کرامات رضویه - معجزات امام هشتم جلد دوم  ( صص 245-239 ) شماره‌ی 6385

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > ارتباط و اهميت دادن به شاعران (رسانه آن عصر) > هدايای امام رضا (عليه السلام) به دعبل

خلاصه

پس آن حضرت به من امر فرمود که ای دعبل بخوان و من هم اطاعت نموده خواندم مأمون نیز بسیار تحسین کرد و پنجاه هزار درهم به من انعام نمود و قریب به همان مبلغ هم خود امام به من مرحمت فرمود من به آن حضرت گفتم من توقع دارم از جامه های بدن مبارک خود جامه ای به من کرامت فرمائی تا وقت مردن کفن خود سازم.

متن

بالجمله

پوشیده نماند که این قصیده جناب دعبل را امتیاز تمامی است بر قصائدی که درباره آل عصمت گفته شده و بعض بزرگان فرموده اند که این قصیده احسن قصائد است و برابری دارد در فخر بر تمام مدائحی که برای اهل بیت گفته اند و این قصيده شریفه مشتمل بر یک صد و بیست بیت است و تمام آن در کشف الغمه و بحار و مجالس المؤمنین است هر کس طالب باشد به محلش رجوع کند.

و بر این قصیده شرحی عربی نوشته شده و آن کتاب نفیسی است از کمال الدین محمد بن محمد معین الدین قنوی فارسی که در تهران در ۱۳۰۸ به طبع رسیده و نیز شرحی فارسی علامه مجلسی بر آن نوشته و این شرح مجلسی در شماره ۲۸ نامه آستان قدس طبع شده طالب رجوع کند و محدث قمی علیه الرحمه در سفینة البحار نقل فرموده که دعبل این قصیده را به جامه ای نوشته و با آن جامه محرم شده و وصیت نمود که آنرا در اکفانش بگذارند.

حقیر گوید از این عمل دعبل و وصیتش خوب فهمیده می شود که خودش هم خیلی علاقه به این قصیده داشته و گویا در نفس جناب دعبل اثری بوده که محدث قمی در تحفة الاحباب نقل نموده که خود دعبل گفته است من روزی از راهی میگذشتم رسیدم به جایی دیدم شخص مصروعی (دیوانه ای) در آنجاست.

پس نزدیک رفتم و سر به گوش او بردم و به صدای بلند یک مرتبه فریاد زدم دعبل ناگاه آن دیوانه به حال آمد و صحیح و سالم برخاست و رو به راه گذاشت که گویا هیچ مرضی نداشته در شرح قصیده که این حکایت را نقل نموده دارد که سه مرتبه گفته دعبل دعبل دعبل پس برخاست و به راه افتاد.

 

عنوان سوم

نظر به روایتی جناب دعبل تمام قصیده تائیه خود را دو مرتبه محضر مبارک آقای خود حضرت ابی الحسن الرضا خوانده است یک مرتبه در مجلس و خانه خود امام هشتم ، چنانکه گذشت و مرتبه دوم در مجلس مأمون بوده

حقیر گوید در تمام شعراء بلاد عرب و اسلام دعبل مورد تحسین واقع شده و از جرأت و شهامت او است که چون قصیده خود را حضور مبارک امام خواند و پاداش کافی از امام هشتم به او رسید مأمون مطلع شد و احضارش کرد و تکلیفش نمود که قصیده را بخواند دعبل در کمال استقامت انشاء قصيده را انکار کرد و با هیچ گونه تهدید و تطمیعی امر مأمون را اطاعت نکرد تا مأمون متوسل به حضرت رضا شد و از آن حضرت تقاضا کرد که دعبل را امر فرماید قصیده را بخواند لذا آن حضرت او را وادار نمود به خواندن و با آنکه بعضی ابیات آن مانند خنجر به جگر مأمون اثر میکرد و فرو می رفت مع ذلک باز انعام وافری به او داد نظر به روایتی که از خود دعبل نقل شده است و ما اینک آن روایت را مناسب است در اینجا نقل کنیم و آن روایت این است کمال الدین محمد بن طلحه شافعی متوفای ۶۵۴ در کتاب مطالب السئول نقل نموده و در ۱۲ بحار ص ۷۲ و كشف الغمه و مجالس المؤمنین نیز از آنجا نقل نموده اند و حاصلش این است که دعبل گفته است. چون قصیده موسومه به مدارس آیات را به نظم در آوردم قصد کردم به خراسان بروم و آن قصیده را به خدمت حضرت ابی الحسن علی ابن موسى الرضا به عرض برسانم.

پس به خراسان رفتم و زمان ولایتعهدی آن سرور به محضر مبارک آن حضرت مشرف شدم و قصیده را خواندم و پسند آن حضرت شد و بسیار تحسین نمود و فرمود که تا من تو را امر نکنم این قصیده را برای کسی مخوان

پس چون خبر آمدن من به مأمون رسید و مطلع شد که من خدمت آن حضرت قصیده خود را خوانده ام مرا طلبید و چون نزد او حاضر شدم و خبرهایی از من پرسید آنگاه گفت قصیده مدارس آیات را برای من بخوان من انکار کردم از معرفت یعنی من نمیدانم مأمون چون انکار مرا شنید به یکی از خدام خود گفت برو حضرت رضا را حاضر کن ساعتی نگذشت که آن بزرگوار تشریف آوردند آنگاه مأمون به عرض رسانید که من از دعبل استدعا کردم که قصیده مدارس آیات را بخواند و او انکار نمود.

پس آن حضرت به من امر فرمود که ای دعبل بخوان و من هم اطاعت نموده خواندم مأمون نیز بسیار تحسین کرد و پنجاه هزار درهم به من انعام نمود و قریب به همان مبلغ هم خود امام به من مرحمت فرمود من به آن حضرت گفتم من توقع دارم از جامه های بدن مبارک خود جامه ای به من کرامت فرمائی تا وقت مردن کفن خود سازم.

پس آن حضرت جامه ای به من بخشید که خود استعمال نموده بود با منشفه ای دستمال لطیف به من عطا نمود و فرمود که این را نگهداری کن که به برکت آن مصون و محفوظ میمانی منشفه پارچه ایست که به آن جذب میشود آب باران و فشرده میشود در ظرف آنگاه وزیر مأمون فضل بن سهل ذوالرياستين هم به من صله نیکوئی داد و نیز بر یا بوی زرد خراسانی سوارم کرد و من با او در روز بارش باران بود میرفتیم و او ممطر خز و برنس خزی داشت.

آنها را به من داد که از باران محفوظ بمانم مراد از ممطر جامه ایست از پشم که به واسطه آن شخص خود را از باران حفظ میکند و خود فضل غیر آن را که تازه بود طلبید و پوشید و به من گفت آن ممطر بهتر از این است که من اکنون پوشیده ام و به من هشتاد اشرفی دادند که آنرا بفروشم و من راضی نشدم بالجمله دعبل میگوید پس من با قافله به طرف عراق حرکت کردم.

لکن در بین راه دزدان بر اهل قافله هجوم آوردند و اموال ما را غارت نمودند و تصرف کردند و تمامی ما جمعیت را گرفته و بستند و آن روز، روز باران باری بود و من فقط به بدن من یک پیراهن کهنه ای باقی بود و من بسیار تأسف داشتم و تأسف : بر هیچ چیز از اسبابم نبود مگر بر آن جامه و دستمالی که حضرت رضا به من مرحمت فرموده بود و من در فکر فرمایش آن حضرت بودم که فرموده بود به برکت آن محفوظ خواهی ماند ناگاه دیدم میان آن بلواکه ما اسیران دست بسته بودیم یکی از آن دزدان بر همان اسب زردی که ذوالریاستین به من داده بود سوار است و ممطر را پوشیده و نزدیک من ایستاده و انتظار دارد که رفقای او جمع بشوند و شنیدم این مصرع شعر مرا می خواند مدارس آیات خلت من تلاوة و گریه میکرد اما در روایت عیون است که دعبل گفته است در همان وقتی که اموال ما را قسمت میکردند شنیدم یک نفر از دزدان این شعر مرا می خواند از آن قصیده.

ارى فيئهم في غيرهم متقسماً *** و ايديهم من فيئهم صفرات

حاصل ترجمه این شعر این است که دعبل میگوید من میبینم اموال و حقوق اهل بیت پیغمبر را دیگران که ظالمان باشند بین خودشان قسمت کرده اند و دست خود اهل بیت از اموال و حقوقشان خالی و تهی است حقیر گوید خواندن آن مرد این شعر را و گریه کردنش ظاهراً به جهت این بوده که آن مرد شیعه و از دوستان اهل بیت بوده و شعر دعبل را میدانسته و ضبط کرده بوده و چون در این موقع می بیند اهل قافله اموالشان رفته و همه اسیر و گرفتار شده اند به یاد مظلومیت اهل بیت پیغمبر خدا و گرفتاری ایشان افتاد به دست ظالمان بنی امیه و بنی العباس مثل این که با خود میگوید من میبینم این مردم مالشان را دیگران تقسیم میکنند و دست خودشان از حق خودشان خالی شده چنانکه حقوق آل پیغمبر را بنی امیه و بنی العباس گرفتند و بین خودشان تقسیم کردند و آل رسول دستشان از حقوقشان کوتاه ماند.

بالجمله دعبل گوید چون من شنیدم آن مرد شعر مرا می خواند و گریه می کند تعجب کردم از اینکه این مرد شیعه است که به یاد اهل بیت این شعر را می خواند و گریه می کند.

پس من به طمع اینکه پیراهن و منشفه مرحمتی حضرت رضا الله به من برسد به آن مرد گفتم ای آقا این قصیده از کیست که میخوانی گفت تو را به صاحب این قصیده چه کار است گفتم سبب و جهتی دارد که من به تو خواهم گفت بگو صاحب قصیده کیست گفت صاحب این قصیده مشهورتر از این است که کسی او را نشناسد گفتم خوب اسم او چیست گفت دعبل بن علی شاعر آل محمد جزاه الله خيراً خدا جزای خیر به او بدهد.

گفتم والله به خدا قسم من همان دعبل صاحب آن قصیده ام گفت وای بر تو این چه سخن است که میگوئی یعنی دعبل کجا اینجا کجا) گفتم از اهل قافله تحقیق کنید این بود فرستاد و تمامی اهل قافله را حاضر کردند.

و از حال من از ایشان پرسش نمود و همه گفتند بلی این است دعبل بن علی خزاعی چون یقین کرد و دانست من دعبلم گفت جميع اموال اهل قافله را به جهت خاطر تو بخشیدم آنگاه ندا کرد در میان اصحاب خود تا تمام اموال ما را دادند و به نقلی آن مرد که دعبل را شناخت رفت نزد رئیس دزدان و او شیعه بود و بر سر تلی مشغول نماز بود.

چون او را از قضیه خبردار کرد خود آن رئیس نزد دعبل آمد و به او گفت توئی دعبل گفت بلی پس آن رئیس گفت بخوان قصیده خود را دعبل قصیده را خواند.

پس آن رئیس امر کرد که هر چه از اهل قافله برده بودند برگردانیدند آنگاه با اهل قافله حرکت کرد و بدرقه نمود تا ایشان را از محل خطر گذرانید و تمامی اهل قافله به برکت پیراهن حضرت رضا الله محفوظ ماندند.

حقیر گوید بعضی از دانشمندان فرموده هرگاه کسی تأمل کند در این قضیه می یابد که این راهزنان از طرفداران اهل بیت طهارت و مردمان حق جو و حق گو بوده بودند و چون فهمیدند اشتباهاً بر ضرر خود اقدام کرده اند فوراً دست از اموال اند و برای اظهار عقیده خود نسبت به حکومت وقت سر به طغیان گذارده برداشته و اظهار پشیمانی نمودند و تمام اموال را به طفیل شاعر امام هشتم حضرت رضا الله برگردانیدند با این که بعض ایشان مخالف بوده.

ایضاً حقیر گوید:

اگر دعبل و اهل آن قافله به واسطه پیراهن امام هشتم علیه السلام از ضرر راهزنان نجات یافتند.

ما دوستان آن حضرت هم بسیار امیدواریم روز قیامت به واسطه پیراهن خون آلود جدش حسین از آتش جهنم نجات یابیم زیرا که آن جامه بسیار گرانبها است و یکی از اسباب شفاعت مادرش حضرت زهرا است در روز قیامت چنانکه از امام هشتم حضرت رضا نقل شده است که از پدران بزرگوارش تا به پیغمبر خدا که فرمود تحشر ابنتي يوم القيمة ومعها ثياب مصبوغة بالدماء تتعلق بقائمة من قوائم العرش تقول يا حكم احكم بيني و بين من قتل ولدى حاصلش این است که روز قیامت در صحرای محشر با دخترم فاطمه جامه های خون آلودی باشد حقیر گوید من نمیدانم آن جامه ها چه جامه هایی است لکن یقین است یکی از آنها همان پیراهن پر خون سوراخ سوراخ بدن مجروح حسین اوست و اگر کسی بگوید کدام جامه را می گوئی عرض میکنم.

همان جامه ای که روز عاشورا عزیز زهرا حسین از اهل بیت بی کس خود گرفت و پاره کرد و زیر لباسهای خود پوشید و به معراج شهادت رفت چنانکه در کتب مقاتل است و اینجا شایسته است که اشعار مرحوم سید محمد علی رضوی سرکشیک چهارم آستان قدس رضوی متوفای در مشهد مقدس در وبائی ۱۳۰۹ را که در تخمیس اشعار مرحوم وصال شیرازی گفته است ذکر کنیم.

نگویم از گل و بستان و لاله و سمنش

ز شاه تشنه لبان گویم و غم و محنش

بریده شد چو امید از حیات خویشتنش

لباس کهنه بپوشید زیر پیرهنش

(که تا برون نکند خصم بدمنش زننش )

تنی که بود بسی پاکتر از لمعه نور

قدی که بود دو صد باره به زنخله طور

بکهنه جامه مگر خواست سازدش مستور

لباس کهنه چه حاجت که زیر سم ستور

(تنی نماند که پوشند جامه یا کفنش )

فلک نهاد بظلم ارچه از نخست اساس

بلای آل نبی را بکس نگیرد قیاس

پس از شهادت آنشاه آسمان گریاس

که گفت از تن او خصم برکشید لباس

(لباس کی بود او را که پاره شد بدنش )

دلا بنال که غم چیره عقل مغلوب است

بلا فزون زشکیبا و صبر ایوب است

گمان مدار که این داستان یعقوب است

نه جسم یوسف زهرا چنان لگد کوب است

(کز و توان به پدر برد بوی پیرهنش )

بترکش ستمش تیری آسمان نگذاشت

که بر هلاک شه تشنه بر کمان نگذاشت

ز خاندان نبی چرخ خانمان نگذاشت

ز دستگاه سلیمان فلک نشان نگذاشت

(به غیر خاتمی آن هم بدست اهرمنش (الخ))

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

کارگاه آموزشی ، کتاب داستان كوتاه