علاقه مأمون به علم و دانش و مجالست با فضلا
مأمون در دوران جوانی و هنگامی که تحصیل می کرد اغلب اوقات خود را به فراگرفتن دانش صرف می نمود، لیکن برعکس او امین برادرش طفلی بازیگوش بود و همیشه از زیر آموزش علم شانه خالی میکرد. رفته رفته کار مامون به جائی رسید که او را از افاضل طایفه بنی عباس به شمار آوردند. مأمون دارای هوش و فراست و نبوغ فراوان بود.
ص177
ضمناً مردی سخی و دست و دل باز به شمار می رفت. هنگام سخن گفتن بسیار فصیح صحبت میکرد و کلامش شیرین بود به گونه ای که شنونده را خسته نمی کرد. مورخین او را مردی ادیب و دانشمند حتی فیلسوف و حقوقدان می شناسند. پیوسته مجالس علمی تشکیل می داد و از علما و فضلا و دانشمندان دعوت میکرد تا به بحث و مجادله پردازند. وقتی حضرت رضا به خراسان تشریف فرما شدند از آن حضرت تمنا نمود تا در آن مجالس حضور بهمرساند و از دانش خویش دیگران را بهره مند فرماید.
دعوت مأمون از علمای ملل مختلف
بر طبق دستور مامون فضل بن سهل مامور شد مجلس علمی مرکب از رؤسای ادیان و مذاهب و ملل مختلف تشکیل دهد. وقتی مدعوین جمع شدند، فضل آنها را به حضور خلیفه برد و مامون یک یک آنها را مورد ملاطفت و محبت قرار داد و منظور خویش را از دعوت آنها بیان داشت و گفت که مایلم با پسر عم من علی بن موسی الرضا (ع) که از مدینه به این جا تشریف آورده مناظره کنید. از شما
ص178
می خواهم که فردا صبح بعد از طلوع آفتاب همگی در همین مکان حاضر باشید.
وقتی حاضرین قبولی خود را اعلام داشتند، از حضور مأمون مرخص شدند و به محل مخصوصی که جهت پذیرائی از آنها آماده شده بود، رفتند.
بعد از رفتن علماء یا سر را که عهده دار پذیرائی حضرت رضا بود احضار نمود و دستور داد تا مراتب را به استحضار امام برساند.
یاسر به حضور امام شرفیاب شد و عرض کرد: مأمون خلیفه به من ماموریت داده تا به عرض برسانم که علمای ادیان و مذاهب مختلف فردا صبح در مجلس خلیفه حاضر خواهند شد. چنانچه حضرتت مایل به مذاکره و مباحثه با آنها باشند در آن مجلس تشریف فرما شوند، یا چنانچه نخواهند به آن مجلس تشریف ببرند اجازه فرمایند تا آنها را به حضور مبارک بیاورم.
حضرت رضا در پاسخ فرمود: از قول من به خلیفه بگو فردا صبح به یاری خدای بزرگ در آن مجلس حاضر خواهم شد.
حسن بن محمد نوفلی که در حضور امام ایستاده بود،
ص179
به عرض رسانید فدایت شوم شاید اینها خیال دارند حضرتت را مورد آزمایش قرار دهند تا پایه دانش تو را بدانند، لیکن به خدا قسم بنای سستی را پایه گذاری کرده اند که سرانجامش نامعلوم است. به عقیده این ناچیز بهتر است از مباحثه با آنها حذر نمائی و در مجلسشان حاضر نشوی.
حضرت رضا تبسمی کرد و فرمود: آیا از آن می ترسی که راه دلیل را بر من ببندند؟
نوفل عرض کرد: چون یقین دارم که خداوند همیشه تو را بر آنها مسلط خواهد کرد، از چیزی نمی ترسم.
امام فرمود: زمانی که دلایل مرا بر رد ادعای علمای مذاهب مختلف شنیدند کسانی که بانی تشکیل این مجلس هستند از کرده خود پشیمان و شرمنده خواهند شد. مخصوصاً هنگامی که دیدند آنها را چگونه مجاب خواهم ساخت.
صبح روز بعد فضل بن سهل خدمت حضرت رضا آمده، عرض کرد: فدایت شوم پسر عمت منتظر قدوم مبارکت می باشد.
امام پس از آنکه وضو ساخت به اتفاق تنی چند از خاصان به سوی مجلس معهود روان گشتند.
ص180
هنگامی که حضرت رضا علیه السلام به مجلس نزول اجلال فرمود، دور تا دور مجلس سران سپاه و بزرگان قوم نشسته و علمای ادیان نیز در محل مخصوص خود جلوس کرده و در انتظار قدوم مبارک امام بودند. به محض اینکه چشم مأمون و محمد بن جعفر و حضار به حضرت رضا افتاده به یکباره از جای برخاستند و مراسم احترام به جای آوردند. آنگاه مأمون تا مقابل در به استقبال امام شتافت و آن حضرت را بالای دست خود جای داد. سپس به اشاره مامون حضار که هنوز سرپا ایستاده بودند در جاهای خود نشستند.
پس از آنکه چند دقیقه مامون به آهستگی با حضرت گفت گو نمود، از جاثلیق عالم نصرانی خواست تا هر سؤالی دارد بکند.
جاثلیق گفت : یا امیرالمؤمنین من چگونه با کسی بحث کنم که در جواب من از کتابی دلیل و برهان خواهد آورد که من آن کتاب را قبول ندارم و از سخنان پیغمبری شاهد میآورد که به او ایمان نیاورده ام؟
حضرت رضا فرمود : من اگر از همان انجیلی که قبول داری، دلیل بیاورم آیا قانع می شوی؟
ص181
مرد نصرانی گفت: بدیهی است من دلایلی را که در انجیل آمده، اگر به ضرر من هم تمام شود، قبول دارم و رد نخواهم
کرد.
حضرت رضا (ع) فرمود: حال هر سؤالی میل داری بکن و جواب مقتضی دریافت نما.
نصرانی گفت : آیا عیسی مسیح و کتاب او را قبول داری و عیسی را پیغمبر میشناسی یا انکار میکنی؟
حضرت رضا فرمود: هم حضرت عیسی را به نبوت قبول دارم و هم به کتاب او معترفم و هم با آنچه که به امت خویش مژده و بشارت داده و حواریون به آن اعتراف دارند. لیکن به نبوت عیسائی که اقرار به پیغمبری و نبوت حضرت محمد (ص) و کتاب او ننموده و به امت خود در این باره مژده نداده، ایمان ندارم.
مرد نصرانی گفت: مگر نه این است که هر دعوایی با دو شاهد عادل پایان می پذیرد؟
حضرت فرمود: همین طور است.
مرد نصرانی گفت: اکنون دو شاهد عادل که از ملیت خودت نباشد و شهادتشان در میان ملت نصاری مورد قبول باشد، معرفی نما من هم به همین نحو دو نفر شاهد از غیر
ص182
ملیت خودم معرفی میکنم
حضرت رضا فرمود : آیا یوحنای دیلمی را که در زمان حضرت مسیح زندگی میکرده، میشناسی؟
عالم نصرانی گفت: البته که او را می شناسم و خیلی خوشوقتم که خوب کسی را انتخاب کردی، زیرا او از نزدیکترین پیروان مسیح بوده است .
حضرت رضا (ع) فرمود : آیا در کتاب انجیل خوانده ای که یوحنا میگوید مسیح مرا به دین محمد عربی خبر داده و بشارت آورده که بعد از او محمد است و من حواریون را به این خبر بشارت دادم و آنها به او ایمان آوردند؟
عالم نصرانی گفت: یوحنا چنین خبری را از مسیح یاد نموده و به نبوت مردی با اهل و وصی او مژده داده است لیکن مشخص ننموده که او در چه زمانی خواهد آمد و نام آنها را نگفته که ما آنها را بشناسیم.
حضرت رضا فرمود حال اگر کسی را بیاوریم که انجیل را بداند و نام محمد و اهل بیت و امت او را برای تو بخواند، آن وقت به او ایمان می آوری؟
عالم نصرانی گفت : قبول دارم.
آنگاه حضرت رضا رو به یکی از حضار کرد و فرمود :
ص183
سفر (این واژه «سفر» با کسر سین درست است به معنی کتاب ،بزرگ جزوی از اجزای تورات و انجیل) سیم انجیل را برای این مرد بخوان. وقتی حضرت رضا ملاحظه فرمود که از خواندن امتناع دارد، فرمود اینک خودم می خوانم تا ببینی که به صراحت نام پیغمبر را ذکر کرده است.
حضرت رضا تمام آن آیات را از حفظ قرائت فرمود و سپس رو به آن عالم نصرانی کرد و فرمود : حال که دانستی من از انجیل اطلاع کامل دارم و در کتاب شما از قول حضرت عیسی چنین گفته شده اگر بخواهی تکذیب کنی مثل این است که موسی و عیسی را تکذیب کرده باشی و هرگاه آنها را تکذیب کنی قتلت واجب می شود، زیرا نسبت به خدا و پیغمبر و کتاب خودت کافر شده ای
عالم نصرانی با عجله گفت : من هرگز منکر مندرجات انجیل نیستم و هر چه در آن نوشته قبول دارم.
حضرت رضا رو به حاضرین کرد و فرمود: پس همگی بر اقرار این مرد شاهد و گواه باشید.
مجدداً عالم نصرانی را مخاطب ساخت و فرمود: سؤال
ص184
دیگرت را مطرح کن.
عالم نصرانی گفت: حواریون عیسی بن مریم چند نفر بوده اند و علمای انجیل چه کسانی هستند؟
حضرت در جواب فرمود: حواریون مسیح ۱۲ تن بودند که فاضلتر و عالمتر آنها لوقا نام داشت. اما علمای انجیل سه نفرند، بدین قرار یوحنای بزرگ که در بصره ساکن بود و یوحنای دیگر که در قرقیسا زندگی میکرد و یوحنای دیلمی که در زجار میزیست و شخص اخیر همان است که امت عیسی و بنی اسرائیل را به ظهور پیغمبر اسلام صلى الله عليه و آله بشارت داد.
اینک بدان که ما هم به همان عیسی که به محمد ایمان آورده است اعتقاد داریم و تنها چیزی که از عیسای شما در نزد من ناپسند افتاده کمی نماز و روزه او بوده است.
عالم نصرانی گفت: با این که من ترا داناترین مرد در اسلام میدانستم با این گفتارت کارت را در نظرم سست و دانشت را تباه ،ساختی زیرا این که گفتی عیسی در انجام نماز و روزه کاهل بود به نظرم صحیح نمی آید، زیرا به طوری که مشهور است عیسی هیچ روزی را بدون روزه به شب نرسانید و هیچ شبی هم تا صبح یکسره نیارمید.
ص185
حضرت رضا فرمود ممکن است به من بگوئی عیسی برای چه کسی روزه میگرفت و جهت چه کسی نماز می گذاشت؟
نصرانی که جوابی نداشت ناچار سکوت اختیار کرد.
حضرت رضا چنین ادامه داد: پیروان مسیح عقیده دارند هر کس که مرده ای را زنده کند و کوری را بینا سازد و دیوانه ای را شفا بخشد باید او را ستایش کرد و خدا دانست. بنابراین شما عیسی را خدا و آفریدگار خود می دانید. آیا جوابی داری بگوئی؟
عالم نصرانی گفت : حقیقت همان است که تو می فرمائی
حضرت فرمود: آیا کتاب «شعیا» را خوانده ای.
نصرانی گفت: به دقت خوانده ام و تمامی آن را از حفظ هستم.
حضرت فرمود پس با دقت گوش کن آیا میدانی که این کلام که ای قوم من صورت کسی را که بر خری سوار و لباس نور پوشیده بود دیدم و نیز شتر سواری را مشاهده نمودم که نور او مانند روشنائی ماه بود از شعیا میباشد؟
نصرانی گفت: این کلمات عین گفتار شعیاست و من خوانده ام.
ص186
حضرت فرمود : این کلام عیسی را در انجیل خوانده ای که گفته است من به جانب پروردگار شما روانه ام و فار قلیط، یعنی محمد (ص) آمدنی است و او کسی است که از برای گواهی به حق می آید همچنان که من برای او گواهی دادم و او کسی است که همه چیز را از برای شما بیان و تفسیر خواهد کرد و او کسی است که رسوایی و فضیحت امتها را آشکار می سازد و اوست که ستون کفر را در هم خواهد شکست.»؟
نصرانی گفت: به تمام آنچه که گفتی معترفیم و قبول داریم.
حضرت رضا فرمود: ممکن است به من بگوئی انجیل اولی که مفقود شد بعدها آن را نزد چه کسی پیدا کردید و چه کسی انجیل فعلی را برای شما گذاشته است ؟
نصرانی گفت : انجیل فقط ۲۴ ساعت مفقود شد و روز بعد آن را نو و تازه پیدا کردیم و از قرار یوحنا» و «متی» آنرا یافتند.
حضرت رضا فرمود: افسوس که چقدر معرفت تو درباره انجیل و علمای آن ناچیز و ناقص است! اگر این طور است که تو میگوئی، پس چرا شما در انجیل اختلاف عقیده دارید؟
ص187
در صورتی که اگر انجیل به صورت اول خود باقی بود، هرگز اختلافی پیدا نمیشد پس گوش کن تا به تو بگویم. هنگامی که انجیل یک روز مفقود شد مسیحیان به سوی علمای خود شتافتند و گفتند عیسی بن مریم که به قتل رسید، اکنون هم انجیل را از داده ایم شما که خود را علمای ما میدانید به ما بگوئید چه مدرکی در دست ما باقی است.
لوقا» و «مرقابوس گفتند: نگران نباشید که تمامی انجیل در سینه ما محفوظ است و ما آنرا سفر به سفر در هر یکشنبه برای شما بازخواهیم گفت. از این بابت خاطرتان جمع باشد و اندوهی به خاطر راه ندهید و معابد را ترک نکنید.
آنگاه لوقا و مرقابوس و یوحنا و متی این انجیل را که اکنون در دسترس شما میباشد برایتان ترتیب دادند. آیا تو این مطالب را می دانستی؟
عالم نصرانی گفت : من تا امروز آنچه که فرمودی نمی دانستم لیکن اینک از چگونگی آن مطلع شدم و از اطلاعات مبسوطی که تو درباره انجیل دادی بر من واضح و مبرهن گردید و بر معلوماتم افزوده شد.
حضرت رضا رو به مأمون و سایر حضار کرد و فرمود: بر آنچه که من از این مرد نصرانی میپرسم شاهد و گواه باشید.
ص188
شما که عیسی را به دلیل زنده کردن مرده و شفا دادن برص و بینا ساختن کور به پایه خدائی رسانیده و پرستش می کنید، چرا «حزقیل پیغمبر را که او هم تعداد زیادی مرده را زنده ساخت امتش خدا ندانستند و پرستش نکردند؟ آیا در تورات نخوانده ای که وقتی بخت النصر» سی و پنج هزار تن از جوانان بنی اسرائیل را با خود به جنگ برد و تمام آنها را به کشتن داد خداوند حزقیل پیغمبر را به سوی آنان فرستاد و ایشان را زنده گردانید؟
عالم نصرانی گفت : این مطلب را شنیده و خوانده ام.
حضرت فرمود : یک وقت قریش به خدمت رسول خدا (ص) رفتند و تقاضا کردند مردگانشان را زنده کند. رسول خدا به علی بن ابیطالب فرمود به قبرستان برو و نام کسانی که این مردم میخواهند با صدای بلند بر زبان بیاور و اضافه کن که ای فلان بن فلان محمد رسول خدا می فرماید به اذن خدای عزوجل از جای خود برخیزید.
على عليه السلام بر طبق دستور رسول اکرم (ص) به آن جا رفت و عده ای از آن مردگان را صدا زد و آنها از قبرهای خود بیرون آمدند و سرپا ایستادند. همچنین بارها پیغمبر
ص189
اکرم نابینایان و و دیوانگان و کسانی را که دچار برص (برص» نوعی بیماری پوستی است که امروز «پیسی» گفته میشود.) بودند، شفا بخشید و با پرندگان و دیگر حیوانات و جنها و شیاطین گفت گو کرد با این احوال مردم او را به خدائی برنگزیدند و پرستش نکردند حال آن که شما عیسی را به خدائی اختیار کردید پس جرا الیسع» و «حزقیل» را خدا نمی شناسید در حالی که آنها هم مرده را زنده کرده اند؟
عالم یهودی پرسید به چه صورت نبوت محمد (ص) را به ثبوت میرسانی؟
حضرت رضا (ع) فرمود : موسى بن عمران و عیسی بن مریم و حضرت داوود به نبوت محمد (ص) شهادت داده اند. مگر نشنیده ای که موسی هنگام وصیت به بنی اسرائیل فرمود : عنقریب پیغمبری از برادران شما ظهور خواهد کرد که شما باید نبوتش را تصدیق کرده از دستوراتش پیروی کنید.
اعلم یهودی گفت: البته این مطلب فرموده موسی است و ما آن را انکار نمیکنیم.
حضرت رضا فرمود: حال که چنین است، بگو بدانم آیا
ص190
از برادران بنی اسرائیل پیغمبری سوای محمد صلى الله عليه و آله ظهور کرده است؟
عالم یهودی گفت: تصور نمی کنم ظهور کرده باشد.
حضرت رضا فرمود: پس این مطلب را قبول داری؟
عالم یهودی که «رأس الجالوت» نام داشت گفت: البته قبول دارم، لیکن مایلم که نبوت محمد (ص) را از روی تورات به من ثابت نمائید.
حضرت رضا فرمود : یقیناً این مطلب را در تورات خوانده ای که نور از طور سینا به جانب شما آمد و برای مردم از جبل ساعیر روشنی داد و بر ما از جبل فاران علنی و هویدا گردید.
رأس الجالوت گفت : تمام آنچه که گفتی خوانده ام، لیکن از درک معانی و تفسیر آن عاجز هستم.
حضرت رضا فرمود: پس بگذار تا تو را از تفسیر آن آیه آگاه نمایم معنی این جمله که نور از جانب کوه طور سینا آمده) وحی خداوند تبارک و تعالی است که به موسی در کوه سینا نازل فرمود. اما اینکه مردم را از جبل ساعیر روشنی داد آن کوهی است که خدای عزوجل هنگامی که عیسی بن مریم بر بالای آن کوه بود به وی وحی فرستاد
ص191
و معنی این جمله که بر ما از جبل فاران آشکار شد آن است که فاران یکی از کوههائی است که از آن جا تا مکه بیش از یک روز راه نیست. اشعیای نبی میگوید: من دو سوار را دیدم که برای ایشان زمین روشن شده بود. یکی از آنها بر خری سوار بود و دیگری بر اشتری اکنون بگو آن خر سوار کیست و آن شتر سوار کدام است؟
عالم یهودی گفت : من آنها را نمی شناسم، اگر ممکن است بفرما که آند و کیستند؟
حضرت رضا فرمود همانا آنکه سوار بر خری بود حضرت عیسی و آنکه بر شتری سوار بود، محمد (ص) می باشد. آیا این قول تورات را می توانی انکار کنی؟
رأس الجالوت گفت: اگر چنین است که می فرمائی، هرگز جرأت ندارم آن را انکار کنم.
حضرت رضا فرمود: نام حیقوق نبی را شنیده ای و او را می شناسی؟
عالم یهودی گفت : بلی او را خوب میشناسم.
حضرت رضا فرمود : این مطلب از گفتار اوست و نیز در کتاب شما آمده است که خداوند بیانی از جبل فاران آورد و سماوات را از تسبیح احمد و امت او پرگردانید. سواران و
ص192
خیل او در دریا روانه شوند چنانکه در دریا روند. او برای ما کتابی تازه پس از خرابی بیت المقدس بیاورد، یعنی کتابی که قرآن است خوب آیا به این کلمات ایمان داشته و تصدیق می نمائی؟
رأس الجالوت گفت اینها که فرمودی عين كلمات حیقوق نبی است و ما جرأت انکار آن را نداریم.
حضرت رضا فرمود : یقیناً در زبور داوود خوانده ای که می فرماید «پروردگارا برانگیزان کسی را که برپاکننده سنت پس از فترت است خوب به من بگو بدانم آیا تو پیغمبری را جز محمد میشناسی که سنت را بعد از فترت برپا نموده باشد؟
رأس الجالوت گفت : این کلام از آن داوود نبی است و من منکر آن نیستم لیکن قصد او از این کلام عیسی است و ایام او دوره فترت بوده است.
حضرت رضا فرمود : آیا نمیدانی که عیسی برخلاف سنت رفتار نکرد و تا زمانی که خداوند او را به عالم بالا برد موافق سنت تورات عمل کرد و در انجیل نوشته شده که این بره رفتنی است و فارقلیط پس از آن آمدنی است. او بار گناهان را سبک سازد و برای شما هر چیزی را تفسیر کند و
ص193
برای من گواهی دهد چنانکه من برای او گواهی دادم. من از برای شما مثلها آورده ام و او برای شما تاویل بیاورد آیا تصدیق میکنی که این مطالب در انجیل هست؟
رأس الجالوت گفت : البته که تصدیق میکنم و منکر نیستم.
حضرت رضا فرمود: حال میخواهم از تو درباره پیغمبر خودت موسی بن عمران سؤالاتی بکنم.
عالم یهودی گفت : هر چه می خواهید بپرسید.
حضرت رضا فرمود: چه دلیلی بر ثبوت نبوت موسی داری؟
عالم يهودی گفت: حضرت موسی برای اثبات پیغمبری خود چیزی آورده که هیچ یک از پیغمبران مانند آن را نیاورده اند. مثلا از عصای خود اژدها ساخت و دریا را برای گذشتن قوم خود از آب شکافت عصای خود را بر سنگ زد و چشمه آبی جاری ساخت دست خود را در بغل کرد و در آورد و از دستش نور ساطع شد. همچنین آیات و علاماتی آورد که دیگران از آوردن مثل آن عاجز بودند.
حضرت رضا فرمود : واضح است که آن پیغمبر چیزهائی آورد که دیگران از آوردن مثل آن عاجز بودند، بنا به آنچه که
ص194
گفتی، اعتراف به نبوت موسی بر شما واجب میباشد.
عالم یهودی گفت : موسی علیه السلام در پیشگاه خداوند چنان قرب و منزلتی داشت که دیگری نداشت و ما به نبوت کسی معترف هستیم که بتواند مانند موسی معجزاتی نشان دهد و آیاتی نظیر او بیاورد.
حضرت رضا فرمود: پس چطور شما به پیغمبران قبل از موسی اعتقاد دارید در صورتی که هیچ کدامشان نه دریا را شکافتند و نه از سنگ چشمه آب جاری ساختند و نه ید بیضا نشان دادند و نه عصای خود را به صورت اژدها در آوردند.
عالم یهودی گفت : من که قبلا گفتم، هرگاه برای اثبات نبوت خود علامات و معجزاتی بیاورند که مردم از آوردن مثل آن عاجز باشند اگر مانند معجزات موسی هم نباشد، باز تصدیق پیغمبری ایشان بر ما واجب است.
حضرت رضا فرمود پس ای رأس الجالوت، چه چیزی تو را از اقرار به نبوت عیسی بن مریم بازداشت؟ در حالی که عیسی مرده را زنده کرد و کور و برص را شفا داد و مجسمه ای از گل را به صورت مرغ ساخت و هنگامی که به آن دمید آن مجسمه جان گرفت و پرواز کرد.
ص195
عالم يهودی گفت اینها سخنانی است که مردم می گویند ولی ما که به چشم خود ندیده ایم.
حضرت رضا فرمود: آیا آیات و معجزاتی را که حضرت موسی آورد با چشم خود دیده اید یا از مردم شنیده اید؟ عالم یهودی گفت: البته با چشم خودم ندیده ام، بلکه همان طور که فرمودی، شنیده ام.
حضرت رضا فرمود: بنابراین باید معجزاتی را که به عیسی بن مریم نسبت میدهند قبول داشته باشی و به او ایمان آوری
عالم یهودی که جوابی نداشت سر به زیر انداخت و ساکت ماند.
حضرت رضا فرمود محمد (ص) که طفلی یتیم و فقیر بود و چوپانی و مزدوری میکرد و درسی نخوانده بود و آموزگاری تعلیمش نداده بود، کتابی به نام قرآن آورده که در آن گزارش و قصص انبیاء و اخبار ایشان کلمه به کلمه مندرج است و خبرهای گذشتگان و آیندگان تا روز قیامت در آن نوشته شده است. هم او بود که مردم را از اسرار نهفته و پنهان و رازهای درونی ایشان باخبر ساخت و هر عملی را که در خانه خویش انجام میدادند بیان می فرمود و آیات بسیار و
ص196
معجزات بی شمار آورد.
یهودی گفت : چون خبر عیسی و خبر محمد (ص) در نزد ما به صحت نرسیده بنابراین نمی توانیم به چیزی که برای ما ثابت نشده اقرار و اعتراف کنیم.
حضرت رضا فرمود پس شهود و گواهانی که برای عیسی و محمد شهادت داده اند به زور گواهی داده و دروغ گفته اند؟
عالم یهودی دوباره سر به زیر افکند و متحیر ماند و سکوت کرد.
آنگاه حضرت رضا رو به رئیس مجوس نمود و فرمود : بگو به بینم چه دلیلی بر نبوت زردشت پیغمبر که به او ایمان آورده ای داری؟ از تو میخواهم تا دلایل خود را ابراز نمائی؟
آن مرد که هر بذ نام داشت گفت : زردشت پیغمبر چیزهائی آورده که هیچ کس قبل از او نیاورده است، به طوری که از گذشتگان نقل میکنند او برای امت خود چیزهائی را روا داشته که دیگران روا نداشته اند و به همین دلیل از او متابعت و پیروی کرده ایم.
حضرت رضا فرمود: مگر نه این است که از اخباری که به
ص197
شما رسیده از زردشت پیروی میکنید.
هر بد گفت : بلی همین طور است.
حضرت رضا (ع) فرمود : سایر ملل هم فقط اخباری از پیغمبران شنیده اند و با چشم خود اعمال و معجزات موسی و عیسی و محمد (ص) را ندیده اند مع ذلک به ایشان ایمان آورده اند. شما هم از زردشت اخباری شنیده اید و هم از دیگر انبیاء، پس چه شده که یکی را قبول دارید و دیگران را انکار میکنید؟
«هر بذ» که جوابی نداشت بدهد سربه زیر افکند و ساکت ایستاد. وقتی حضرت رضا سکوت آن مرد را ملاحظه کرد با صدای بلند فرمود اگر در بین شما کسی با مذهب اسلام مخالف است و مایل است از من سؤالی کند برخیزد و بدون این که از مجلس پرشکوه بیم و هراسی به دل راه دهد، سؤال خود را مطرح کند و جواب کافی دریافت دارد.
از بین حاضرین مردی بنام عمران صالبی برخاست و عرض کرد: ای عالمترین مردم ،زمان، چنانچه شخصاً از حضار دعوت نمیفرمودی که اگر سؤالاتی دارند، مطرح کنند و جواب دریافت دارند هرگز من برنمی خاستم و پرسشی نمینمودم من کسی هستم که سفرها کرده و به
ص198
اقصی نقاط این کشور و دیگر کشورها رفته ام. هنوز کسی را ندیده ام که بتواند به درستی خدای واحد مطلق را که شریکی ندارد آن طوری که باید و شاید به من بشناساند. حال اگر اجازه فرمائی میخواهم از تو بپرسم.
حضرت رضا فرمود: هر چه مایلی از من بپرس تا برای تو تشریح کنم. عمران پرسید: از آفریدگار و نخستین موجود این عالم و آنچه که او آفریده، مرا مستحضر فرما.
حضرت رضا فرمود : ذات واحد و یگانه همیشه منفرد بوده و چیزی همراه او نبود و برای او حدود و اعراضی نیست نه از حدود او خبری است و نه از عارضه ها دروی اثرى ذات باری تعالی چنین بوده و پیوسته چنین خواهد بود. هم او مخلوقات گوناگون را آفریده، نه چیزی او را برپا داشته و نه چیزی او را محدود نموده و نه میتوان او را با چیزی اندازه گرفت. او برای مخلوقات خود کمکی نگرفته و آنچه که خلق کرده به تنهائی بوده است. به طوری که میدانیم تمامی اهل صنعت و حرف ابتدا برای خود نقشه ای طرح میکنند سپس بر طبق آن نقشه کار خود را آغاز می نمایند، لیکن او آنچه که اراده کرد بوجود آورد، بدون این
ص199
که نیازی بدان داشته باشد. او در آفرینش خود فزونی و کاستی ندید و آنچه که خلق کرد از روی حکمت بود. حال ای عمران میتوانی این مطالبی را که گفتم با ترازوی عقل خود بسنجی و در آن تعقل نمائی بدان که خداوند اگر آنچه را که خلق فرمود برای احتیاج و نیازی آفرید، باید غیر از آن کسانی که برای رفع نیازمندی از آنها کمک و یاری می خواهد دیگر کسی را نیافریند و لازم می آید که چند برابر آنچه را که خلق نموده خلق کند زیرا کمک کنندگان هر اندازه که تعدادشان زیادتر باشد صاحب کار نیرومندتر خواهند بود بدین جهت میگویم که خداوند مخلوقات را برای حاجتی خلق نکرد ولی به وسیله خلق نیازمندیهایشان هر یک را به دیگری حواله کرده و پاره ای را بر دیگران برتری داده بی آنکه به آن کسان نیازی داشته باشد، و نه دل تنگ است از آن که او را پست قرار داده و برای این آفریده که هر یک مأمور یک مرحله و وادی باشند. باید از گفته جهال پرهیز کرد و خود را از آنها برکنار داشت زیرا این مردمان مانند اشخاص کور و کر هستند که به بیراهه می روند و خیال میکنند که خدائی وجود ندارد و این گفته خداوند عزوجل درباره چنین مردمانی است که میفرماید هر کس که در این
ص200
دنیا کور است در آخرت نیز کور و گمراه تر است البته مقصود خداوند کوری از حقایق و کوری باطن است نه کوری از چشم و دیدگان ظاهری مردم خردمند این مطلب را می دانند که به جانب چیزهائی که در آن جاست راه نخواهند برد مگر اینکه به چیزهائی که در این جاست اطلاع یابند. یعنی در حقیقت صاحبان عقل و خرد می دانند که آنچه در این نشاه از برای تو است شناخته نمی شود مگر به آنچه در آن نشاه است.
مجلس آن روز پایان یافت بدون آنکه سئوالی بی جواب ماند و کسی قدرت داشته باشد که بر آن حضرت ایرادی وارد آورد.
مأمون علاوه بر مجلسی که ذکر شد، مجالس دیگری نیز ترتیب داد که در یکی از آنها حضرت رضا (ع) چنان داد سخن داد که مأمون و جملگی حضار را متحیر ساخت. مخصوصاً با « سلیمان مروزی » دانشمند مشهور آن عصر بحث مفصلی درباره توحید و قدرت الهی فرمود که عالم
ص201
مزبور در مقابل آن حضرت سر تعظیم و تکریم فرود آورد.
حضرت رضا علیه السلام در حقیقت طبیبی با تجربه بود که دوای اکثر امراض را میدانست و با داروهای ساده دردها را علاج می فرمود.
مأمون میخواست در هر یک از علوم حضرت رضا را آزمایش کند و آنچه که خودش نمیداند از آن حضرت فرا گیرد.
مخصوصاً که میدید در هر موردی امام علیه السلام که حجت بالغه الهی است در مقابل هیچ سوالی باز نمی ماند و عالمترین افراد را مجاب میکند.
روزی مأمون خواست آن حضرت را در شعر شناسی نیز آزمایش کند. لذا گفت : شنیده ام که شما از شعر و شاعری نیز بی اطلاع نیستید.
حضرت رضا فرمود : من شعر زیاد خوانده ام.
مأمون گفت : اگر ممکن باشد شعری در باب حلم برای من بخوانید که در نوع خود بی نظیر باشد.
حضرت رضا چند بیتی که مضمونش چنین بود، قرائت فرمود:
اگر سر و کارم با شخص جاهل افتد، یا
ص202
از مقابله و روبرو شدن با او امتناع میکنم
تا گرفتار جهل و نادانی او نگردم.
هرگاه سر و کارم با خردمند و عاقل باشد،
چون دیدم که در عقل و درک مطالب با من برابری می کند،
در این مورد حلم و حوصله به کار میبرم.
هرگاه سر و کارم با کسی بیفتد
که در عقل و دانش و خرد و بینش برتر از من باشد،
به عقل و درایت و پیشقدمی او اقرار میکنم.
به او حق می دهم که از من پیشی گیرد.
مأمون که به این خوبی و سلاست تا به آن روز شعری نشنیده بود گفت این اشعار بدین محکمی و روانی و در عین حال پر معنی از آن کیست؟
حضرت رضا فرمود: یکی از جوانان خانواده ما این اشعار را سروده است.
مأمون گفت: چنانچه میسر باشد در باب سکوت در مقابل جاهل و ترک گله و ابراز دلتنگی شعر مناسبی بفرمائید:
حضرت رضا اشعاری بدین مضمون خواندند
بعضی اوقات برای من پیش می آید که
ص203
دوستی از من عمداً کناره جوئی میکند با آنکه من میفهمم ولی این عملش را به رویش نمی آورم
و طوری وانمود میکنم
که دوری او علتی داشته
و گرفتاریهای زندگانی باعث این کناره گیری شده است.
من او را در این عمل معذور میدارم
زیرا احساس میکنم که اگر از او گله کنم
یا سرزنشش نمایم
بیشتر او را وادار به کناره جوئی و دوری نموده ام.
پس ترک گله را برای او گله قرار میدهم. هرگاه که گرفتار دوستی نادان و یاری جاهل شوم
در گفت و گو با چنین کسی
سکوت اختیار میکنم و خاموش میمانم
زیرا یقین دارم که این دم نزدن
باعث خواهد شد که آن شخص راه صواب خود را پیدا کند
و مصلحت خویش را تشخیص دهد.
مأمون باز از لطافت و سلاست اشعار امام تعریف فراوان
ص204
کرد و خواهش نمود در خصوص رام ساختن دشمن و جلب خاطر او و همچنین وادار ساختن به ترک دشمنی اشعار مناسبی بفرمایند.
حضرت رضا اشعاری بدین مضمون قرائت فرمود :
چه بسا دلهای آکنده از کینه را که به مسالمت
بر آنها غلبه نموده و آن دلها را مقهور خویش ساختم، به طوری که در زیر بار سنگین عفو و گذشت من
کمرشان خم گردید.
اگر کسی بدیهای دشمن را به خوبیهای خویش تلافی نکند
هرگز نمیتواند ادعای توانائی و بلندی جاه و مقام کند.
لیکن من در درمانها و معالجات اخلاقی،
زهر جان گذار کینه و عداوت دیرینه را
با دوستی تلافی کردم
و بدین وسیله کینه ها را محو و برطرف ساختم.
من هر سری را فراموش میکنم برای اینکه فاش و برملا نسازم.
برای نگهداری سر بهترین راه آن است که
آن را به بوته فراموشی بیندازم
ص205
زیرا ممکن است کسی عادت داشته باشد
که اسرار مردم را بروز دهد.
مأمون که در میان خلفای بنی عباس به هوش و فراست معروف و دارای فضل و کمال بود با این همه مقام علمیش با حضرت رضا اساساً قابل مقایسه نبود. از این رو آن حضرت را در ردیف فاضلترین علمای زمان خود محسوب میداشت و به همین جهت بود که میخواست در آن مجالس ضمن بحث از معلومات حضرت رضا استفاده نماید .
روزی حضرت رضا در مذمت خود پسندی چنین فرمود:
در عجبم از کسانی که خویشتن را نشناخته و در اعمال و رفتار خود دامن تکبر را برزمین میکشانند. هرچند آنان را نصیحت کنند و اندرز دهند دست از رفتار ناهنجار خویش برنمی دارند و این روش نایسند را ترک نمیکنند و در عالم مستی و بی خبری باقی می مانند.
آنها از دستورهای خداوند نیز پیروی نمی کنند و نافرمانی را پیشه خود ساخته اند و آشکارا دست به معاصی میزنند و این طور وانمود میکنند که از خالق یکتا بیمی ندارند.
لیکن هنگامی که به مصیبتی گرفتار میشوند، دامن اشک
ص206
را رها می سازند و به عجز و لابه می پردازند و چون از آن بدبختی و رنج نجات یافتند باز غافل میشوند و به عادت دیرینه خویش باز میگردند و گناهکاری را از سر می گیرند.
ای بندگان عاصی به سوی آفریننده و مولای خویش باز گردید و فرامینش را اطاعت نمایید و در نظر داشته باشید که به عزت و کمال نخواهید رسید مگر در سایه خدمت به او و روی نیکبختی نمیبینید مگر در پناه فرمانبرداری از خالق بی همتا.
از مطالعه کتاب آسمانی که خداوند برای ارشاد خلق به وسیله رسول خویش فرستاده، غفلت مکنید، زیرا راه صواب را در آیات آن پیدا خواهید کرد. احکام الهی را نصب العین خویش قرار داده از دستورهای شرع مطهر اطاعت کنید که راه رستگاری همین
است و بس.
به دنبال جمع کردن مال و ثروت مروید و حرص و طمع را از خود دور سازید زیرا این صفت زشت مرد را خوار و زبون میسازد و آبرویش را بر خاک می ریزد.
هر کسی در این جهان بهره و نصیبی دارد و هیچ کس نمی تواند با حیله و نیرنگ نصیب خود را عوض کند.
207
اگر تصور میکنید که چیزی را امروز از دست داده اید چنانچه از آن بهره و نصیبی داشته اید همان را فردا به دست خواهید آورد.
قضای الهی درباره مخلوقاتش هرگز تغییر نمیکند و هر آنچه سرنوشت آدمی باشد حتمی الاجرا خواهد بود.
هر فردی روزی خودش را که قسمت شده، دریافت می کند و کلید آن هم درید قدرت الهی است. هم اوست که به عاجز و ناتوان روزی میدهد و بسا باشد که زیرک و دانا با همه هوشیاری و زرنگیش از روزی محروم میگردد.
هرگز درمانده و مسکینی را با ترشروئی از در خویش مرانید، زیرا ممکن است روزی شما هم به روز آن بینوا و مسکین مبتلا گردید.
در برابر حوادث ناگوار روزگار همیشه صبور و شاکر باشید و از کجروی چرخ و شداید زمانه هیچ وقت ناله و شکوه نکنید. هموار درد دل خود را با خالق خود بکنید زیرا تنها او می تواند گره از مشکلات شما بکشاید و دردهایتان را درمان نماید.
هرگز زبان به الفاظ رکیک و سخنان بیهوده مگشائید و در هر مورد زبان خود را نگهدارید و سکوت و خاموشی را
ص208
پیشه خود سازید، زیرا سکوت وقار و سنگینی مرد را صد چندان میکند.
آنهائی که بدون پروا هر چه بر زبانشان می آید، می گویند یقیناً دچار لغزش و خطا میشوند و این عمل آنها را در انظار خوار و خفیف خواهد ساخت لیکن کسی که سکوت اختیار میکند همیشه از لغزش و خطا ایمن و برکنار میماند و از کار خود هرگز پشیمان نمی شود.
رازی را که باید در دل پنهان کنی، هرگز نزد مردم فاش مساز، زیرا کسی که سر نگهدار نباشد، سزاوار است که پلک چشمانش را داغ کنند.
هرگز با کسی شوخی و مزاح مکن، زیرا اثر و عاقبت شوخی تو را در انظار سبک و خوار میکند و چه بسا باشد که شوخی، خونریزی و جدال به بار آورد.
از مردم دوری گزین و گوشه نشینی اختیار کن تا از گزند ناپاکان در امان باشی زیرا مردم کناره جو پیوسته سالم و مصون از رنج آمیزش خواهند بود.
هرگز گرد مسکرات مگرد و از شرابخواری بپرهیز زیرا کسی که شراب را چون دارو جهت شفای مرض انتخاب می کند خداوند متعال ناخوشیش را علاج نمی کند.
209
هرگز با زورمندتر از خود ستیزه مکن که در این کار جز زیان و ضرر چیزی عایدت نخواهد شد.
از معاشرت و همصحبتی با نادان و احمق بگریز زیرا کسی که دوست احمق و نادان برای خود انتخاب میکند خودش نیز در شمار حمقا قرار میگیرد.
با ناکسان و فرومایگان همنشین و همصحبت مشو زیرا خیر و سعادت در معاشرت با فرومایه میسر نیست.
از مکافات عمل غافل مشو و منتظر مباش جز آن تخمی که کاشته ای ثمر دیگری برداشت کنی.
در هر حال به خداوند بزرگ و یکتا امیدوار باش و در هر امری از او یاری بخواه و مددکاری طلب کن.
به آنچه که خداوند به تو عطا کرده، قناعت نما و شکر باری تعالی را به جای آور و بر نعمتهائی که بتو ارزانی داشته
شاکر و راضی باش
هیچ گاه برکت و نعمت را خداوند نصیب کسانی که مانند عقرب نیش میزنند و مردم آزاری را شعار خویش قرار داده اند، نخواهد کرد.
مردمانی که مانند روباه مکار و حیله گر هستند، هرگز روی خوشی و نیکبختی را نخواهد دید.
ص210
هرگاه بخواهی همسری برای خود برگزینی و قید ازدواج برگردن نهی چشم و گوش خویش را بازکن قبلا از اصل و نسب کسی که انتخاب کرده ای با خبر شو و از کردار و رفتارش اطلاع حاصل نما از نجابت و خانه داریش آگاه شو، سپس او را به همسری خویش برگزین
هرگز ستمگری پیشه خود مساز و از آه دل مظلومان بترس زیرا دعای نیمه شب خسته دلان خیلی زود به درگاه خدا مستجاب میشود.
برحذر باش که کسی از دست تو رو به درگاه خدا آورد و از عملی که در حقش کرده ای به خداوند شکوه و شکایت نماید.
اگر به غریبی برخوردی که از خانمان خود دور افتاده و در غربت به سر میبرد از مهربانی کردن در حقش مضایقه مکن و تا دستت میرسد وسائل رفاه و آسایشش را فراهم ساز.
آنان که مال و منال فراوان دارند ولی راضی نیستند که قسمت کمی از مال خود را به فقرا و محتاجان ببخشند در نزد مردم به بخل و امساک معروف میشوند و خلق پشت سرشان آنها را مذمت میکنند و نامشان را به زشتی یاد
ص211
خواهند کرد.
کسانی که ظلم و ستم را پیشه خود ساخته اند و به جور و بیداد خود مباهات میکنند باید بدانند که دوران ستمگریشان خیلی کوتاه و ناپایدار خواهد بود و هیچ عزیزی تا ابد عزتش پایدار و بادوام نخواهد ماند. پس باید عاقبت کار را در نظر داشته باشند و بدانند که سرانجام تمام موجودات مرگ و نیستی است پس خوشا به حال کسی که هنگام رحلت از این دنیا سبکبار باشد و از این جهان ناپایدار با خیال راحت عزیمت کند و مظلمه ای برگردن نداشته باشد.
ص212