زندگی و شهادت حضرت علی ابن موسی الرضا  ( صص 65-45 ) شماره‌ی 6474

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > دوران امين > تعامل امين و مامون

خلاصه

فضل بن سهل که در درایت و کاردانی بی نظیر بود جزئیات اموری را که در قلمرو مأمون و امین میگذشت به وسیله جاسوسانی که داشت زیر نظر گرفته بود و از کوچکترین اتفاقی که در دستگاه امین می افتاد، پس از چند ساعت مطلع می شد.

متن

فعالیت جاسوسان فضل در بغداد

فضل بن سهل که در درایت و کاردانی بی نظیر بود جزئیات اموری را که در قلمرو مأمون و امین میگذشت به وسیله جاسوسانی که داشت زیر نظر گرفته بود و از کوچکترین اتفاقی که در دستگاه امین می افتاد، پس از چند ساعت مطلع می شد.

از آن طرف فضل بن ربیع هم بیکار ننشست و در تمام

ص45

شاهراهها و شهرها و قصبات بین عراق تا مرو مراقبینی گماشت تا او را از جزئیات امور مستحضر سازند، ولی با تمام این تفاصیل دستگاه خبرچینی فضل بن سهل به مراتب قویتر و مجهزتر بود مثلاً گزارش محرمانه ای توسط یکی از جاسوسان فضل بن سهل یعنی زن فقیری که با پای پیاده طی طریق میکرد از بغداد فرستاده شد و بدون اینکه کسی به آن زن سوءظن ببرد مستقیماً به دست فضل بن سهل رسید. 

عاقبت وسوسه فضل بن ربیع کارگر افتاد و امین، مأمون را خلع کرد و دستور داد تا نام مأمون را از خطبه ها حذف کنند و دیگر سکه جدیدی به نام مأمون نزنند. این اعمال موجب تیرگی روابط بین دو برادر گردید. امین رسماً پسرش موسی را ولیعهد کرد و او را به این سمت به عموم معرفی نمود.

ضمناً به سران سپاه هدایای ذیقیمتی داد و بخشش های فراوان کرد و آنها را از خود راضی ساخت.

براثر وسوسه های فضل بن ربیع، امین یک نفر را مأمور کرد تا عهدنامه پدرش رشید را که در خانه کعبه نصب کرده بود بیاورد. وقتی عهدنامه به دست امین رسید آن را در

ص46

حضور بزرگان قوم و سران سپاه پاره پاره کرد و عملاً عهدنامه را نقض نمود.

هر چند با این عمل خواست تعهدی را که نسبت به برادر خود مأمون داشت از گردن خویش بردارد، ولی غافل از این معنی بود که پاره کردن عهدنامه چقدر در انظار مردم زشت و ناپسند است و باعث نفرت و بدبینی عامه می شود.

باید دانست که امین با این عمل جاهلانه خود نشان داد که آلت بی اراده دست فضل بن ربیع شده و از خود هیچ گونه تصمیمی ندارد.

مأمون هم به سهم خود بیکار ننشست

وقتی مأمون از عهد شکنی امین مطلع گردید، با فضل بن سهل وزیر با تدبیرش به مشورت پرداخت و پرسید : در این مسأله عقیده تو چیست ؟

فضل گفت: من عقیده دارم که قشون را باید تقویت کرد و افراد سپاهی را از هر جهت راضی نگهداشت. ضمناً «طاهر

ص47

بن حسين بن مصعب(درباره طاهرين حسین ذوالیمینین بد نیست این ماجرا را هم بخوانید طاهر بن عبدالله که در زمان خلافت واثق حکومت خراسان یافت مردی خدا ترس و پرهیزکار بود. او خدمتگری نکو روی و خوش اندام و وفادار داشت. روزی به یکی از راز دارانش گفت که وی را بفروشد خدمتگر چون از این دستور آگاه شد، سخت گریست و در دامن آن کس آویخت که طاهر را از فروختن وی باز دارد. دوست طاهر از او پرسید چراخدمتگری چنین صادق و صمیم را می فروشی؟

طاهر گفت : من خود از این کار سخت در رنج و اندوهم و دانم که وفادار و مهربان است وخدمتگری چون او هرگز نصیبم نمی شود اما بدان او شبی در سرای خفته بود. بیگاه بر اوگذشتم. به ناگاه باد جامه او را باز افکند تن و برش چنان در نظرم نیکو آمد که حالتی نا گفتنی برمن عارض شد. ترسم اگر پیش من بماند دیو نفس بر من غلبه کند و در بی خبری گناهی کنم که

در هشیاری از خوف و خشیت خدا بلرزم. پس طاهر آن خدمتگر را با هدیه های دیگر برای متوکل خلیفه فرستاد.کتاب «طرفه ها - تألیف : اقبال یغمایی) را به سرداری لشکریان مقیم ری برگزینی، زیرا تنها کسی که قدرت مقابله با سپاهیان مهاجم امین را دارد طاهر است و بس.

ناگهان خبرگزاران به مأمون گزارش دادند که لشکر بی شماری به سرکردگی عصمة بن حماد بن مسلم به عزم همدان روان گردیده است.

ص48

همان طور که قبلا متذکر شدیم جاسوسانی که از طرف فضل بن سهل در دستگاه امین کار می کردند، به قدری مراقب اوضاع بودند که کوچکترین عملی در دستگاه امین از نظرشان پنهان نمی ماند چنانکه یکی از آنها که خیلی به فضل بن ربیع نزدیک بود به ذوالریاستین نوشت : علی بن عیسی بن ماهان که در خراسان طرفداران فراوانی دارد، به آن سرزمین روانه شده و امین فرمان سپهسالاری سپاه را به نام وی صادر کرده و او را صاحب اختیار تام ساخته است. (توضیح ویراستار :على بن عیسی بن ماهان که با عنوان سردار سپاه امین به جنگ با لشکریان مأمون پرداخت در عهد هارون الرشيد مدتی حکمران خراسان بود.)

ضمناً خزائن فراوانی هم در اختیار او گذاشته تا بی حساب خرج کند و بدین وسیله طرفدارانی برای خوددست و پا نماید.

هنگامی که علی بن عیسی وسائل مسافرت خویش رافراهم ساخت بر طبق رسوم معمول آن زمان، نزد زبیده مادر امین رفت تا مراسم خداحافظی به جای آورد.

وقتی زبیده از قصد علی مطلع شد، گفت : متوجه باش که هر چند امین فرزند من است و من او را بیش از اندازه دوست

ص49

دارم با این وصف مأمون را هم مانند فرزند خودم می دانم و دوستش دارم و مایل نیستم که صدمه ای ببیند و خیالش ناراحت شود. امین اگر در کار مملکت داری با برادر خود اختلاف دارد دلیل نمیشود که بر جان مأمون گزندی برسد و در معرض خطر قرار گیرد تو که در دستگاه پدر آنها پرورش یافته ای باید حقوق آنها را مراعات کنی و در نظر داشته باش که هیچ وقت به روی مأمون نایستی و سخنان درشت بر زبان میاوری و توجه داشته باشی که او فرزند آقا و ولینعمت توست و در نزد ما عزیز است. 

برحذر باش که او را به حبس و زنجیر تهدید کنی. تو باید در مقابل او منتهای خضوع و خشوع را داشته باشی. هرگز در وقت سوار شدن بر اسب قبل از او پا به رکاب مگذاری و چنانچه با تو درشتی و خشونت کرد در صدد تلافی برنیایی در پایان سخنانش زبیده دست بند نقره ای به علی داد و گفت هرگاه مجبور شدی که دست او را ببندی با این دست بند نقره دستش را ببند و از اینکه زنجیر آهنین و خشن به کار بری احتراز کن.

علی بن عیسی در ماه شعبان ۱۹۵ با سپاهی بی شمار و تجهیزات کامل از بغداد به عزم مرو حرکت کرد.

ص50

در میان راه به قافله ای برخورد که از جانب ری می آمد. وقتی از اوضاع و احوال آن شهر پرسید، سالار قافله گفت: طاهر با سپاهی بی شمار در انتظار شماست و مرتباً هم از خراسان کمک به او می رسد. 

با این وصف علی بن عیسی چنان از باده غرور و خود پرستی مست بود که خیال نمیکرد کسی بتواند با وی برابری کند. او خود را شیری شرزه و طاهر را روباهی مفلوک به حساب می آورد و تصور میکرد که طاهر قدرت مقابله با او را نخواهد داشت. (توضیح ویراستار :ا على بن عيسى بن ماهان با سپاهی در حدود پنجاه هزار نفر به مقابله طاهر رفت درحالی که رقم سپاهیان طاهر بسیار کمتر بود.)

از آن جایی که علی بن عیسی مردی کم تجربه (ذکر صفت کم تجربه برای علی بن عیسی عجیب است!) و ظاهربین بود به صلاحدید اطرافیانش در صدد کندن خندق عمیقی در اطراف شهر برآمد تا آب چشمه هایی را که به شهر می رفت برگردانیده و به خندق سرازیر کند و مردم رادر مضیقه قرار دهد تا ناچار به تسلیم شوند.

از آن طرف طاهر که مردی دنیا دیده و کاردان بود

ص51

تصمیم گرفت قبل از این که علی بن عیسی به شهر ری برسد، از شهر بیرون شتافته به مقابله برخیزد هر چند که سپاهیانش در مقابل لشکریان علی بسیار اندک بود ولی در این جا تمهیدی به کار بست و طوری صف آرائی نمود که قوایش در نظر دشمن چندین برابر جلوه گر شود.

 على بن عيسی خواست پیشدستی کند، شاید جنگ را ببرد و طاهر را شکست دهد. لذا با هفتصد تن سوار جنگجو به قلب لشکریان طاهر زد و جنگی سخت در گرفت. لشکریان طاهر پافشاری را به حد اعلا رسانیدند و تعداد زیادی از قوای دشمن را به خاک هلاک انداختند. 

على بن عیسی فریاد میزد و افراد خود را تشجیع و تشویق به جنگیدن میکرد وقتی یکی از تیراندازان قشون طاهر صدای علی بن عیسی را شنید و او را در میان سواران شناخت تیری به جانبش رها کرد و او را از اسب به خاک انداخت. ناگهان ولوله در قشون علی افتاد که سردار سپاهکشته شد.

در آن ایام چنین رسم بود که چنانچه سردار قشون درجنگ کشته میشد مقاومت لشکر به پایان می رسید و سپاه از هم پاشیده میشد و افراد فرار میکردند.

ص52

لشکریان علی نیز رو به هزیمت نهادند و جسد نیمه جان علی را برجای گذاشتند تا سرانجام یکی از کسان طاهر سر از تنش جدا ساخت و سر بریده علی را نزد طاهر آورد و در مقابل انعام فراوانی دریافت کرد وقتی جسد علی را با صندوقی که جبه و کلاه علی در آن قرار داشت، نزد طاهر بردند، طاهر سجده شکر به جای آورد و دستور داد تا بدن بدون سر سپهسالار شکست خورده امین را در چاهی سرنگون ساختند.

سپس به دستور طاهر جارچی در شهر ندا در داد که هر کس اسلحه خود را برزمین بگذارد و تسلیم شود، کسی مزاحمش نخواهد شد و آزادانه به هر جا که مایل است می تواند برود.

عده زیادی از سپاهیان علی که این ندا را شنیدند، از اسب به زیر آمدند و بعد از تسلیم و دادن اسلحه به راه خود رفتند. طاهر فاتحانه داخل شهر شد و مورد استقبال فراوان مردم قرار گرفت و بی درنگ گزارش مبسوطی از چگونگی برخورد با سپاهیان امین نوشت و به دست قاصدی سپرد تا هر چه زودتر به مأمون برساند. قاصد سوار بر اسب بادپائی شد و فاصله ری تا مرو را سه روزه طی کرد و مکتوب طاهر را به 

ص53

دست مأمون سپرد.

وقتی ذوالریاستین از مضمون نامه طاهر مطلع گردید، این پیروزی را به مأمون تبریک گفت و دو روز بعد فرستاده طاهر نیز سرسپهسالار قشون امین را با خود به مرو آورد و بر طبق دستور مأمون در محل مخصوصی برای مشاهده مردم قرار دادند.

چون دیگر کار به جایی کشیده شده بود که تصور صلح و آشتی نمی رفت مأمون نیز رسماً محمد امین را خلع کرد وخود را به نام خلیفه بدون معارض اعلام نمود. 

وقتی خبر کشته شدن علی بن عیسی به بغداد رسید، مردم شهر بی نهایت وحشت زده شدند و امین هم از عهدشکنی و پنجه افکندن بر روی برادر پشیمان گردید و آثار شکست و بدبختی در و جناتش هویدا شد. 

سران سپاه هم با یکدیگر به مشورت پرداختند و موقع را برای تقاضائی که داشتند مناسب تشخیص دادند. 

عده ای از مردمان ابن الوقت و منفعت طلب نیز به تکاپو افتادند تا از آب گل آلود ماهی بگیرند و از هرج و مرج استفاده کرده بار خود را ببندند و به این نیت عده ای بیکار و ولگرد و آشوب طلب به دور هم جمع شدند و به طرف پل 

ص54

بغداد به راه افتادند و سر و صدای فراوانی به راه انداختند. 

عبدالله بن حازم با عده ای از سران قشون عرب وعده بی شماری سرباز به عزم جلوگیری از آشوب مردم و متفرق ساختن ایشان به سوی پل حرکت کردند. 

چون صدای هیاهو و تکبیر مردم به گوش امین رسید و علت را جویا شد جواب شنید که سپاهیان به علت کمی مواجب اجتماع کرده اند و مطالبه مبلغ بیشتری را دارند.

 امین گفت : این خواهش جزئی که اشکالی ندارد و این سر و صداها را لازم نداشت. الساعه دستور خواهم داد تا جیره آنها را افزایش دهند و بابت مواجب نیز چهار ماه یکجا به ایشان بپردازند. 

باید توجه داشت که این عمل امین را نباید حمل بر خوش نیتی او کرد بلکه به علت ترس و بزدلی او بود که طاقت شنیدن سروصدا را نداشت.

روزی که امین به همراهی یکی از خواص مشغول صيد ماهی بود خبر قتل علی بن عیسی را به او دادند. امین با خشم به کسی که این خبر را آورده بود، گفت: اکنون چه موقع آوردن چنین خبری بود؟ تو میدانی که با آمدن و سخن گفتنت حواسم را پرت کردی و ماهی درشتی را که به دامم

ص55

افتاده بود رها ساختی سپس بدون این که ذره ای متاثر شود به کار خود ادامه داد و به صید ماهی پرداخت و این بود روحیه امین در مقابل اخبار ناگوار.

ليكن فضل بن ربیع که خبر قتل علی بن عیسی را شنید بی درنگ به نوفل خزانه دار مخصوص دستور داد از فرستادن یک میلیون دیناری که بنا بود بر طبق حواله قبلی هارون الرشید در آن تاریخ برای مأمون بفرستد، خودداری کند. از طرف دیگر چند نفر را وادار ساخت که امین را وسوسه کنند تا دو تن از فرزندان مأمون را که در بغداد اقامت داشتند، دستگیر کند و به عنوان گروگان نگهدارد تا چنانچه مأمون خواست ایجاد مزاحمت کند آن دو طفل بی گناه را به قتل برسانند.

اما وقتی امین چنین پیشنهادی را شنید، نسبت به آن شخص پرخاش کرد و دستور داد زندانیش کنند تا دیگر چنین وسوسه هایی نکند.

ص56

جنگ عبد الرحمن با طاهر و کشته شدن عبد الرحمن

چند روز بعد عبد الرحمن بن جبله با بیست هزار مرد جنگی به عزم جنگ با طاهر رهسپار گردید. 

عبد الرحمن مستقیماً به همدان رفت و آن جا را لشکرگاه خویش قرار داد تا سر فرصت برای مقابله با طاهر آماده شود. يحيى بن علی نیز بعد از کشته شدن پدرش با عده ای سپاهی که تحت فرمان داشت بین ری و همدان مستقر گردید و امیدوار بود که به جای پدر سردار سپاه شود. 

هنگامی که طاهر شنید عبدالرحمن به عزم جنگیدن با وی به همدان آمده است از ری با سپاهیان فراوانی حرکت کرد. یحیی که بین راه بود وقتی خبر نزدیک شدن سپاهیان طاهر را شنید از ترس به همدان آمد و خواست تا نزدیک اردوگاه عبدالرحمن مستقر شود ولی از بخت بد همراهانش دست به نافرمانی زدند و از اطرافش پراکند گشتند و او را تنها گذاشتند.

چون طاهر به حوالی شهر همدان رسید و عبدالرحمن از این مطلب آگهی یافت فرمان آماده باش صادر کرد و جنگ

ص57

هولناکی بین دو لشکر در گرفت و گروه بی شماری از طرفین به خاک هلاک افتادند.

عبدالرحمن پس از دادن تلفات سنگین، نیمه شکست خورده به شهر عقب نشینی کرد و چند روزی به سپاهیانشاستراحت داد تا تجدید قوا کنند.  

سه روز بعد که مجدداً عبد الرحمن لشکریانش را برای جنگ آماده ساخت طاهر به همراهان خود چنین گفت: اینطور پیداست که عبدالرحمن خیال دارد جنگ را شروع کند و اگر شکست خورد به جانب شهر عقب نشینی نماید و شما را تا لب خندق بکشاند و آنجا جنگ را ادامه دهد تا اگر توانست شما را شکست دهد آن وقت هر کس که پشت کند به قتل برساند. حال وظیفه شما این است که از حدود سنگرهای خودتان پیشتر نروید و اگر آنها حمله کردند، تنها به دفاع اکتفا کنید.

چون عبدالرحمن مشاهده کرد که از طرف قوای طاهر جنبشی به ظهور نرسید اقدام به حمله نمود و جنگ با شدت تمام درگرفت.

در بحبوحه جنگ یکی از جنگجویان طاهر خود را به پرچمدار عبدالرحمن رساند و او را از پای درآورد و پرچم

ص58

را سرنگون ساخت لشکریان عبد الرحمن که چنین دیدند به طرف دروازه شهر عقب نشینی کردند. 

طاهر هم از یک سو خود را به دروازه شهر رسانید و شهر را محاصره نمود. 

چند روزی که از این ماجرا گذشت اهالی همدان از تنگی آذوقه و قطع ارتباط با خارج به تنگ آمدند و شروع به ابراز نارضایتی کردند عبدالرحمن که می ترسید مردم دست به شورش بزنند و کار را سخت تر کنند یکی از محارم خود را نزد طاهر فرستاد و امان خواست طاهر هم جوانمردی کرد و او را امان داد. لیکن عبد الرحمن که ذاتاً آدم بدی بود وقتی خاطر جمع شد که از جانب طاهر خطری او را تهدید نمیکند و کسی مزاحمش نخواهد شد بنای حیله و نیرنگ را گذاشت و ابن جبله را تحریک کرد که به اردوی طاهرشبیخون بزند.

این ناجوانمردی چنان بر طاهر گران آمد و او را منقلب ساخت که با عبدالرحمن به سختی جنگید و سرانجام عبدالرحمن جان خود را بر سر عهد شکنی اش گذاشت و کشته شد. سپاهیان عبدالرحمن که سردار خود را کشته دیدند، رو به هزیمت نهادند و راه بغداد را پیش گرفتند. طاهر

ص59

هم که دیگر مانعی بر سر راه خود نمی دید شهر به شهر رامتصرف شد تا به نواحی حلوان رسید و در آنجا اردو زد. 

چون خبر شکست عبدالرحمن و رسیدن قوای طاهر به نزدیکی حلوان به امین رسید سخت وحشت کرد و به چارہ جوئی پرداخت آنگاه پس از مشورت با فضل بن ربیع سرداران نامی خود احمد بن مزید» و «عبدالله بن حميد بن قحطبه را با قشونی مجهز برای مقابله با طاهر به حلوان فرستاد.

از آن طرف روزی حسین بن علی بن عیسی بن ماهان در بغداد نزدیک پل آمد و مردم را به دور خود جمع نمود و شروع به سخنرانی کرد و گفت : آیا می دانید که محمد امین درصدد است که دین شما را برهم زند و جمعیت شما را متفرق سازد و عزت شما را به ذلت بدل کند؟

پس بیائید و قبل از این که او ریشه شما را قطع کند، شما بنیادش را برباد دهید و بدانید که هر کس او را یاری کند خود را ذلیل و خوار ساخته است.

مردم ناراضی از سخنان حسین به جنب و جوش افتادند و هرچه به دستشان رسید به عنوان اسلحه برداشتند و از پل بغداد گذشتند و با سواران امین به زدوخورد پرداختند و

ص60

جنگی هولناکی بین مردم و آنها در گرفت. 

ساعتی نگذشت که سواران امین شکست خوردند و متفرق شدند و حسین یکسر به دارالاماره رفت و به کمک عباس بن موسى بن عیسی امین را با خفت و خواری از قصر خلد بیرون کشید و در قصر منصور زندانی کرد ومادرش زبیده را نیز در همان قصر تحت نظر قرار داد.

 زبیده که تمام عمر خود را با عزت و جلال و آبرو به سر برده بود هرگز انتظار چنین خفت و خواری را نداشت و تمام این بدبختی ها را از بی لیاقتی فرزندش امین می دانست. 

چیزی نگذشت که عده ای از طرفداران امین به سرکردگی اسد حربی به جنبش درآمدند و رفته رفته بر عده شان افزوده شد تا سرانجام با حسین به کار زار پرداختند و یک روز تمام زد و خوردشان طول کشید و در نتیجه گروه زیادی از یاران حسین کشته و زخمی شدند و حسین نیزاسیر گردید.

اسد حربی به قصر منصور رفت و امین را از بند رهاساخت و به قصر خلد برد و بر مسند خلافت نشانید.

ساعتی بعد بر طبق دستور امین حسین را نزد امین آوردند.

ص61

وقتی امین چشمش به حسین افتاد بعد از ملامت فراوان چنین گفت: آیا من نبودم که پدرت را به جاه و مقام رسانیدم و او را از مال دنیا بی نیاز ساختم و قدر و مقامش را بین خراسانیان بالا بردم و به سرداری سپاه منصوبش ساختم؟. حسین سر به زیر افکند و گفت همین طور است که می فرمائی.

امین گفت : پس چرا تو به پاداش آن همه خوبیها مرتکب چنین عمل ناپسندی شدی و مردم را بر من شورانیدی تا مرا از خلافت خلع کنند؟

حسین گفت : من به خبط و خطای خود اعتراف میکنم ولی می دانم که امیرالمؤمنین خیلی با گذشت تر از اینهاست که به عقل من و امثال من برسد.

امین گفت : اکنون که به سخا و بخشش من ایمان داری با تمام بدیهائی که کرده ای از خطایت چشم پوشی میکنم و از گناهت در میگذرم و تو را آزاد میگذارم که به هر کجا مایلی بروی.

باید توجه داشت که در این گیر و دار، روز به روز بر قدرت و قوت مأمون افزوده میشد و فتوحاتی نصیب قوای اومی گردید ولی برعکس در بغداد کارآشوب و انقلاب بالا

ص62

می گرفت و قتل و غارت عرصه را به مردم تنگ می کرد و هیچ کس به جان و مال و ناموس خویش ایمن نبود و در هر گوشه و کنار آثار هرج و مرج به چشم می خورد.

طاهر عمال امین را خلع کرد.

طاهر پس از تسلط بر اهواز از آن جا به سوی مدائن و بصره شتافت و آن شهرها را به انضمام کوفه به تصرف خویش در آورد و عمال امین را از کار معزول ساخت و از طرفداران مأمون به جای آنها گماشت.

در این اثنا داوود بن عیسی بن موسی که از طرف امین ولایت مکه و مدینه را داشت چون شاهد عهد شکنی امین و بردن پیمان نامه رشید از خانه کعبه بود وقتی از فتوحات پی در پی طاهر اطلاع یافت بزرگان قوم و سران لشکر را جمع کرد و چنین گفت : 

- یقین دارم که شما از بردن پیمانی که هارون الرشید درباره فرزندانش در خانه کعبه به ودیعت گذاشته بود، اطلاع دارید و می دانید که این کار توسط محمد امین صورت گرفت تا برادرش را از حقوق مسلم خود محروم سازد و او را از

ص63

مقامی که دارد خلع کند و با این عمل نسبت به هر دو برادرش ظلم کرده است و لیکن در مقابل برای طفل شیرخوار خودش از مردم بیعت گرفته است.

 از آن جایی که بر ما واجب است که پیوسته حامی مظلومان باشیم باید با مأمون به خلافت بیعت کنیم و امین را برکنار سازیم.

اهالی مکه که دل خوشی از امین نداشتند، از سخنان داوود استقبال کردند و عقیده او را پسندیدند و گفتند : ما در خلع امین با تو توافق داریم.

چون داوود دانست که مردم مکه با او موافقند، دستور داد تا جارچی در کوی و برزن جار بزند که مردم برای نماز جماعت در مسجد حاضر شوند. 

وقتی نماز ظهر برگزار شد داوود بر منبر رفت و اشاره کرد تا رجال و اعیان و بزرگان قوم به منبر نزدیکتر شوند تا سخنانش را بهتر بشوند.

از آن جا که هر وقت داوود به منبر می رفت در کمال فصاحت و بلاغت سخن میگفت و صدائی رسا داشت مردم با کنجکاوی سراپا گوش شدند تا ببینند چه میگوید.

داوود پس از حمد و ثنای خداوند سخن را به پیمان نامه

ص64

رشید و رفتاری که امین با مأمون کرد، کشید و گفت :  

اکنون موقع آن رسیده که امین خلع شود. آنگاه کلاه خود را از سر برداشت و به طرف یکی از غلامانش که در پای منبر ایستاده بود انداخت غلام دیگر فوراً برای او کلاه سیاهی که مربوط به خاندان هاشمی بود، آورد و داوود هم آن کلاه را بر سر گذاشت و چنین ادامه داد. 

- من با مأمون خليفه زمان بیعت میکنم. شما هم می توانید به نام مأمون با من بیعت نمائید.

 حضار بپا خاستند و به طرف منبر هجوم آوردند و به نام مأمون بیعت کردند و رسماً امین را از خلافت خلع نمودند. 

وقتی مراسم بیعت پایان یافت داوود از منبر به زیر آمد و نماز عصر را به جای آورد و در کناری نشست، مردم هم دسته دسته به او نزدیک میشدند و به نام مأمون بیعت می کردند و بیرون میرفتند.

روز بعد داوود از راه بصره و فارس و کرمان به جانب مرو عزیمت کرد تا به حضور مأمون برسد و او را از چگونگی مستحضر سازد.

ص65

 

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب معارفی