداً قبل البرية ناشئا و وليدا
اعنى الذي كشف الكروب و لم يكن في الحرب عند لقائها رعديدا
اعنى الموحد قبل كل موحد لا عابداً وثنا و لا جلمودا
و هو المقيم على فراش محمد حتى وقاه مكايداً و مكيدا
و هو المقدم عند حومات الندا ما ليس ينكر طارفا و تلیدا
خدا به بیعت احمد و وصی او برکت دهد یعنی آن امام و ولی ما که مورد حسادت قرار گرفت.
یعنی کسی که قبل از مردم به محمد پیامبر کمک کرد وقتی که نوجوان بود و بالغ شد.
یعنی کسی که غم و غصه را برطرف میکرد و در جنگها ترسو نبود. یعنی آن خداپرست قبل از هر خدا پرستی که هرگز بت یا سنگی را نپرستید.
او کسی بود که شبانگاه در رختخواب پیامبر خوابید تا وی را از مکر مکاران حمایت کند.
او در گرماگرم جنگ پیشقدم بود هیچ کس نه پیر و نه جوان نمی تواند این را انکار کند.
در این اشعار دعبل حمایت امام علی علیه السلام را نسبت به رسول خدا صلى الله علیه و آله ثابت میکند زیرا امام اولین حامی کلمه توحید بود و به
کوشش و جهاد او دین اسلام قوام یافت او بود که غم و اندوه را از چهره پاک پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله در بحرانی ترین زمان می زدود. در جنگ بدر و احد و خندق او قهرمانی بی نظیر بود که سرهای مشرکین را قطع کرد و لشکر آنها را شکست داد و پرچم توحید را برافراشت.
دعبل خوابیدن امام علی علیه السلام در رختخواب پیامبر صلى الله علیه و
۱۹۶
آله و حمایت کردن او با جان خودش از پیامبر را بیان میکند. امام در اینجا داوطلبانه آماده فداکاری برای اسلام می شود و چقدر این فداکاری او برای دین بزرگ است. این است آنچه که دعبل درباره مدح امام امیرالمؤمنین علیه السلام گفته است.
سوگواری دعبل برای امام حسین علیه السلام
مسلمانان از مصیبت کربلا که در آن با کشتن فرزند و ذریه پیامبر هتک حرمت رسول خدا صلى الله علیه و آله شد به وحشت افتادند که در آن لشکریان بنی امیه نهایت قساوت و وحشیگری را درباره عترت نبی به کار بردند و مرتکب فظیع ترین جرایم شدند که درون آدمی از هول این فاجعه عظیم به لرزه در می آید. از این رو دعبل علوی الفکر به سوگواری امام حسین علیه السلام پرداخت او عزاداری خود را در اشعاری جانسوز که حاکی از ناراحتی روحی است بیان داشته که از جمله آنها ابیات زیر است:
أسبلت دمع العين بالعبرات و بت تقاسي شدة الزفرات
و تبكى على آثار آل محمد و قد ضاق منك الصدر بالحسرات
الا فابكهم حقا و اجر عليهم عيوناً لريب الدهر منسكبات
و لا تنس في يوم الطفوف مصابهم بداهية من اعظم النكبات
سقى الله اجداثا على طف كربلا مرابع امطار من المزنات
وصل على روح الحسين و جسمه طريحاً على النهرين بالفلوات
قتيلا بلا جرم ينادي لنصره فريداً وحيداً این این حماتی
أأنسى و هذا النهر يطفح ظامئاً قتيلا و مظلوما بغير ترات
فقل لابن سعد ابعد الله سعده ستلقى عذاب النار و اللعنات
ساقنت طول الدهر ما هبت الصبا و اقنت بالأصال والغدوات
على معشر ضلوا جميعاً وضيعوا مقال رسول الله بالشبهات
۱۹۷
لقد رفعوا رأس الحسين على القنا و ساقوا نساء حسراً ولهات
توفوا عطاشا نازحين و غادروا مدارس وحى الله مندرسات
يعز على المختار ان يمكث ابنه طريحاً بلا دفن لدى الهبوات
و يرفع رأس الرمح رأس حبيبه و يسرى به للشام في الحربات
و ينكته بالعود من لاكت امه الحمزة كبدا لم يسغ بلهاة
مصائب اجرت عين كل موحد دماء رماها القلب بالعبرات
این اشعار نمونه ای از غم و اندوه دعبل خزاعی است و تأسف او بر آنچه که بر فرزند رسول خدا و جگرگوشه او رفت عده ای متجاوز و ستمکار در راستای خواسته اربابانشان بنی امیه او را کشتند و بدن مقدس او و یارانش را در سرزمین کربلا رها کردند و سر او و اصحابش را بریدند و در اقطار جهان شهر به شهر به خاطر شفای دلشان و انتقام گرفتن از او گرداندند و این برای اظهار خوشحالی زیاد به کشتن او بود.
و به قطعه دیگری از اشعار دعبل در سوگواری امام حسین علیه السلام توجه می کنیم:
رأس ابن بنت محمد و وصيه يا للرجال على قناة يرفع
والمسلمون بمنظر و بمسمع لا جازع من ذا و لا متخشع
ايقظت اجفاناً وكنت لها كرى و انمت عيناً لم تكن بك تهجع
کحلت بمنظرك العيون عماية واصم نعيك كل اذن تسمع
ما روضة الا تمنت انها لک مضجع و لحظ قبرک موضع
ای مردم سر پسر دختر محمد (ص) و وصی او بر بالای نیزه رفت.
و مسلمانان آن را دیدند و شنیدند و مردم نه بی تابی کردند و نه ترحم نمودند.
تو چشمانی را بیدار نگه داشتی در حالی که برای آنها خوابیدی.
۱۹۸
تو باید بخوابی که چشمی که نمیتواند بخوابد از طریق تو به خواب رود.
منظر تو هر چشمی را که میتوانست ببیند کور کرد و خبر مرگ تو هر گوشی را که میشنید کر نمود.
روضه ای نیست که آرزو میکند که جایگه تو و محل قبر تو باشد.
دعبل از نبود حمیت اسلامی انتقاد میکند که مسلمانان خواری و ذلت را پذیرفته و گردن خود را تسلیم حکومت یزید کرده اند؛ یزیدی که به ارزشها و موقعیتهای آنان اهانت کرده است و سر فرزند دختر پیامبر آنها را بر بالای نیزه و سنان نموده و شهر به شهر و دیار به دیار میگرداند و این در دیدگاه همه مردم بود. همه آن را دیدند و شنیدند و و هیچ یک از آنها خشم و ناراحتی خود را نسبت به یزید نشان ندادند. به هر حال من یعنی مؤلف فکر میکنم که این وضع نتیجه سختی ارعاب و وحشتی بود که علیه جامعه اعمال می شد. البته این وضع ارعاب و وحشت در میان مسلمانان گسترش پیدا کرده بود.
این بود بعضی از مراثی دعبل خزاعی برای امام حسين سيد الشهداء عليه السلام.
هجويات دعبل
دعبل که از حکام عباسی زمان خود رنجیده بود چندین بار آنها را هجو کرد. او نه تنها احساسات و خواستهایی که ارتباط با حق نداشتند تحریک میکرد. او آن حکام را هجو میکرد به خاطر اینکه از حقیقت روی گردانده و ثروت جامعه را برای عیاشیهای خود به کار گرفته بودند. برای نمونه آنها پول فراوانی برای خوانندگان و افراد فاسد خرج میکردند و آنها را به قصرهایشان می آوردند و آنچه را که خدا حرام کرده بود مانند شراب و انواع لهو و لعب و سرگرمی برای خود فراهم کرده بودند در حالی که جامعه زندگی فقیرانه و محرومی را سپری میکرد حالا اجازه بدهید که بعضی از هجویات
۱۹۹
او را بشنویم:
هجو هارون الرشيد
وقتی امام رضا علیه السلام شهید شد مأمون کوشید که پیکر آن حضرت را در کنار قبر پدرش هارون الرشید دفن کند از او در این باره سؤال شد، پاسخ داد ممکن است خدا توسط همسایه اش امام رضا او را ببخشد. وقتی دعبل اینرا شنید او را مسخره کرد و گفت:
قبران في طوس خير الناس كلهم و قبر شرهم هذا من العبر
ما ينفع الرجس من قرب الزكي ولا على الزكي بقرب الرجس من
هيهات كل امرىء رهن بما كسبت له يداه فخذ ما شئت او فذر
دو قبر در طوس است که یکی از آنها بهترین مردم است و دیگری شریرترین مردم و این درس عبرتی است.
پلیدی از نزدیکی با پاکی سودی نمیبرد و به پاکی در مجاورت پلیدی ضرری نمی رسد.
هیهات که هر کس در گرو اعمال خویش است دو دست دارد هرچه که خواست بگیرد یا رها کند.
چه هجوی برای هارون زشت تر و تلخ تر از اینکه یک بار او را به شریرترین مردم و بار دیگر او را به پلیدی تشبیه کرده است و اینکه نزدیکی به قبر امام سودی برای او ندارد؟ پس برای شخص بر طبق آنچه به دست آورده است با او رفتار میشود و سودی غیر از آن برای او نیست.
هجو ابراهيم بن مهدی:
چون مأمون برای امام رضا علیه السلام به ولایت عهدی بیعت گرفت
200
عباسیون خشمناک شدند و رگهای گردنشان ورم کرد و به نزد ابراهیم بن مهدی شیخ و بزرگ خواننده ها رفته و با او بیعت کردند و دعبل به هجو او
پرداخت:
نعر ابن شكله بالعراق و اهله فهفا اليه كل اطلس مائق
ان كان ابراهيم مضطلعا بها فلتصلحن من بعده للمخارق
و لتصلحن من بعد ذاك لزلزل و لتصلحن من بعده المخارق
اني يكون و ليس ذاك بكائن يرث الخلافة فاسق عن فاسق
ابن شكله فریادی در عراق برآورد در میان افرادش آنهایی که پست و احمق بودند دور او را گرفتند.
اگر ابراهیم بن شكله خلافت را به عهده بگیرد بعد از او مخارق و زلزال برای آن صلاحیت دارند.
چگونه چنین نباشد که فاسق از فاسق خلافت را به ارث میبرد.
این زشت ترین نوع هجو است زیرا اگر خلافت شایسته ابراهیم بود، پس خوانندگان غیر از او هم مانند مخارق و زلزال و مارق صلاحیت آن را داشتند. و به این طریق دولت دولت خوانندگان میشود و این غیر ممکن است که خلافت به این افراد پست برسد و اگرچه خلافت از فاسقی به فاسق دیگر به ارث می رسد. عجیب این است که سربازان دور کاخ ابراهیم جمع شدند و حقوق خود را مطالبه میکردند و او چیزی نداشت که به آنها بپردازد. مرد
شوخی به آنها گفت: اکنون ابراهیم خارج میشود و برای شما می خواند و این به جای حقوق و روزی شماست و دعبل این را شنید و گفت:
يا معشر الاجناد لا تقنطوا خذوا عطاياكم ولا تسخطوا
فسوف يعطيكم معبدية يلتذ بها الامرد و الاشمط
و المعبديات لقوادكم لا تدخل الكيس و لا تربط
٢٠١
و هكذا يرزق اجناده خليفة مصحفه الربط
ای سربازان مأیوس نباشید حقوقتان را بگیرید و ناراحت نباشید.
او برای شما آوازی خواهد خواند که هر بی ریش و باریشی از آن لذت خواهد برد.
آواز معبد برای رهبر شما نه وارد کیسه میشود نه آن را گره می زند.
به این طریق خلیفه ای که کتابش عود است این گونه سربازانش را روزی می دهد. آیا این مسخره را دیده اید؟
و این تمسخر به بزرگ آواز خوانان که لشکرش را به آوازی که داخل کیسه نمی شود و گره نمی خورد روزی می دهد.
هجو معتصم:
اما هجو دعبل در مورد معتصم تلخ تر و سخت تر است و معتصم طاغی و ستمکاری بود که رحم و شفقت و رافت نداشت و دعبل در هجوش در این
قطعه درست گفته است:
يكي لشتات الدين مكتئب صب و فاض بفرط الدمع من عينه غرب
و قام امام لم يكن ذا هداية فليس له دين و ليس له لب
و ما كانت الانباء تأتي بمثله يملك يوماً او تدين له العرب
ولكن كما قالوا الذين تتابعوا من السلف الماضين اذ عظم الخطب
ملوک بنی العباس في الكتب سبعة و لم تأتنا عن ثامن لهم الكتب
كذلك اهل الكهف في الكهف سبعة كرام اذا عدوا و ثامنهم كلب
و اني لا على كلبهم عنك رفعة لانك ذو ذنب و ليس له ذنب
کانك اذ ملكتنا لشقائنا عجوز عليها التاج و العقد و الاتب
لقد ضاع ملك الناس اذ ساس ملكهم وصيف و أشتات و قد عظم الكرب
202
برای پراکندگی دین گریه میکند و برای آن چشمش پر از اشک است.
پیشوایی عهده دار خلافت شده است در حالی که نه صاحب هدایت است و نه دین و نه عقل دارد.
چنین خبری مانند این نبوده که روزی او به حکومت برسد یا عرب از او پیروی کند.
ولكن همان گونه که گذشتگان گفته اند درست است وقتی که بدبختی زیاد شد.
پادشاهان بنی عباس هفت نفرند و از هشتمین آنها در کتاب اطلاعی نیست.
همان طور اصحاب کهف هفت نفر بودند وقتی آنها را می شمردند و هشتمین آنها سگشان بود.
ولی من به یقین میدانم که سگ آنها بر تو شرف دارد زیرا تو گناهکاری و سگ آنها گناه نداشت.
وقتی تو بر ما برتری داری این از بدبختی ماست تو چون پیرزنی هستی که تاج و گردنبند و لباس بلند دارد.
قدرت و ملک مردم نابود شد زمانی که وصیف و اشتات قدرت را در دست گرفتند و پریشانی زیاد شد.
این ابیات نمونه ای از محنت مسلمانان و بدبختی آنهاست در خلافت معتصم که از هیچ صفت خوبی که برای مرکز خلافت اسلامی شایسته بود
بهره ای نداشت خلافتی که سایه خدا در زمین است و دعبل در زمان او از ترس و ناراحتی مخفی بود و معتصم به مأمورانش دستور داده بود که او را
بازداشت کنند و به زنجیر بکشند اما آنها به او دست نیافتند و چون معتصم به هلاکت رسید او را با این اشعار هجو کرد:
قد قلت اذ غيبوه و انصرفوا في شر قبر لشر مدفون
اذهب الى النار و العذاب فما خلتك الا من الشياطين
٢٠٣
و ما زلت حتى عقدت بيعة من اضر بالمسلمين والدين
وقتی آنها او را در بدترین قبر پنهان کردند و برگشتند من گفتم برو به جهنم و عذاب زیرا تو دوستی جز شیاطین نداری.
تو نرفتی تا اینکه بیعت گرفتی برای کسی که مضرترین کس برای مسلمانان و دین است.
هجو واثق
وقتی واثق خلیفه شد دعبل ابیاتی در هجو او نوشت و آن را به نگهبان او داد و گفت به واثق بگو که دعبل تو را با این اشعار ستوده است. این ابیات به شرح ذیل است:
الحمد لله لا صبر ولا جلد و لا عزاء اذا اهل الهوى رقدوا
خليفة مات لم يحزن له احد و آخر قام لم يفرح به احد
فمر هذا و مر الشؤم يتبعه و قام هذا فقام الويل والنكد
حمد خدا را که نه ثبات و نه تحمل و نه راحتی است وقتی عشاق آرام هستند.
خلیفه ای مرد و کسی برای او محزون نشد و دیگری خلافت را به عهده گرفت و هیچ کس از این کار خوشحال نشد.
بنابراین خلیفه سابق گذشت و نکبت و بدبختی هم با او رفت و این خلیفه قیام کرد و غصه و فلاکت هم با او آمد.
چون واثق نامه را باز کرد و آن اشعار را خواند سخت خشمگین شد و دستور داد تا دعبل را دستگیر کنند اما موفق به این کار نشدند تا واثق به هلاکت رسید. ( 1. دیوان دخل، ص 149)
204
این است نمونه ای از هجویات دعبل که به طرفداری از حق و یاری مظلومان و بیچارگان زمان خود سروده بود.
دعبل یکی از رهبران مخالف حکومت عباسی در زمان خود بود. این یک جنایت است که دعبل را منصف کنند به بدزبانی و اینکه هیچ خلیفه ای از زبان او سالم نماند این کلامی بدون ارزش و دور از واقعیت است. دعبل به اهل بیت پیامبر علیهم السلام که حکومت عباسی آنان را آزار می داد عشق می ورزیدند و این دولت از هیچ کوششی در ظلم به آنها و پیروانشان کوتاهی نکرد. از این رو دعبل سخت مشتاق بود که به خاطر دینش به آنها کمک نماید و از آنها دفاع کند و دشمنانشان را رسوا سازد. این عیب او نیست بلکه برای او افتخار و شرف است.
به سوی بهشت رضوان:
سراسر زندگی دعبل جهاد و مبارزه بود. او ملوک زمانش را که محرمات خدا را حلال کرده بودند به مسخره میگرفت و با تلخ ترین نوع هجویات خود به آنها زخم زبان میزد. در نتیجه مدام خود را از مأمورینی که او را تعقیب می کردند و قصد آزارش را داشتند مخفی میکرد و از شهری به شهر دیگر با وحشت و ترس میگریخت او در تائیه جاویدش گفته است:
لقد خفت في الدنيا و ايام سعيها و اني لارجو الامن بعد وفاتي
من در دنیا و روزگار کوشش آن خائفم و امیدوارم که بعد از مردنم ایمن باشم.
دعبل شجاعانه آمادگی خود را برای مرگ اعلام می کرد و می گفت: من پنجاه سال است چوبم یعنی چوبه دار را بر دوش حمل میکنم و منتظرم تا چه کسی مرا بر آن به دار خواهد زد اما کسی را پیدا نکردم که این کار را
۲۰۵
بکند.
و پایان کار دعبل به دست گرگی از گرگان زمان خودش مالک بن طوق تغلبی بود که او را طلب کرد دعبل به بصره گریخت و والی آنجا اسحاق بن عباس عباسی بود و هجو دعبل به او رسیده بود پس دستور داد دعبل را بگیرند او را به نزدش آوردند دستور داد سفره ای چرمین گستردند و شمشیری خواست تا گردن دعبل را بزند دعبل انکار کرد که قصیده ای که در ذم او سروده است و گفت که یکی از دشمنانش آن قصیده را سروده و به او نسبت داده و خواسته است که خون او ریخته شود، سپس از اسحاق عذر خواهی کرد و او از کشتنش درگذشت اما دستور داد چوب و شلاق حاضر کردند و او را وحشیانه شلاق زدند و سپس رهایش ساختند و او به سوی اهواز گریخت. (۱- الاغانی، ج ۱۸، ص ۶۰)
مالک بن طوق عجله کرد و شخص شریری را فرستاد و به او سم داد و دستور داد که دعبل را به قتل برساند و در ازای این جنایت ده هزار در هم به او داد. آن مرد بی درنگ رهسپار اهواز شد و به جستجوی دعبل پرداخت تا سرانجام او را در قریه ای از نواحی شوش پیدا کرد و بعد از نماز عشاء به او حمله کرد و با چوبی مسموم به قسمت بالای پای او زد بدن دعبل مسموم شد و او صبح روز بعد درگذشت و در همان قریه مدفون گردید، و گفته شده است بلکه او را به شوش حمل کردند و در آنجا دفن شد ( ۲. همان ما خذ) و به این طریق زندگی این مجاهد که شجاعانه با ظلم و ستم جنگید سپری شد و دوستش شاعر بزرگ أبو تمام طائی این ابیات را در سوگ او سرود:
قد زاد في کلفی و او قد لوعتی مثوى حبيب يوم مات و دعبل
206
اخوى لا تزل السماء نحيلة تغشا كما بسماء مزن مسبل
جدت على الاهواز يبعد دونه مسرى النعى ورمة بالموصل (1. وفيات الاعيان، ج ۱، ص ۱۸۰)
قبر حبیب و دعبل عشق مرا زیاد کرد و مرگ آنان عشق مرا مجروح کرد.
برادران من آسمان هنوز نحیف است و شما را با ابر و باران پوشانده است.
قبری نزدیک اهواز است که وقت سوگواران را زیاد می گیرد تا به آن برسند و دیگری نزدیک و در موصل است.
خدا رحمت کند دعبل را که یکی از مسلمانان برجسته بود. او به عنوان یک شهید در راه مبادی اصیل اسلامی بود و مثل اعلایی که او در تمام دوران حیاتش انتخاب کرده بود.
صص 207 - 192
قصیده جاودانه دعبل
قصیده ای که دعبل برای امام رضا علیه السلام سروده از ذخایر ادبیات عرب و از منابع میراث اسلامی است و این قصیده مشهورترین قصیده دعبل خزاعی است و تأثیر بلیغی در جان امام داشت تا آنجا که گریست و حتی سه بار غش کرد زیرا در آن مصیبتهای دردناک و سختی که بر اهل بیت پیامبر عليهم السلام گذشته بود تذکر داده شده است دعبل این قصیده را بر پارچه ای نوشته و با آن احرام بسته و وصیت کرده بود که آن را در کفنش قرار دهند. ۴ و قصیده دعبل در آن زمان به طور وسیعی گسترش پیدا کرد و مأمون آن را شنید و از دعبل خواست آن را برای او بخواند و به او گفت: به تو هیچ
۵۰۷
صدمه ای نمیرسد و من از همه چیز به تو امان میدهم. آن را برای من نقل کرده اند اما من میخواهم که از زبان خودت بشنوم.
پس دعبل قصیده اش را خواند مأمون گریست به حدی که ریشش از اشک چشمش تر شد.(1. الاغانی، ج ۱۸، ص ۴۲)
از شگفتیهایی که درباره این قصیده غرا نقل میکنند این است که دعبل چون با قافله ای از مرو حرکت کرد دزدان راه را بر آنها بستند و هرچه داشتند از آنان گرفتند و اتفاقا دزدی که دعبل را غارت میکرد این بیت از قصیده او را که بر امام خوانده بود می خواند:
ارى فيئهم في غيرهم متقسما و ايديهم من فيئهم صفرات
می بینم که غنایم آنها در بین دیگران تقسیم میشود و دست آنها از غنایمشان تهی است.
دعبل از او پرسید: این شعر از کیست؟
گفت: مال مردی از خزاعه است که به او دعبل می گویند.
پس به او گفت: «من آن دعبل هستم.» سپس آن قصیده را خواند. آن مرد متحیر شد و بقیه دزدان را صدا زد و از آنها خواست آنچه را از قافله گرفته اند به خاطر گرامیداشت شاعر اهل بیت به آنها برگردانند. (2. نور الابصار، ص ۱۴۷)
نظر به اهمیت این قصیده تنی چند از بزرگان اقدام به شرح آن کرده اند که از جمله آنهاست:
۱. شرح سید نعمت الله جزایری
۲. شرح کمال الدین محمد بن محمد شیرازی
۵۰۸
3. شرح حاج میرزا علی تبریزی. (ا. الذريعه.)
متن قصیده
مرحوم فاضل عبد الصاحب دجیلی متن قصیده در دیوان دعبل را از جمهره از مصادر خطی و چایی نقل کرده و ما از آن نقل میکنیم و این متن آن
است:
تجاوين بالارنان و الزفرات نوائح عجم اللفظ والنطقات
يخبرن بالانفاس عن سر انفس اساری هوی ماض و آخر آت
فاسعدن او اسعفن حتى تقوضت صنوف الدجى بالفجر منهزمات
على العرصات الخاليات من المها سلام شج صب على العرصات
فعهدی بها خضر المعاهد مألفا من العطرات البيض و الخفرات
ليالي يعدين الوصال على القلي و بعدی تدانينا على الغربات
و اذهن يلحظن العيون سوافراً و يسترن بالایدیى على الوجنات
واذ كل يوم لي بلحظى نشوة يبيت لها قلبي على نشوات
فكم حسرات هاجها بمحسر وقوفى يوم الجمع من عرفات (۲. محسر و عرفات: اسم دو مکان است در مکه)
الم تر للايام ماجر جورها على الناس من نقص و طول شتات
و من دول المستهترین و من غدا بهم طالبا للنور في الظلمات " (3. دول مستهترین: دولت بنی امیه و دولت بنی عباس هستند که به تمام معارف و ارزشهای اسلام اهانت کردند.)
فكيف و من اني يطالب زلفة الى الله بعد الصوم والصلوات
509
سوى حب ابناء النبي و رهطه و بغض بني الزرقاء والعبلات (۱. بنى الزرقاء آنها فرزندان تبعيدي رسول الله (ص) هستند و مادرشان زرقاء از زنان فاجره در جاهلیت بوده و عبلات یکی از قبایل قریش است.)
و هند و ما ادت سمية و ابنها اولو الكفر في الاسلام و الفجرات (۲. هند: مادر معاویه صحابی مدعی که باعث حوادث و تخلفات در اسلام شد.)
هم نقضوا عهد الكتاب و فرضه و محکمه بالزور و الشبهات (3. اشاره به حکام اموی است که عهد خدا را نقض کردند.)
و لم تك الا محنة كشفتهم بدعوى ضلال من هن و هنات
تراث بلا قربی و ملک بلا هدی و حکم بلا شوری بغیر هدات (4. اشاره به حکام اموی است که نه استناد به شورا کردند و نه به خویشاوندی)
رزايا ارتنا خضرة الافق حمرة وردت اجاجا طعم كل فرات
و ما سهلت تلك المذاهب فيهم على الناس الا بيعة الفلتات (5. اشاره به بیعت ابوبکر است که عمر آن را «فلته» نامید که خدا مسلمانان را از شر آن حفظ کرد.)
و ما نال اصحاب السقيفة امرة بدعوى تراث بل بأمر ترات (6. سقیفه: منظور دعيل، سقيفة بني ساعده است که در آن برای خلافت تصمیم گرفتند و امام امير المؤمنین را از خلافت کنار زدند و برای مسلمانان مشکلات و مصیبتها پدید آوردند.)
ولو قلدوا الموصى اليه زمامها لزمت بمأمون من العثرات (7. وصی: او امام امير المؤمنين وصى رسول الله و باب شهر علم اوست که اگر مردم وی را به خلافت بر می گزیدند مسلمانان از لغزش مصون می بودند.)
اخا خاتم الرسل المصفى من القذى و مفترس الابطال في الغمرات (8. برادر خاتم پیامبران: او امام علی امیرالمؤمنین است که پیامبر درباره اش گفت: «ای علی تو در دنیا و آخرت برادر منی.)
فان جحدوا كان الغدير شهيده بدر و احد شامخ الهضبات (9. غدیر جایی است معروف که پیامبر در آن برای علی امیرالمؤمنین از مردم بیعت گرفت. بیعت غدير جزء اسلام است و هر که آن را انکار کند گویی اسلام را انکار کرده است به گفته بزرگان عصر)
و أي من القرآن تتلى بفضله و ایثاره بالقوت في اللزبات (۱۰. آیات وارده درباره امام علی علیه السلام زیاد است از جمله آیه مباهله آیه مودت، آیه تطهیر، آیه صدقه دادن خانم و غیره.)
۵۱۰
و غر خلال ادركته بسبقها مناقب مناقب كانت فيه مؤتنفات
لم تدرك بكيد و لم تنل بشيء سوى حد القنا الذربات
نجی لجبريل الامين و انتم عكوف على العزى معا و مناة (1. عزی و منات: دو بت بودند که قریش آنها را غیر خدا عبادت می کردند.)
بكيت لرسم الدار من عرفات و آذریت دمع العين بالعبرات
و فک عری صبری و هاجت صبابتی رسوم دیار اقفرت و عرات
مدارس آیات خلت من تلاوة و منزل وحی مقفر العرصات (2. اشاره به خانه های بزرگان فرزندان پیامبر (ص) است که شمشیر امویان و عباسیان آنها را درو کرد تا اینکه خانه هایشان از این ستارگان درخشان خالی شد.)
لآل رسول الله بالخيف من منى و بالركن والتعريف والجمرات (3. این مکانهای مقدسی که دعبل از آنها نام برده جاهایی بوده است که بزرگان علوی شبهایشان را در آنجا به تلاوت قرآن و عبادت خدا و احیا گرفتن می گذراندند.)
ديار على و الحسين و جعفر و حمزة و السجاد في الثفنات(4. ذو الثفنات: لقب سيد الساجدين و زين العابدين، امام علی بن الحسین است که از کثرت سجده پیشانی او مانند زانوی شتر پینه بسته بود.)
ديار العبد الله و الفضل صنوه نجی رسول الله في الخلوات
منازل وحى الله ينزل بينها على احمد المذكور في السورات
منازل قوم يهتدى بهداهم فتومن منهم زلة العثرات
منازل كانت الصلوة و للتقى و للصوم والتطهير والحسنات
منازل جبريل الأمين يحلها من الله بالتسليم و الرحمات
منازل وحى الله معدل علمه سبيل الرشاد واضح الطرقات
دیار عفاها جور كل منابذ و لم تعف الايام والسنوات
فيا وارثي علم النبي وآله علیکم سلام دائم النفحات
قفا نسئل الدار التي خف اهلها متى عهدها بالصوم والصلوات
و این الألى شطت بهم غربة النوى افانين في الآفاق مفترقات
۵۱۱
هم اهل ميراث النبي اذا اعتزوا و هم خیر سادات و خير حماة
مطاعيم في الاعسار في كل مشهد لقد شرفوا بالفضل و البركات (۱. دعبل به کرم اهل بیت اشاره میکند که همشان رفع گرفتاری فقرا و محرومین بود.)
و ما الناس الا حاسد و مكذب و مضطعن ذو احنة و ترات
اذا ذكروا قتلی ببدر و خیبر و يوم حنين اسبلوا العبرات (2. اشاره به نیروهای دشمن اهل بیت است که به دست علی علیه السلام و مؤمنين کشته شده بودند و آنها هرگاه به یاد کشتگان خود می افتادند سخت می گریستند.)
فكيف يحبون النبي و رهطه و هم تركوا احشائهم و غرات (3.اینکه قوای منحرفه چگونه پیامبر و اهل بیت او را دوست داشته باشند.)
لقد لا ينوه في المقال و اضمروا قلوباً على الاحقاد منطويات (4. دعبل میگوید دشمنان اسلام در کلامشان آرام صحبت میکنند ولی دلهایشان پر از دشمنی با پیامبر است.)
فان لم يكن الا بقربي محمد فهاشم اولی من هن وهنات
سقى الله قبراً بالمدينة غيثه فقد حل فيه الأمن بالبركات
نبي الهدى صلى عليه ملیکه و بلغ عنه روحه التحفات
وصلى عليه الله ماذر شارق و لاحت نجوم الليل مبتدرات
افاطم لو خلت الحسين مجدلا و قد مات عطشاناً بشط فرات
اذن للطمت الخد فاطم عنده و اجريت دمع العين في الوجنات
افاطم قومی یا بنت الخير و اندبی نجوم سماوات بارض فلاة
قبور بكوفان و اخرى بطيبة و اخرى بفخ نالها صلوات (5. دعبل اشاره میکند به مراقد بزرگان علوى و اول مرقد على علیه السلام در نجف پشت کوفه و قبر شهید مسلم بن عقیل است و در طیبه قبور ائمه بقیع است و در فخ قبر حسین بن على بن الحسن و غیره از علویان است.)
و اخری بارض الجوزجان محلها و قبر بباخمري لدى الغربات (6. جوزجان: قبر شهید بزرگ یحیی بن زید است که در زمان وليد بن يزيد اموی شهید شد. و باخمری: جایی است بین کوفه و واسط که در آنجا ابراهيم بن عبد الله بن حسن در زمان منصور دوانیقی به شهادت رسید.)
۵۱۲
و قبر ببغداد لنفس زكية تضمنها الرحمن في الغرفات (۱. قبری که در بغداد است باب الحوائج امام کاظم و قبر نبیره اش امام جواد عليهما السلام است. و در بسیاری از مصادر آمده است که وقتی دعبل به اینجا رسید امام رضا علیه السلام فرمود: آیا نمی خواهی این دو شعر را هم به آن ملحق کنی؟ گفت چرا یا بن رسول الله و امام علیه السلام فرمود:
و قبر بطوس يا لها من مصيبة الحت على الاحشاء بالزفرات
الى الحشر حتى يبعث الله قائماً يفرج معنا الغم والكربات
دعبل پرسید این قبر در طوس قبر چه کسی است؟ امام علیه السلام فرمود: قبر من است (الساق. ج ۳، ص ۴۵۰) )
فاما الممضات التي لست بالغاً مبالغها منی بکنه صفات
قبور لدى النهر من أرض كربلا معرسهم فيها بشط فرات
توفوا عطاشا بالفرات فليتني توفيت فيهم قبل حين وفاتي
الى الله اشكو لوعة عند ذكرهم سقتني بكأس الذل والفظعات
اخاف بأن ازدارهم فيشوقني مصارعهم بالجزع فالنخلات
تقسمهم ريب الزمان كما ترى لهم عفرة معشية الحجرات
سوى ان منهم بالمدينة عصبة مدى الدهر انضاء من اللزبات
قليلة زوار سوى بعض زور من الضبع والعقبان و الرخمات
لهم كل حين نومة بمضاجع ثوت في نواحي الارض مختلفات
و قد كان منهم بالحجاز و اهلها مغاوير يختارون في السروات
تنكب لأواء السنين جوارهم فلا تصطليهم جمرة الجمرات (۲. لاواء: سختی)
حمى لم تزره المذنبات و اوجه تضيء لدى الاستار في الظلمات
اذا اوردوا خيلا تسعر بالقنا مساعر جمر الموت والغمرات
و ان فخروا يوماً أتوا بمحمد و جبريل و الفرقان والسورات
و عدوا علياً ذا المناقب و العلا و فاطمة الزهراء خير بنات
و حمزة والعباس ذا الهدى والتقى و جعفر الطيار في الحجبات
۵۱۳
اولئک لا منتوج هند و حزبها سمية من نوکی و من قذرات (1. النوكي: حماقت)
ستسأل تيم عنهم وعديها و بيعتهم من افجر الفجرات (2. مراد از «تیم ابوبکر و مراد از «عدی» عمر است و دعبل این دو نفر را مسئول تمام رنجها و مصیبتهایی میداند که به اهل بیت علیهم السلام رسید و امام امیرالمؤمنین علی علیه السلام را از خلافت دور کردند.)
هم منعوا الآباء من اخذ حقهم و هم تركوا الابناء رهن شتاب (3.دعبل اشاره میکند به حکام گذشته ای که علویان را از گرفتن حقشان منع نمودند و فرزندان آنها را ترک کردند و باعث پراکندگیشان شدند.)
و هم عدلوها عن وصى محمد فبيعتهم جائت على الغدرات (4. منظور از «وصی» امام امیرالمؤمنين عليه السلام وصی رسول خدا و دروازه علم اوست. زیرا دعبل محکوم میکند آنهایی را که خلافت را از او گرداندند و دیگری را برگزیدند.)
ملامک في أهل النبي فانهم احباى ما عاشوا و اهل ثقاتی
تخيرتهم رشداً لأمرى فانهم على كل حال خيرة الخيرات
نبذت اليهم بالمودة صادقاً و سلمت نفسي طائعاً لولاتی
فيا رب زدني من يقيني بصيرة و زد حبهم يا رب في حسناتي
سأبكيهم ما حج الله راكب و ما ناح قمرى على الشجرات
بنفسي انتم من كهول وفتية لفك عناة أو لحمل ديات
و للخيل لما قيد الموت خطوها فأطلقتم منهن بالدربات (5. الذربات داهيات مصيبتها.)
احب قصى الرحم من اجل حبكم و اهجر فيكم اسرتی و بناتی (6. منظور دعبل این است که دوستدار و مخلص کسی است که اهل بیت علیهم السلام را دوست دارد و مخلص آنهاست اگرچه از حیث نسب دور باشد و دشمن است با کسی که اهل بیت را دشمن می دارد. اگرچه از قبیله او با از فرزندان او باشد.)
و اکتم حبيبكم مخافة كاشح عنيد لاهل الحق غير موات
فيا عين بكيهم وجودي بعبرة فقد آن للتسكاب و الهملات (7. الهملات اشكها.)
۵۱۴
لقد حفت الايام حولي بشرها
الم تر اني من ثلاثين حجة
ارى فيتهم في غيرهم متقسما
فكيف اداوي من جوی
بی و فال رسول الله نحف جسومهم
بنات زياد في القصور مصونة
سأبكيهم ماذر في الارض شارق
وما طلعت شمس و حان غروبها
دیار رسول الله اصبحن و آل رسول الله تدمى نحورهم
و آل رسول الله تسبى حريمهم
اذا وتروا مدرا الى وأتريهم
فلولا الذي ارجوه في اليوم أو خروج امام لا محالة خارج
يميز فينا كل حق و باطل سأقصر نفسى جاهداً عن جدالهم فيا نفس طيبي ثم يا نفس
و اني لأرجو الأمن بعد وفاتي
اروح و اغد و دائم الحسرات
و ايديهم من فيلم صفرات ۲
الجوى امية اهل الفسق و التبعات
و آل زیاد حفل القصرات ٣ و آل رسول الله في الفلوات و نادى منادى الخير بالصلوات و بالليل ابكيهم و بالغدوات بلقعا و آل زیاد تسكن الحجرات و آل زیاد آمنوا الشربات و آل زیاد ربة الحجلات اكفا عن الاوتار منقضبات " غد تقطع نفسي إثرهم حسرات يقوم على اسم الله والبركاته و يجزى على النعماء والنقمات كفاني ما القى من العبرات ابشری فغير بعيد كل ما هو آت
۱ در روایت است که دعبل چون این شعر را خواند امام رضا علیه السلام دست خود را بلند کرد و دعا نمود و فرمود: ای خزاعی خدا تو را در روز فرع اکبر ایمن گرداند.
. در روایت است که وقتی دعبل به این شعر رسید امام رضا عليه السلام كف دستش را گرداند و
فرمود: بلى والله آنها دست تنگ هستند. «قصرات» جمع است. مفرد آن قصر است.
وقتی دعیل به این شعر رسید امام رضا علیه السلام دست خود را باز کرد و فرمود: والله آنها
دستشان خالی است.
د وقتی دعبل این شعر و اشعار بعد از آن را خواند امام گفت ای خزاعی روح القدس به زبان تو
سخن گفت (المناقب، ج ۳، ص ۴۵۰)
۵۱۵
و لا تجزعي من مدة الجور إنني فان قرب الرحمن من تلک مدتی شفيت و لم اترك لنفسي رزية فاني من الرحمن ارجو بحبهم عسى الله ان يأوى لذا الخلق انه فان قلت عرفاً انكروه بمنكر احاول نقل الشمس عن مستقرها فمن عارف لم ينتفع و معاند قصارى منهم أن اموت بغصة کانک بالاضلاع قد ضاق رحبها
اری قوتی قد آذنت بشات و أخر من عمري لطول حياتي و رويت منهم منصلی و قناتی حياة لدى الفردوس غير بتات ٢ الى كل قوم دائم اللحظات و غطوا على التحقيق بالشبهات و اسمع احجاراً من الصلدات يميل مع الاهواء والشهوات تردد في صدري و في اللهوات لما ضمنت من شدة الزفرات
جواب و سؤال مصیبتهای اهل بیت ناله های بیکران و اشکریزان نوحه هاست. در این مصیبت که زبان را قوت گویایی آن نیست و نطق را توانایی آن نه جان که در آن حزن و اندوه نهفته است یعنی گریه و افغان علامت سوز درون است که اسیر رفت و آمدند یعنی اشک پیاپی و گریه و
بی قراری از دست نمی گذارند.
پس عهد من با آن ناله ها و اشک بهترین عهدهاست از روی الفت از نكورويان باحیا و شرم شبهایی که بر دشمنی ثابت اند دشمنی می ورزند
و با نزدیکان ما که از یار و دیار دور میشوند دشمنی میکنند.
ایشان گاهی بر دیده ها ظاهرند و گاهی پنهان و هر روزی مرا به واسطه اشک چشم نشئه هاست که دل من بر آن بیتوته میکند.
چه حسرتهایی در وادی محسر بر می انگیزد توقف من در آنجا در روز جمع خلایق در عرفات است آیا روزگار را نمیبینی که چگونه با نقص و
تفرقه در بین مردم به آنها ستم کرده است؟
المتصل تیر آهنی و نیزه و چاقو است.
غير بنات یعنی قطع نمیشود و منظور زندگی دائمی و همیشگی است.
۵۱۶
و بعضی از دولتهای مسخره که منظور دولتهای بنی امیه و بنی عباس هستند در تاریکی طالب نور بودند یعنی با مخالفت اهل بیت طالب نور خلافت و امامت بودند پس چگونه طلب قرب به خدا کنند بعد از نماز و روزه جز با دوستی فرزندان پیامبر و ذریه او و دشمنی با کبود چشمان وبنی امیه؟
و هند و آنچه را سمیه و فرزندش که مراد معاویه و یزید و ابن زیاد هستند که در اسلام صاحب کفر و فسق و فجورند آنها عهد کتاب را نقض کردند و واجب و محکم آیات قرآنی را به دروغ و شبهه های بی فروغ تبدیل نمودند.
و نبود این مگر محنتی که ظاهر ساخت ایشان را به دعوی باطل که از جماعت بد به ظهور آمده بود.
این خلافت ایشان ارثی است بدون خویشاوندی و نزدیکی و ملکی بدون هدایت و حکمی بدون مشورت مصیبتی است که کبودی آسمان را برای ما سرخ رنگ کرد و آب شیرین را تلخ نمود.
این مذهبی که در میان ایشان است برای مردم سهل و آسان نبود مگر به خاطر آن بیعتی که بی تأمل در سقیفه بنی ساعده کردند که ایشان در گمراهی هلاک افتادند و این بیعتی بود که بعد از وفات پیامبر کردند.
اگر با کسی که پیامبر وصیت کرده بود بیعت کرده بودند او آنها را از لغزش در دین باز می داشت برادر رسول خدا که از همه گناهان پاک و مصفی است و کشنده بزرگان کفر در میدان جنگ است.
و اگر منکر او هستند غدیر گواه حال اوست و بدر و احد دو کوه ثابت گواه نبرد اویند و آیات قرآن به فضل او دلالت دارد و ایثار قوت خود در سختی ها نشانه فضل دیگری است.
و خصال حمیده او سبقت دارد مناقبی است که نمیتوان با مال یا چیز دیگر به آن رسید مگر به طعن نیزه تیز که در راه خدا به جهاد پرداخت تا به آن نایل شد.
صاحب این مناقب همراز جبرئیل بود در حالی که شما معتکف بر عزی و منات بودید و آنها را میپرستیدید در اثر خانه ای که در عرفات بود
۵۱۷
گریستم و اشک و ماتم از چشمانم برای خرابی آن جاری بود.
اثر دیار بی یار که خالی و خراب مانده بود صبر مرا برید و شوق مرا برانگیخت که مدارس آیات الهی که منازل اهل بیت است خالی مانده از تلاوت آیات وحی و عرصه های آن از سکنه خالی شده است.
خانه های آل رسول خدا در خیف از منی و مسجد الحرام و عرفات و جمرات خالی مانده است و دیار علی و حسین و جعفر و حمزه و سجاد صاحب پینه در پیشانی دیار عبد الله بن عباس و فضل برادرش که همراز رسول الله در خلوت بودند خالی است.
خانه دو فرزندزاده پیامبر حسن و حسین آن دو فرزند وصی پیامبر علی که وارث علم الهی و صاحب همه خوبیها و زیباییها بود. این خانه های ویران متروک جایگاه وحی الهی بر احمد موعود کتب آسمانی بود. اینها آثار خانه های متروک کسانی است که مردم با نور هدایتشان راه می یافتند و لغزش و کژی از آنها به دور بود.
منازلی که برای نماز و پرهیزکاری و روزه و پاکی و خوبیها بود خانه هایی که مهبط جبرئیل امین آن پیام آور الهی بود که با سلام و برکات بر پیامبر نازل می شد.
آن خانه ها محل نزول وحی خدا و گنجینه علم او و راه روشن هدایت بود خانه هایی که ستمکاران گردنکش ویرانشان کرده اند نه گذر روزها و سالها.
ای وارث علم نبی و آل او بر شما سلام و درود همیشگی باد. دمی درنگ کن ای همراه تا از این خانه های متروک که اهل آن پراکنده شده اند. بپرسیم که از تجدید عهد شما با نماز و روزه چه سالهای دور و درازی گذشته است؟
و بپرسیم کجایند کسانی که دست بیدادگر غربت آنان را پراکنده ساخته است؟ کجایند شاخه های درخت نبوت که دستهای جفاکار آنها را شکسته و متفرق کرده است؟ ایشان وارث پیامبرند اگر نسب خود را بیان کنند و بهترین سروران مردم و والاترین پاسداران حق هستند.
در حال نداری اطعام کنندگانند در هر جا و در فضل و برکات سرآمدند و
۵۱۸
این مردم نیستند مگر دشمنان اهل بیت مردمانی غاصب و منکر حق و کینه توز که خونخواه پدران کافر و مشرک فریش اند.
هرگاه آنها کشتگان بدر و خیبر و حنین را به یاد می آورند اشک از دیده فرو می ریزند پس چگونه پیامبر و خاندانش را دوست بدارند در حالی که پیامبر و اهل بیتش در دل آنان آتشی سوزان افکندند؟
آنان در سخن نرم گفتارند ولی دلهایی پر از کینه و بغض دارند. اگر استحقاق مقام خلاف جز به دلیل خویشاوندی و قرابت محمد ثابت نمی شد، پس بنی هاشم در خویشی و نسبت با پیامبر از دیگران پیشتر و به خلافت شایسته ترند.
باران رحمت حق بر قبر شریف پیامبر که در مدینه است ببارد حریم امنی که سرچشمه زلال برکات الهی است. آنجا مرقد پیامبر هدایت است که درود و سلام خدا بر او و سلام و درود ما بر روح قدسی آن پیامبر رحمت باد.
درود خدا بر او مادامی که خورشید طلوع میکند و ستارگان در شب طلوع و غروب میکنند ای فاطمه اگر به خاطر می آوردی روزی را که حسین تو در کنار شط جاری فرات لب تشنه جان داد بی دریغ بر چهره می کوفتی و سیل اشک از دیده جاری میکردی.
ای فاطمه برخیز و بر اختران سوخته آسمان نبوت و امامت مویه کن که چندان به خاک تیره فرو ریختند که گویی زمین برای همیشه بی ستاره ماند. برخیز و بر گورهایی که در کوفه و مدینه و فخ است گریه کن که درود و سلام من بر آنها باد.
گوری دیگر که در سرزمین جوزجان است و کوری که در باخمری زیر سپیدارهای بلند غریب و تنها مانده است. گریه کن بر آن غریب پاک که در بغداد است که خداوند در غرفه های بهشتش جای داده است.
فغان و فریاد مویه کن بر دردهای سهمگین و ویرانگر که هرگز نمی توانم شدت آن را بیان کنم اندوه گریه کن بر گورهایی که در کنار نهری درکربلاست. اینها قبور کسانی است که روزی در کنار فرات فرود آمدند تا غبار خستگی از تن بیرون کنند. آنان در کنار فرات لب تشنه جان باختند
۵۱۹
ای کاش من نیز با آنان جان می باختم.
به خدا شکایت می دیدم که هرگاه یاد ایشان میکنم سوزشی را که مرا شربت ذل و خواری میچشاند میترسم اگر زیاد مقاتل آنان را متذکر شوم از فرط ناراحتی جانم به در آید.
دردا که روزگار ستمگر چنان بر آنان شبیخون زد که دیگر خانه های ایشان را نمیبینی مگر متروک و خاموش و خالی از تردد دریغ و درد که هر یک از آنان در کنج غربتی افتادند جز چند نفری که در مدینه ماندند. آنان نیز در طول زندگی پای در کمند بلا و گرفتاری داشته و از آفت روزگار زار و نزار بوده اند.
زوارش بسیار کم است جز بعضی زوار از کفتار و عقاب و کرکس آنها برای همیشه در جایگاه ابدی خود که در نواحی مختلف زمین پراکنده اند در خواب هستند.
در حجاز و در بین مردمش که با جرأت بودند یکی را به عنوان رهبر انتخاب کردند خشکسالی از همسایگان آنان دور شد و ریگ گرم آنها را گرم نمی کند.
آنها آن قدر گرم بودند که ستاره دنباله دار آنها را نمی تواند ببیند و صورتهای آنها در پرده تاریکی میدرخشد اگر آنها اسبانی که بسرعت نیزه ها را حمل میکنند بیاورند آنان اخگر مرگ و سختی خواهند بود.
اگر روزی فخر کنند به محمد و جبرئیل و فرقان و سوره های آن فخر می کنند و علی را صاحب مناقب و بزرگی میشمارند و به فاطمه زهرا بهترین زنان عالم افتخار می کنند.
و حمزه و عباس صاحبان هدایت و تقوا و جعفر طیار در غرفه های بهشت آنها نتیجه هند و حرب بن امیه که سمیه از حماقت و قاذورات سرشته شده اند نیستند.
زود باشد که از تیم و عدی درباره بیعتشان که از بدترین فجور است پرسیده شود که مانع حق پدرانشان شدند و پسران را به تفرقه و پراکندگی کشاندند.
اینان عدول کردند و خلافت را از وصی محمد پس گرفتند و بیعتشان بر
۵۲۰
غدر و مگر بود تو مرا در دوستی آل نبی ملامت میکنی اینها احبا و مقتدای من اند تا هستند در دنیا و آخرت و در دین مورد اعتماد من اند و آنها را برای رشد خودم اختیار کردم که ایشان بهترین خوبانند.
من در راه عشق و محبت آنان از همه چیز و همه کس گذشتم و از روی صداقت به آنان پیوستم خدایا، معرفت مرا نسبت به آنان زیاد کن و محبت ایشان را توشه راه آخرتم نما و بهترین حسنات را برایم قرار بده.
من تا زمانی که سواران حج کنند و قمریان آواز سر دهند برای آنها گریه می کنم جانم فدای شما پیرمردان و جوانان باد که همگی آزاد کنندگان اسرا و یا بردارندگان بار دیه های مردم هستید.
وقتی مرگ به سم اسبان محدود میشود شما آنها را رها میکنید و نیزه و شمشیر را به کار میبرید دورترین خویشانم را اگر از دوستان شما باشند دوست دارم و دختران و خویشانم را اگر دشمن شما باشند از خود می رانم.
و دوستی شما را از ترس دشمن پنهان میکنم در نزد اهل حق از روی تقیه پس ای چشم بر ایشان گریه کن که زمان ریختن اشک از چشم است که من در دنیا میترسم سعی و کوششی ندارم و من امید دارم که در وقت مردن ایمن باشم.
آیا نمی بینی که سی سال است روز و شب من بر اندوه و حسرت می گذرد؟ حق ایشان را در دستهای خیانتکار دیگران میبینم که به غارت می رود و بین آنان تقسیم میشود و حال آنکه دست ایشان خالی است.
چگونه این سوزش و اندوه را که از بنی امیه که اهل کفر و لعنت اند به من رسیده مداوا کنم در حالی که آل رسول الله جسمشان لاغر و نحیف است و آل زیاد در قصرها با لباسهای فاخر استراحت می کنند؟
دختران زیاد در قصرها محفوظند و آل رسول خدا در بیابانها سرگردان پس برای ایشان تا زمانی که در افق نور هست و تا زمانی که نداکننده امر به نماز کند می گریم.
و تا زمانی که خورشید طلوع و غروب کند و در شبانگاه و صبحگاهان دیار رسول خدا را میبینی که کسی در آن نمانده و از ایشان خالی است و
۵۲۱
.آل زیاد به تنعم در حجرات بی دغدغه ساکن اند.
و آل رسول خدا را میبینی که به خون آغشته اند و آل زیاد ترتیب حجله های عروسی را میدهند و آل رسول الله به اسیری برده میشوند و آل زیاد در منزلهای تمیز بدون دغدغه نشسته اند.
دردا که خون بنی هاشم بناحق ریخته شود. دستهای خود را به سوی قاتلان دراز میکنند در حالی دستشان از انتقامجویی بسته است. اگر امیدوار به آن کسی نبودم که امروز و فردا خواهد آمد قلبم از این اندوه و درد پاره پاره می شد.
بی تردید آن امام ظهور خواهد کرد و به نام خدا با بركات بيكران الهي قيام خواهد نمود.
آن امام حق و باطل و راستی و ناراستی را در میان ما آشکار خواهد ساخت و نیکوکاران را پاداش و بدکاران را کیفر خواهد داد.
جانم از گفتگو و جدال پیوسته و بیهوده با آنان به تنگ آمده و از آن پرهیز میکند دیگر اشکهایی که از سر اندوه از دیده باریدم بس است.
ای نفس خوشحال و شادمان باش و بشارت باد بر تو که هر آینده ای نزدیک است.
ای نفس این مدتی که بر تو ستم رفت جزع مکن زیرا میبینم که نیرویم به من اجازه پایداری میدهد اگر خدا روزگارم را به آن ایام نزدیک کند و مرگم را به تأخیر اندازد.
از همه درد و رنج ها خلاص میشوم و بلا و مصیبتی برای خود باقی نمی گذارم و شمشیر و سر نیزه ام را از خون دشمنان خاندان پیامبر سیراب می کنم من به دوستی آنان امیدوار به زندگی دائم در فردوس برین هستم.
امید است که خداوند بدبختی ها و گرفتاریهای خلق را گشایش دهد زیرا او همیشه نگاه عنایتش به سوی مخلوق است.
هرگاه سخنی نیک گفتم بدخواهان با حرفهای ناروا به انکارم برخاستند و حقیقت را با سخنان گزاف خود پوشاندند.
نقل خورشید از محلش محال است و سنگ را شنوا کردن محال تر یعنی
۵۲۲
دلهای مخالفان مانند سنگ است و نمی توان آن را نرم کرد) پس چه بهتر که به غصه بازگردم و دم فرو بندم.
کسی که عارف است منتفع نمی شود و دشمن دنبال آرزوها و شهوات خویش است، گویا تو را استخوانهای سینه به تنگ آمده و تحمل آن چیزی را که برداشته ندارد که بسختی اشک می ریزد (کنایه از شدت انقباض است.)
این قصیده عصماء در اینجا خاتمه پیدا کرد زیرا امام از آن خشنود بود و برای دعبل دعا کرد که خدا او را از ترس روز فزع اکبر نجات دهد.
امام شدیداً تحت تأثیر اشعار جانسوزی که دعبل در عزای امام حسین علیه السلام سروده بود قرار گرفت و زارزار گریست و بیش از یک بار غش کرد، زیرا مصیبت کربلا قلب او را آب می کرد و می فرمود: فاجعه کربلا خواب را از چشم ما گرفته و اشک را از چشم ما روان ساخته و عزیز ما را خوار کرده است. ای زمین کربلا تا روز قیامت برای ما غم و غصه آوردی، پس باید گریه کنندگان برای حسین گریه کنند که گریه بر او گناهان بزرگ را محو می کند. (1.انوار النعمانيه، ج ۳، ص ۲۳۸)
چون ماه محرم فرا میرسید حزن و اندوه امام زیاد میشد و می فرمود: پدرم صلوات الله علیه وقتی ماه محرم میشد کسی او را خنده رو نمی دید و غم و غصه بر او غلبه میکرد تا ده روز از محرم میگذشت، چون روز دهم میشد آن روز روز مصیبت و روز ماتم و گریه او بود و میفرمود: «این روزی است که در آن حسین کشته شد.» (۲. همان مأخذ.)
و او علیه السلام می فرمود محرم ماهی است که اهل جاهلیت جنگ را در آن حرام کرده بودند، اما خون ما را در آن ماه حلال دانستند و حرمت ما را در
۵۲۳
آن ماه شکستند و فرزندان و زنان ما را به اسارت بردند و خیام ما را آتش زدند و آنچه اثاث داشتیم به غارت بردند و حرمت رسول خدا صلى الله عليه و
آله را درباره کار ما مراعات نکردند. (ا. همان مأخذ.)
ریان بن شبیب روایت میکند که در اول ماه محرم بر امام رضا علیه السلام وارد شدم به من فرمود: ای پسر شبیب آیا روزه ای؟
گفتم: نه.
و امام شروع کرد حرمت آن روز را برای من گفتن، و فرمود: این آن روزی است که زکریا به درگاه خدای عز وجل دعا کرد و گفت: «پروردگارا، از جانب خودت فرزند پاکیزه ای به من عطا کن که تو شنونده دعایی.» پس خدا دعایش را مستجاب کرد و به ملائکه دستور داد تا زکریا را صدا زنند و او در محراب ایستاده بود و نماز میخواند آنها گفتند: خدا تو را به یحیی بشارت می دهد. پس هر کس که امروز روزه بگیرد سپس خدای عزوجل را بخواند خداوند دعای او را مستجاب کند همانگونه که دعای زکریا را مستجاب کرد.
ای این شبیب محرم ماهی است که در آن اهل جاهلیت - همانگونه که گذشت - ظلم و جنگ را حرام میدانستند برای احترام آن ماه، اما این امت نه حرمت این ماه را شناختند و نه حرمت پیغمبر را و در این ماه ذریه او را کشتند و زنانش را اسیر کردند و اموالش را ربودند پس خدا هرگز آنها را نیامرزد.
ای این شبیب اگر میخواهی گریه کنی برای چیزی پس برای حسین بن علی بن ابی طالب گریه کن که او را مانند گوسفند ذبح کردند، و با او هجده نفر از اهل بیتش بودند که در روی زمین نظیر نداشتند و آسمانهای هفتگانه و زمین بر کشته او گریست و برای یاری او چهار هزار ملائکه فرود آمدند که او
۵۲۴
را کشته یافتند و در کنار قبر او به طور غبارآلود ماندند تا قائم علیه السلام ظهور کند، پس با او خواهند بود با یاران و شیعیان او و شعارشان «یا لثارات الحسین» است.(ا. همان مأخذ، ص ۲۳۹)
مصیبت کربلا حزن و اندوه اهل بیت علیهم السلام را جاودانه کرد، پس آنها و شیعیانشان در حزن همیشگی بودند و مصیبت و ستمی را که بر سبط رسول خدا صلى الله علیه و آله رفته بود هیچگاه فراموش نمی کردند. حرمت پیامبر صلى الله علیه و آله را در روز عاشورا شکستند و مراعات آن روز جاوید در دنیای حزن را برای خدا و رسولش نکردند و لشکر ابن مرجانه به قتل نبيره رسول خدا صلی الله علیه و آله در این روز به این طریق مخوف اقدام کرد.
بعد از این بیایید به کارهای امام در خراسان برگردیم.
۵۲۵
صص ۵۲۵ - ۵۰۷