عزل مأمون
امین در روز وفات پدرش رشید عهده دار خلافت گردید و انگشتر خلافت و برده و عصا که حکام قبل از او داشتند به او تسلیم شد.
طولی نکشید که روابط بین امین و مأمون به تیرگی گرایید، زیرا ملتزمینی که اطراف آنها بودند در به وجود آوردن چنین بحرانی نقش مهمی بازی می کردند آنها نامه هایی را مبادله میکردند بین آنان که پر از توهین و نفرین بود. و در آنها هیچ دعوتی به صلح و آشتی نبود از این رو امین برادرش مأمون را رسماً از ولایت عهدی خلع کرد و پسرش موسی را که طفلی شیرخواره بود ولیعهد کرد و او را ناطق بالحق» نامید و کسی را به مکه فرستاد تا سندی که هارون در آن امین را خلیفه و بعد از آن مأمون را ولیعهد کرده و آن را در خانه کعبه آویخته بود بیاورد. وقتی سند را آوردند آن را پاره نمود و به آن عمل نکرد و مورخان میگویند این به رأی فضل بن ربیع و بکر بن معتمر بود که نقض عهد کرد و بیعت برای فرزندش گرفت مرد کوری از اهل بغداد در این باره می گوید:
اضاع الخلافة غشى الوزير و فعل الامام و رأى المشير
و ما ذاك الا طريق الغرور و شر المسالك طرق الغرور
فعال الخليفة اعجوبة و اعجب منه فعال الوزير
و اعجب من ذا و ذا اننا نبايع للطفل فينا الصغير
و من ليس يحسن مسح انفه و لم يخل من متنه حجر ظير
وما ذاك الا بباغ و غاو يريد ان نقض الكتاب المنير
و هذان لولا انقلاب الزمان في العبر هذان ام في التفكير
ولكنها فتن كالجبال ترفع فيها بصنع الحقير(مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۰۹)
فریب وزیر و کار امام و رأی مشاور خلافت را نابود کرد.
آن نیست مگر راه غرور و راه غرور بدتر از همه راههاست.
کار خلافت عجیب است و عجیب تر از آن کار وزیر است.
شگفت تر از این و آن این است که ما با بچه ای بیعت کردیم که نمی تواند بینی خود را بمالد و سنگ آتش را از شانه خود دور کند.
و آن نیست جز یک ستم گمراهی کسی که میخواهد کتاب منیر را نقض کند.
اگر انقلاب زمان نبود این دو صفت برای عبرت بود یا تفکیر؟
اما در آن فتنه هایی است مانند کوه که با کار کوچک بزرگ میشود.
رشید، مسئول این حوادث
در واقع هارون الرشید بود که اختلاف و دشمنی را بین دو پسر خود به وجود آورد. زیرا او امین را به عنوان حاکم بعد از خود تعیین کرد و مأمون را به عنوان جانشین امین انتخاب نمود در این رابطه او عهد و پیمانهایی نوشت و مردم را به آن گواه گرفت و سپس دستور داد اسناد ولیعهدی در کعبه مقدس آویزان شود در حالی که کاملاً از دشمنی سخت بین دو برادر آگاه بود. در نتیجه حادثه تاسف بار رخ داد و ده هزار نفر از مردم کشته شدند و بغداد خراب شد. در این رابطه شاعری تأسف عمیق خود را از آنچه که رشید انجام داد اظهار داشته است و می گوید:
در بخش چهاردهم در زمان رشید و امین و مأمون
اقول لغمة في النفس مني و دمع العين يطرد اطرادا
خذى للهول عدته بحزم ستلقى ما سيمنعك الرقادا
فانک ان بقيت رأيت امراً يطيل لك الكآبة والشهادا
رأى الملك المهذب شر رأى بقسمته الخلافة والبلادا
رأى ما لو تعقبه بعلم لبيض من مفارقة السوادا
اراد به ليقطع عن بنيه خلافهم و يبتذلوا الودادا
فقد غرس العداوة غير آل و اورث شمل الفتهم بدادا
و القح بينهم حرباً عواناً و سلس لاجتنابهم القيادا
فويل للرعية عن قليل لقد اهدى لها الكرب الشدادا
و البسها بلاء غير فان و الزمها التضعضع و الفسادا
ستجرى من دمائهم بحور زواخر لا يرون لها نفادا
فوزر بلائهم ابداً عليه اغيا كان ذلك ام رشادا(۱. تاریخ طبری)
من با غمی جانکاه و چشمی پر از اشک میگویم:
خودت را محکم برای وحشت آماده کن زیرا تو با آن مواجه میشوی که تو را از خواب باز می دارد.
یقیناً اگر بمانی امری را که موجب آزردگی و بیخوابی شود خواهی دید. عقیده تقسیم خلافت و مملکت بدترین عقیده است.
اگر آنچه را که تعقیب میکرد با علم بود جدایی تاریک او سفید میشد. از این طریق او میخواسته است که به اختلاف دو برادر خاتمه دهد و به یکدیگر محبت نشان دهند.
اما این بی تفاوتی دشمنی را بین آنها به وجود آورد و پراکندگی را جایگزین دوستی نمود.
او بین آنها آتش جنگ وحشتناکی را برافروخت و برای آنها آسان کرد که از رهبری اجتناب ورزند.
وای بر رعیت از کمی که به آنها ناراحتی زیادی را هدیه کرد و به آنها لباس محنت بی پایان پوشانید و نقص و تباهی را ملازم آنها ساخت.
دریایی از خون آنها جاری میشود آنها نمیتوانند از بین رفتن خود را ببینند.
بنابراین گناه آن همیشه به گردن آن کس است حق باشد یا باطل.
جنگهای ویرانگر
وقتی امین رسماً برادرش مأمون را از ولایت عهدی خلع کرد و آن را به او ابلاغ نمود علی بن عیسی را خواست و غل و زنجیری از طلا به او داد و گفت مأمون را با این ببند و او را نکش تا به نزد منش بیاوری و به او دو ملیون دینار به اضافه اثاثیه و اسبها و استران داد وقتی اخبار تصمیماتی که امین درباره عزل برادرش اتخاذ کرده بود به مأمون رسید، او خود را به عنوان حاکم كل جهان اسلام تعیین کرد و امین را از خراج محروم ساخت و اسم او را از طراز و درهم و دینار حذف نمود و خروج خود را برضد او اعلام داشت و برای کشتن او طاهر بن حسین و هرثمه بن اعین را فراخواند و آنها را با لشکر مجهز کرد.
دو لشکر در ری با یکدیگر برخورد کردند و جنگ مخوفی بین آنها روی داد که نهرهایی از خون جاری شد و سرانجام لشکر مأمون بر لشکر امین غالب آمد و فرمانده آن کشته شد و تمام اسلحه و اثاثیه آن غارت شد و طاهر ابن حسین به فضل بن سهل وزیر مأمون خبر این پیروزی شگفت را نوشت و به او تهنیت گفت در آن نامه نوشته بود این نامه را مینویسم در حالی که سر على بن عیسی در دامن من و انگشتر او در دست من است. والحمد لله رب العالمين.»
پس فضل با شتاب به نزد مأمون رفت و خبر خوش فتح و پیروزی را به او داد و خلافتش را تبریک گفت و مأمون به پیروزی مطمئن شد. از این رو جوایز و اموالی را برای طاهر فرستاد و از او تشکر فراوان کرد و او را ذوالیمینین و صاحب خیل الیدین نامید و به وی دستور داد که برای تصرف بغداد و یکسره کردن کار برادرش امین به سوی عراق حرکت کند. چون فضل ابن ربیع وزیر امین از شکست لشکر و کشته شدن علی بن عيسى بن ماهان آگاهی یافت گیج شد و فهمید که ضربه کشنده ای بر آنها خورده است. شاعر در این باره می گوید:
عجبت لمعشر يرجون نجحا الأمر ما تتم به الامور
و كيف يتم ما عقدوا و راموا و اس بنائهم فيه الفجور
اهاب الى الضلال بهم غوى و شیطان مواعده غرور
يصيب بهم و يلعب كل لعب كما لعبت بشاربها الخمور
وكادوا الحق والمأمون غدراً و ليس بمفلح ابداً غرور
هو العدل النجيب البر فينا تضمن حبه منا الصدور
و عاقبة الامور له يقيناً به شهد الشريعة والزبورا(۱. مروج الذهب، ج ۳، ص ۳۱۰)
من در شگفتم از مردمی که امید به موفقیت در کاری دارند که امور آن کامل نیست.
چگونه تمام شود آن چیزی که آنها پیمان بسته بودند و در طلب آن بودند در حالی که در اصل بنای ساختمان آن زوال است؟
شیطان گمراه کننده که وعده های فریبنده میدهد آنها را به خطا دعوت کرد.
او از طریق آنان به اهداف خود رسید و آنها را بازی داد همان گونه که خمر نوشنده اش را بازی میدهد.
آنها خائنانه برضد حق توطئه کردند و مأمون با سفسطه هرگز پیروز نمی شود.
مأمون عادل است و نجیب و با ما مهربان است قلوب دوستی به او را نشان می دهد.
نتیجه کار يقيناً به نفع اوست، شریعه و زبور شاهد آن است.
این شعر پیروزی مأمون را بیان میکند و اینکه او بر خلافت چیره شده و کار امین تمام شده است زیرا آنهایی که امین را یاری می کردند اساس کارشان بر فسق و فجور بود و گناه و اغوا آنها را تحریک میکرد و دلیل پيروزي مأمون عدالت و اصالت وی و تمایل قلبی مردم به اوست.
محاصره بغداد
لشکر مأمون به سرکردگی طاهر بن حسین با شتاب به سوی بغداد رفت و توانست آنجا را محاصره کند و امین به شکست خود مطمئن بود، از این رو به طاهر نوشت و از او برای جان خود و خانواده و یارانش امان خواست و قول داد خلافت را به برادرش مأمون تحویل دهد. به هر حال طاهر گفت: محاصره او تنگ شده و بال او شکسته است و پیروان عاصی او شکست خورده اند. نه سوگند به آن که جان من در دست اوست رهایش نخواهم کرد تا دست در دست من بگذارد و بر حکم من سر فرود آورد.» او به هیچ یک از درخواستهای امین پاسخ نداد.
محاصره بغداد مدت زیادی ادامه داشت تا اینکه آثار تمدن آن خراب شد و فقر و بدبختی همه ساکنین آن را در بر گرفت و افراد شرور و شیاد زیاد شدند که مردم بیگناه را میکشتند و اموال را غارت می کردند و زنان را تعقیب می نمودند. از این رو گروهی از خوبان به سرکردگی سهل بن سلامه قیام کردند و مانع شرارت و آزار اشرار شدند و آنها را وادار به خروج از بغداد ساختند.
به هر حال بغداد بلای سنگینی را متحمل شد و زیبایی و جوانی خود را از دست داد و مصیبت و حزن و سوگواری تمام نواحی آن را فراگرفت. از این رو گروهی از شعرا برای آن سوگواری کرده اند از جمله اعمی که در قصیده ای می گوید:
و ایکی لاحراق و هدم منازل و قتل و انهاب اللهى و الذخائر
و ابراز ربات الخدور حواسراً خرجن بلا خمر و لا بمآزر
تراها حیاری ليس تعرف مذهبا نوافر كأمثال الظباء النوافر
كأن لم تكن بغداد احسن منظراً و ملهى رأته عين لاه و ناظر
بلى هكذا كانت فاذهب حسنها و بدد منها الشمل حكم المقادر
وحل بهم ما حل بالناس قبلهم فاضحوا احاديثاً لباد و حاضر
ابغداد یا دارالملوک و مجتنی صفوف المنى يا مستقر المنابر
و يا جنة الدنيا و يا مطلب الغنى و مستنبط الاموال عند المتاجر
ابيني لنا إين الذين عهدتهم يحلون في روض من العيش ناضر
و این الملوك في المواكب تغتدي تشبه حسناً بالنجوم الزواهرا(۱. همان مأخذ، ص ۳۱۳)
من برای سوزاندن منازل و خرابی آنها و کشتن مردم و غارت اموال و ذخایر گریه میکنم.
تو میتوانی آنها را حیران ببینی که نمیدانند به کجا فرار کنند مانند بزهای کوهی
گویی بغداد بهترین منظره را نداشته و محل سرگرمی نبوده است برای کسی که قبلاً آن را دیده است.
بلی چنین بود بغداد اما سرنوشت زیبایی را از آن گرفت و اتحادش را به هم زد.
و آنچه برای مردمان قبل رخ داده بود برای آنها رخ داد و آنها نقل مجلس صحرانشینان و شهریان شدند.
ای بغداد ای خانه سلاطین و محل انواع آرزوها ای محل استقرار منابر ای بهشت دنیا و ای محل طالب ثروت و پدید آورنده سرمایه و محل تجارت،
برای ما توضیح بده که کجا هستند آنهایی که تا آنجا که من میدانم در مرغزار زندگی متنعم بودند؟
و کجایند آن پادشاهانی که با ملازمین خود قدم می زدند که از لحاظ زیبایی شبیه ستارگان درخشان بودند؟
تمام قصیده درباره درد و غصه ای است که بر بغداد گذشته که شامل نابودی اموال و جان مردم بوده است.
و شاعر دیگری در توصیف بغداد و آنچه از خرابی که بر آن گذشت می گوید:
من ذا اصابک یا بغداد بالعين الم تكوني زماناً قرة العين
الم يكن فيك قوم كان قربهم و كان مسكنهم زينا من الزين
صاح الزمان بهم بالبين فانقرضوا ماذا لقيت بهم من لوعة البين(۱. همان مأخذ، ص ۳۱۶)
ای بغداد چه کسی به تو حسادت کرد؟ آیا تو زمانی نور چشم نبودی؟
آیا در تو مردمی نبودند که همسایگان آنها و خانه هایشان زینت زینتها بود؟
روزگار بر آنان صیحه ای زد و منقرض شدند چه درد فراقی تو میتوانی از آنها بشنوی؟
شاعر دیگری درباره آنچه به بغداد رسیده از مصیبت و بدبختی گفته است:
بكت عيني على بغداد لما فقدت غضارة العيش الانيق
تبدلنا هموماً من سرور و من سعة تبدلنا بضيق
اصابتنا من الحساد عين فافنت اهلنا بالمنجنيق
فقوم احرقوا بالنار قسراً و نائحة تنوح على غريق
و صائحة تنادي يا صحابی و قائلة تقول ايا شقيقي
و حوراء المدامع ذات دل مضمخة المجاسد بالخلوق
تنادي بالشفيق فلا شفيق و قد فقد الشفيق مع الرقيق
و قوم اخرجوا من ظل دنيا متاعهم يباع بكل سوق
و مغترب بعيد الدار ملقى بلا رأس بقارعة الطريق
توسط من قتالهم جميعاً فما يدرون من اى الفريق
فلا ولد يقيم على ابيه و قد هرب الصديق عن الصديق(۱. همان مأخذ، ص ۳۱۷)
چشم من برای بغداد گریست وقتی آن طراوت و زیبایی زندگی را از دست داد.
سرور و خوشی ما را به غصه تبدیل نمود و وسعت را با تنگی جابه جا کرد.
چشم حسود به ما اصابت نمود و مردم ما را با منجنیق نابود کرد.
از این رو بعضی مردم به زور به آتش سوخته شدند و زنان نوحه گر بر غرق شدگان گریستند.
زنی فریاد میزد ای دوستانم و زنی صدا می زدای برادرم
زنی بسیار سفید با چشمان بسیار سیاه عشوه گر و اندام معطر و مشک آگین فریاد محبت و دلسوزی و ترحم سر داد اما رحم کننده ای نبود.
و افرادی که کالایشان را از سایه دنیا به در برده و در هر بازاری می فروختند
و مهاجری که غریب بود بدون سر در وسط راه افتاده بود.
او کشته شده بود و آنها نمی دانستند که به چه گروهی تعلق دارد.
پسر با پدر نمی ماند و دوست از دوست فرار میکرد.
این قصیده نشان میدهد که در بغداد زندگی به هرج و مرج کشیده شده بود. زیرا کشت و کشتار زیاد شده بود امنیت نبود و ترس در همه جا گسترش داشت.