استدلال مأمون بر امامت امام علی (ع)
از مهم ترین چیزهایی که قائلین به تشیع مأمون بدان استدلال می کنند این است که او جلسات علمی برگزار کرده و دلایل محکمی ارائه داده که علی امير المؤمنین علیه السلام امام و رهبر اول بعد از پیامبر صلى الله عليه و آله است و او اولی به مقام پیامبر است و شایسته تر به جانشینی اوست تا بقیه مردم.
و از عجیب ترین جلساتی که مأمون در قصرش برگزار کرد جلسه ای بود که در آن چهل نفر از علمای حدیث حضور داشتند و همچنین علمای کلام که آنها یحیی بن اکثم را از بین علمای بغداد از جانب خود انتخاب کردند تا در اثبات برتری خلفا بر امام علی علیه السلام مضایقه نکند. به هر حال مأمون دلایل آنها را با حجت قاطع رد کرد که حاکی از مهارت و استادی کامل او در بحث کلامی است. ما متن کامل این مناظره را از لحاظ اهمیت آن خواهیم آورد که به شرح زیر است:
وقتی علما به حضور مأمون رسیدند او ضمن خوشامدگویی به آنها گفت: من امروز میخواهم بین خودم و خدای متعال حجتی قرار دهم. اگر کسی از شما قضای حاجتی دارد یا میخواهد تجدید نیرو کند، پس برود و برگردد. راحت باشید و کفش و ردای خود را کنار بگذارید.
حاضران دستور مأمون را اجرا کردند سپس مأمون رو به سوی آنها کرد و گفت ای مردم من شما را احضار کرده ام تا با شما نزد خدای متعال احتجاج کنم. پس از خدا بترسید و به خود و به امامتان نظر افکنید. و عظمت من و موقعیت من مانع نشود که حق را نگویید و یا کلام باطل را رد نکنید. از جان خودتان در برابر آتش بترسید و به خدا متعال تقرب بجویید و برای رضوان او
۳۹۶
کار کنید و در اطاعت او باشید هیچ یک از شما نیست که به مخلوقی تقرب جوید به معصیت خالق مگر اینکه خدا بر او مسلط است. پس با من با تمام عقلتان مناظره کنید.
آنگاه گفت: من مردی هستم که گمان میکنم علی علیه السلام بهترین بشر بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله است. اگر من راست میگویم گفته ام را تأیید کنید و اگر اشتباه میگویم آن را به من برگردانید. اگر خواستید از من بپرسید و اگر خواستید، من از شما می پرسم.
در این کلام کجی یا انحرافی از منطق نیست زیرا صاحب آن حقیقت ساده را می خواهد.
علمای حدیث فوراً گفتند بلکه ما از تو سوال میکنیم.
مأمون موضوع را به عهده گرفت و طریقه بحث را به آنها آموخت و گفت: دلایل خودتان را برای من بگویید و کلامتان را به یک نفر واگذار کنید. وقتی او صحبت کرد یکی از شما اگر مطلب اضافی داشت پس اضافه کند و اگر کوتاهی کرد. راه حق را به او نشان دهید.
دلیل اول
یکی از علمای حدیث دلیلی را ارائه داد که ابوبکر بهترین مردم بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله است گفت: ما اعتقاد داریم که بهترین مردم بعد از رسول الله صلى الله عليه و آله ابوبکر است زیرا روایتی است که همه متفق القولند که پیغمبر (ص) گفته است: پیروی کنید از آنهایی که بعد از من می آیند ابوبکر و عمر چون پیامبر رحمت به ما دستور داده است که از آنها پیروی کنیم، فهمیدیم که او امر به پیروی نمی کند مگر به بهترین مردم.
۳۹۷
جواب مأمون: مأمون معترضانه بحث کرد که حدیث را علیه پیامبر صلی الله علیه و آله جعل کرده اند او گفت احادیث زیاد است. بناچار یا همه آنها حق است و یا همه آنها باطل است یا بعضی از آنها حق است و بعضی باطل اگر همه آنها حق باشد کل آن باطل خواهد بود چون بعضی از آنها بعضی دیگر را نقض میکند و اگر همه آنها باطل باشد پس دین باطل خواهد بود و شریعت اسلام از بین خواهد رفت چون این دو روش باطل است پس طریق سوم ثابت میشود که بناچار بعضی از آنها حق است و بعضی باطل پس اگر چنین باشد، باید دلیلی داشته باشیم بر درستی آن تا به آن معتقد شویم و خلاف آن را رد کنیم. بنابراین اگر دلیل خبر بنفسه حق باشد لازم است به آن معتقد باشیم و آن را اجرا کنیم.
و این روایت تو از اخباری است که دلایل آن خود به خود باطل است به خاطر اینکه رسول خدا صلى الله عليه و آله حکیم ترین حکماست و شایسته ترین خلق به صداقت است و دورترین کس در امر به محال است و اینکه بر مردم خلاف دین را حمل کند و آن اینچنین است که این دو نفر یا از هر جهت متفق هستند و در عدد و صفت و صورت و جسم یکی هستند و این محال است و یا اینکه این دو به یک معنی هستند از هر جهت.
و اگر این دو با هم مختلف اند چگونه اقتدا به هر دو جایز است و این تکلیف به ما لا يطاق است برای اینکه اگر به یکی اقتدا کنی با دیگری مخالفت نموده ای و دلیل این اختلاف آن است که ابابکر اهل رده را اسیر گرفت و عمر آنها را آزاد کرد و عمر اشاره کرد به کشتن خالد برای اینکه مالک بن نویره را کشته بود و ابوبکر این کار را نکرد و عمر دو متعه را حرام کرد و ابوبکر این کار را نکرد و عمر دیوان عطایا تأسیس کرد و ابوبکر این کار را نکرد و ابوبكر خلیفه تعیین کرد و عمر این کار را نکرد و برای این امور نظایر زیادی است...
پاسخ مأمون بسیار موثق است زیرا او این حدیث را رد کرد و ثابت نمود که جعلی است.
۳۹۸
دلیل دوم
از طریق حدیثی که به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت می دهند یکی دیگر از علما استدلال کرد که شیخین - یعنی ابوبکر و عمر - بهتر از امام علی امیر المؤمنین علیه السلام هستند گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اگر من می خواستم خلیلی برای خود انتخاب کنم ابابکر را خلیل خود انتخاب می کردم.»
جواب مأمون: مأمون این حدیث را رد کرد گفت: این محال است، زیرا احادیث شما نشان میدهد که پیامبر صلی الله علیه و آله بین اصحابش برادری ایجاد کرد و علی علیه السلام را به تأخیر انداخت و دلیل آن را گفت که من تو را به تأخیر نینداختم مگر برای خودم پس چه روایتی است که بطلان این را ثابت کند.
بحث مأمون درباره حدیث واقعی است در آن جانبداری نیست، بلکه بر اساس دلیل قطعی است.
دلیل سوم
یکی دیگر از علما گفت علی علیه السلام بر روی منبر گفت: «بهترین مردم بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله ابوبکر و عمر هستند.»
۳۹۹
جواب مأمون: مأمون این حدیث را رد کرد گفت این نیز محال است برای اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله اگر میدانست اینها افضل ترند، یک بار عمرو بن عاص و بار دیگر اسامه بن زید را بر اینها فرمانده نمی کرد. و از جمله دلایل کذب این روایت قول علی علیه السلام است که چون پیامبر صلی الله علیه و آله از دنیا رحلت کرد فرمود: من به جانشینی او نزدیک ترم از پیراهنم به تنم اما ترسیدم که مردم به کفر بازگردند و قول دیگر او علیه السلام که فرمود: چگونه آنها از من بهترند و حال آنکه من قبل از آنها خدا را عبادت می کردم و بعد از آنها هم عبادت میکردم.»
است.
با این دلیل مأمون حدیث را باطل کرد و نشان داد که حدیث جعلی است.
دلیل چهارم
یکی دیگر از علما گفت: ابوبکر در خانه خود را بست و گفت: «آیا کسی هست که استعفای مرا بپذیرد و من استعفایم را به او واگذار کنم؟ پس علی علیه السلام به او گفت: «پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تو را مقدم داشته است. چه کسی می تواند تو را مؤخر بدارد؟
پاسخ مأمون: او این حدیث را رد کرد و گفت این حدیث باطل است. زیرا علی علیه السلام با ابوبکر بیعت نکرد و خودتان روایت کردید که آن حضرت تا فاطمه علیها السلام زنده بود بیعت نکرد و فاطمه علیها السلام وصیت کرد که او را شبانه دفن کنند تا آنها به تشییع جنازه اش نیایند.
و راه دیگر اینکه اگر پیامبر صلی الله علیه و آله او را جانشین کرده بود. پس چگونه خودش را بر کنار کرد و به انصار گفت: من راضی هستم که یکی
400
از این دو مرد - ابا عبیده و عمر - برای شما باشند؟
دلیل پنجم
عالم دیگری گفت عمر و بن عاص :پرسید ای پیامبر خدا محبوب ترین زنان نزد تو کیست؟ فرمود عایشه پرسید از مردان؟ فرمود: پدر او.
پاسخ مأمون: مأمون این حدیث را رد کرد و گفت: این حدیث باطل است. برای اینکه شما روایت کردید که برای پیامبر صلی الله علیه و آله مرغی بریان آوردند. فرمود: «خدایا، محبوب ترین مخلوقات را برای من بفرست تا در خوردن این مرغ با من شریک شود پس علی علیه السلام آمد. کدام روایت شما قبول است؟
حدیث مرغ بریان که همه در آن متفق اند دلیل واضحی است که امام امیر المؤمنین علیه السلام محبوب ترین خلق نزد خدا و نزدیک ترین کس به اوست.
دلیل ششم
عالم دیگری گفت: علی علیه السلام گفت: هر کس مرا بر ابی بکر و عمر برتر بداند من بر او حد دروغگو را جاری میکنم.»
پاسخ مأمون: مأمون به این حدیث که آن را به امام امیرالمؤمنین علیه السلام نسبت میدهند پاسخ داد و گفت چگونه علی علیه السلام گفته است کسی را که حدی بر او نیست تازیانه میزنم و این کار را جایز دانسته است؟ اگر چنین
401
گفته باشد پس به حدود الهی تجاوز و تعدی کرده و عمل به خلاف امر الهی نموده است زیرا کسی که علی را بر آن دو برتر بداند دروغگو نیست و شما از ابوبکر روایت کردید که گفت: والی شما شدم و بهتر از شما نیستم»، پس کدام از این دو مرد نزد شما صادق ترند ابوبکر که شهادت علیه خودش میدهد یا علی برای ابوبکر؟ با تناقض حدیث در اصل پس یا درست است یا دروغ اگر او راستگوست پس چگونه آن را میتوان فهمید؟ از طریق وحی که وحی قطع شده است یا از طریق حدس در حالی که حدس زننده متحیر است یا از راه فکر و نظر پس فکر و نظر را در این مقام راهی نیست یا اگر غیر صادق باشد. پس برای یک دروغگو محال است که عهده دار امر مسلمانان شود و برای آنها اقدام به صدور احکام و اقامه حدود نماید.
دلیل هفتم
عالم دیگر گفت پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «ابوبکر و عمر سيد بزرگان اهل بهشت اند.»
جواب مأمون: مأمون گفت این حدیث محال است، زیرا در بهشت پیر وجود ندارد و روایت شده که اشحمیه نزد پیامبر بود پس حضرت فرمود: پیرزن وارد بهشت نمیشود پس اشحمیه گریست حضرت رسول فرمود: خدای متعال می فرماید: «إِنَّا أَنشَأنا هُنَّ إِنشَاءً فَجَعَلنا أبكاراً عرباً اتراباً».(1. واقعه ٫ ۲۵-۳۷) پس چگونه گمان کرده اید که ابابکر وقتی وارد بهشت میشود جوان خواهد شد در
402
حالی که خود روایت کرده اید که پیامبر صلی الله علیه و آله درباره حسن و حسین فرمود: این دو سید جوانان اهل بهشت اند از اولین و آخرین و
پدرشان از آنها بهتر است.»
پاسخ مأمون به حدیث منطقی است و بر اساس هوی و هوس نیست.
دلیل هشتم
و عالم دیگری از علمای حدیث گفت پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: اگر من در بین شما مبعوث نشده بودم عمر مبعوث میشد.»
جواب مأمون: مأمون در تکذیب این حدیث گفت این نیز محال است زیرا خدای متعال می فرماید: «إِنَّا أَو حَيْنا إِلَيْكَ كَما أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَ النَّبِينَ مِن بعده». (۱. نساء ٫ ۱۶۳) و خدای متعال فرموده است: «وَ إِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُم وَ مِنكَ وَ من نوح و ابراهیم و موسی و عیسی ابن مریم . (2. احزاب ٫ ۷) پس آیا جایز است کسی که از او پیمان اخذ نشده است به پیامبری مبعوث شود و کسی که پیمان بر نبوت از او اخذ شده است آن را به تأخیر بیندازد؟
پاسخ مأمون بر اساس عقل و منطق است و چیزی از انحراف در آن نیست.
دلیل نهم
عالم دیگری از اهل حدیث پیش رفته بحثی را عنوان کرد و گفت: پیامبر
۴۰۳
صلى الله علیه و آله در روز عرفه به عمر نگاه کرد و تبسم نمود، پس فرمود: خدای تبارک و تعالی به بندگانش به طور عام و به عمر به طور خاص مباهات می کند.»
جواب مأمون: و مأمون در رد این حدیث گفت این حدیث مستحیل است. برای اینکه خدای متعال طوری نیست که به عُمر مباهات نماید و پیامبرش را رها کند. بنابراین عمر از جمله خواص است و پیامبر از جمله عوام و این روایت عجیب تر از روایت شما نیست که میگویید پیغمبر فرمود: «داخل بهشت شدم صدای کفش بلال غلام ابوبکر را شنیدم که زودتر از من به بهشت رفته بود. پس گفتید بنده ابی بکر بهتر از رسول خدا صلی الله علیه و آله است. برای اینکه سابق افضل از مسبوق است.
دلیل دهم
محدث دیگری گفت: پیامبر فرموده است: «اگر عذاب نازل شود کسی غیر از عمر بن خطاب نجات نمی یابد.»
جواب مأمون: مأمون گفت این نیز خلاف کتاب خداست برای اینکه خداوند متعال به پیامبرش میفرماید: «وَ ما كانَ اللهُ لِيُعَذِّبَهُم وَ أَنتَ فِيهِم». (۱ انفال ٫ ۳۳) و شما عمر را مانند رسول خدا صلى الله علیه و آله قرار دادید.
404
دلیل یازدهم
محدث دیگری گفت: پیامبر صلی الله علیه و آله گواهی داد که عمر وارد بهشت میشود قبل از ده نفر از اصحاب او.
پاسخ مأمون: مأمون گفت: اگر آن طوری باشد که شما ادعا میکنید، عمر به حذیفه نمیگفت تو را به خدا قسم میدهم بگویی آیا من از منافقین هستم؟» و اگر پیامبر صلی الله علیه و آله به او گفته بود که تو از ساکنین بهشت هستی او حرف رسول خدا را باور نکرده و از حذیفه می پرسد! پس معلوم می شود که او حذیفه را تصدیق کرده و پیامبر صلی الله علیه و آله را تصدیق نکرده و این چیزی مخالف اسلام است و اگر او پیامبر صلی الله علیه و آله را باور داشت چرا از حذیفه سؤال کرد؟ این اخبار یکدیگر را نقض می کنند.
دلیل دوازدهم
عالم دیگری گفت: پیغمبر صلی الله علیه و آله فرمود: «من در کفه ترازویی گذاشته شدم و امتم در کفه دیگر گذاشته شدند من بر آنها چربیدم. سپس به جای من ابوبکر گذاشته شد پس او بر آنها چربید سپس عمر در جای او قرار گرفت پس بر آنها چربید سپس تراز و برداشته شد.»
جواب مأمون: مأمون این حدیث را رد کرد و گفت: این محال است. زیرا یا اجسادشان در تراز و گذاشته شده یا اعمالشان پس اگر اجسامشان باشد بر ذی روحی مخفی نیست که چنین چیزی محال است برای اینکه اجسامشان بر
۴۰۵
اجسام امت نمی چربید و اگر افعال آن دو بود پس آنها هنوز اعمالشان سنجیده نشده بود پس چگونه زیادتر میشود اعمالی که هنوز وزن نشده
است؟
مأمون به سوی علما توجه کرد و به آنها گفت به من خبر دهید که آنها به چه چیز بر مردم برتری دارند؟
یکی از علما گفت با اعمال صالحه بر مردم برتری دارند.
مأمون در حالی که این حدیث را تفسیر میکرد گفت: به من بگویید کسی که در زمان حیات رسول خدا صلى الله عليه و آله عمل صالح دوستش بر عمل او فزونی یافت آیا به مقام رفیقش میرسد که در زمان پیامبر خدا درجه بالاتری داشت؟ اگر بگویید آری در زمان ما حالا می یابید کسی را که جهادش و حجش و روزه و زکات و نماز و صدقه اش بیش از هر یک از آنهاست.
آنها همه گفتند: درست گفتی فاضل زمان ما به فاضل زمان نبی (ص) نمی رسد.
مأمون به آنها گفت: پس نظر کنید در آنچه پیشوایانتان که دینتان را از آنها گرفته اید درباره فضایل علی علیه السلام گفته اند و آن را مقایسه کنید با فضایل تمام عشره ده نفری که برای آنها به بهشت گواهی دادید، اگر جزئی از اجزاء زیاد بود پس قول قول شماست و اگر آنها درباره فضايل على عليه السلام بیشتر از آن ده نفر روایت کرده اند پس آنچه را که پیشوایتان روایت کرده اند بگیرید و از آن تجاوز نکنید.
و مردم متحیر شدند و مأمون تمام مرزهای دفاعی را بر روی آنها بست و به سوی آنها متوجه شد و گفت چگونه شد که ساکت شدید؟
آنها پاسخ دادند: دنبال مطلب میگردیم.
زیرا دلیلی نداشتند که به آن تمشک جویند مأمون به آنها گفت: اکنون من
406
از شما سؤال میکنم به من خبر دهید کدام عمل بهتر بود روزی که پیامبر صلى الله عليه و آله به نبوت مبعوث شد؟
همه گفتند: سبقت در اسلام برای اینکه خدای متعال می فرماید: «و السابقون السابقونَ أُولئِكَ المُقَرَّبُونَ». (۱. واقعه ٫ ۱۰ و ۱۱)
مأمون فوراً گفت: آیا کسی را میشناسید که جلوتر از علی اسلام را پذیرفته باشد ؟
همه صدایشان بلند شد گفتند علی بچه بود و حکمی بر او جاری نیست و ابوبکر یک پیرمرد بود و حکم بر او جاری است - یعنی تکلیف - و بین این دو فرق است.
مأمون در جواب گفت: به من بگویید اسلام علی به الهام خدا بوده است یا به دعوت پیامبر (ص)؟ اگر بگویید به الهام بوده است. پس شما او را بر پیامبر برتری داده اید برای اینکه به پیامبر الهام نمیشد بلکه جبرئیل از جانب خدا بر او نازل میشد و او را دعوت میکرد و به او خبر میداد؛ و اگر بگویید به دعوت پیامبر (ص) بوده است. آیا دعوت او از طرف خودش بوده است یا از طرف خدای متعال؟ اگر بگویید از طرف خودش بوده است. این خلاف قول خداست که می فرماید: «وَ ما أَنَا مِنَ المُتَكَلِّفِينَ ، (۲. ص ۸۶۱ ) و نیز می فرماید: «وَ ما يَنطِقُ عن الهوى إِن هُوَ إِلَّا وَحَى يوحی ( ۳. نجم ٫ ۳ و۴) و اگر از طرف خدای تعالی باشد، خدای متعال به پیامبرش دستور داده است از بین بچه های مردم علی را دعوت کند برای ترجیح بر آنها پس پیامبر به دلیل اعتمادی که به وی داشت دعوتش کرد در حالی که دانای به تأیید خدای متعال بود.
و صفت دیگر به من بگویید آیا برای حکیم جایز است به مخلوقش
۴۰۷
تکلیف کند چیزی را که در طاقت او نیست؟ پس اگر بگویید «بلی» کافر شده اید و اگر بگویید «نه» پس چگونه جایز است امر کند پیامبرش را به دعوت کردن کسی که امکان پذیرش آن را ندارد به علت کوچکی و کمی سن و جوانی او و ناتوانیش از قبول آن.
و علت دیگر آیا دیده اید پیامبر صلی الله علیه و آله احدی از کودکان اهل آنجا را دعوت کرده باشد و غیر آنها را که او برابر باشد با علی؟ بنابراین اگر شما مدعی هستید که کس دیگری را غیر از علی دعوت نکرده است، پس این فضیلتی برای علی است بر همه کودکان مردم.
پس مأمون به سوی علما متوجه شد و به آنها گفت: چه عملی بعد از سبقت در دین به ایمان نزدیک تر است؟
همه گفتند: جهاد در راه خدا
در نتیجه مأمون در اثبات بحثش علیه آنها راجع به اینکه علی علیه السلام افضل از هر کسی است ادامه داد و گفت: آیا شما فکر کرده اید که هر یک از اشخاص دهگانه فعالیتی در جهاد داشتند آنگونه که علی در تمام مواقف در زمان پیامبر داشته است؟ برای نمونه در جنگ بدر بیش از شصت نفر از مشرکین کشته شدند که علی بیش از بیست نفر آنها را کشت و بقیه مردم چهل نفر را کشتند.
یکی از محدثین گفت: ابوبکر با پیامبر صلی الله علیه و آله در عریش بود و جنگ را ساماندهی می کرد.
مأمون سخن او را رد کرد و گفت مطلب عجیبی گفتی! آیا او جنگ را بدون پیامبر ساماندهی میکرد یا با پیامبر شریک بود، یا پیامبر احتیاج به رأی
ابوبکر داشت؟ کدام یک از این سه را تو دوست داری؟
عالم جواب داد: پناه به خدا میبرم از اینکه ادعا کنم که بدون پیغمبر جنگ را ساماندهی می کرده یا با او شریک بوده یا پیامبر احتیاج به او داشته
۴۰۸
است.
مأمون این نظر را رد کرد و گفت پس چه فضیلتی در عریش بود؟ اگر فضیلت ابوبکر در تخلف از جنگ بوده است پس واجب است هر متخلفی را بر مجاهدین ترجیح دهیم و خدای تعالی میفرماید: «لا يَسْتَوِي القَاعِدُونَ مِنَ المُؤْمِنِينَ غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ وَ المُجاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنفُسِهِم فَضَّلَ اللَّهُ المُجَاهِدِينَ بِأَمْوالِهِم وَأَنفُسِهِم عَلَى القَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الحُسنِى وَ فَضَّلَ الله المُجاهِدِينَ عَلَى القاعدين أجراً عظيماً». (۱. نساء ٫ ۹۵)
و مأمون رو به اسحاق بن حماد بن زید کرد و گفت: «سوره هل اتی" را بخوان» و او از بزرگان علما بود و اسحاق شروع به خواندن کرد. وقتی به قول خدا رسید که می فرماید: «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْكِيناً وَ يَتِيماً وَ أسيراً ( تا قول (او) وَكَانَ سَعِيكُم مشكوراً»، (۲. دهر ٫ ۸ - ۲۲) مأمون به او گفت: درباره چه کسی این آیات نازل شده است؟
گفت: درباره علی.
مأمون فوراً گفت: آیا تو فهمیدی که علی علیه السلام وقتی مسکین و یتیم و اسیر را اطعام میکرد گفته باشد که ما برای خدا اطعام میکنیم پاداش و تشکری از شما انتظار نداریم همانگونه که خدای متعال در کتابش توصیف کرده است؟
گفت: نه.
مأمون گفت: خدای متعال باطن و نیت علی را می شناسد و آن را در کتابش ظاهر نموده و کار مخلوق خود را تعریف کرده است.
مأمون پرسید آیا می دانی که خدای متعال وصف کرده باشد بهشت را با چیز دیگری از شیشه ای که از نقره ساخته شده باشد آنگونه که در این آیه
۴۰۹
است که می فرماید: «قواريرَ مِن فِضَّةٍ» !؟ (۱. دهر ٫ ۱۶)
جواب بود نه.
مأمون پاسخ داد: پس این فضیلت دیگری است. چگونه ممکن است شیشه از نقره باشد؟
پاسخ داد: نمی دانم.
مأمون گفت: منظور این است که به علت شفافیت آنها، گویی آنها از نقره ساخته شده اند. آنچه در آن دیده میشود درست مانند چیزی است که در خارج آنها دیده می شود. این درست مانند کلام پیامبر صلی الله علیه و آله است ای اسحاق که میفرماید: میلت را به قواریر کم کن و مرادش از کلمه قواریر زنان بود به جهت لطافت و رقت جسم آنان و قول او صلى الله عليه و آله: «سوار اسب ابی طلحه شدم گویی دریایی بود و مرادش تند رفتن او بود مانند رفتن روی آب دریا و مانند قول خدای متعال که می فرماید: «وَ يَأْتیه المَوتُ مِن كُلِّ مَكَانٍ وَ ما هُوَ بِمَيِّتٍ وَ مِن ورائِهِ عَذابٌ غلیظ (ابراهيم ٫ ۱۷) یعنی گویی مرگ از همه طرف به سوی او می آمد و اگر از یک طرف هم می آمد او می مرد ای اسحاق آیا تو از آنهایی نیستی که گواهی میدهند آن ده نفر در بهشت اند؟
جواب داد: بلی.
مأمون پرسید اگر کسی بگوید: من نمیدانم که آیا این حدیث درست است یا غلط تو او را به عنوان یک کافر نمی بینی؟
جواب داد: نه.
مأمون پرسید: اگر کسی بگوید من نمیدانم که آیا این سوره متعلق به قرآن است یا نه تو او را یک کافر نمی خوانی؟
۴۱۰
جواب داد: چرا
مأمون گفت: ای اسحاق از حدیث مرغ بریان به من بگو که آیا نزد تو صحیح است یا نه؟
جواب داد: بلی
مأمون گفت: به خدا عناد تو آشکار شد زیرا این یا آنگونه است که پیامبر او را دعوت کرد یا او مردود است یا خدا فاضل ترین خلق خود را معرفی کرده است و اما مفضول نزد او محبوب تر بوده است. یا شما می گویید که خدا فاضل را از مفضول تشخیص نمی دهد. بنابراین کدام یک از این سه
نظریه نزد تو بهتر است؟
اسحاق متحیر شد و جوابی پیدا نکرد و فکر میکرد تا اینکه راهی برای دفاع به فکرش رسید. پس گفت: ای امیرالمؤمنین خدای متعال درباره ابی بکر میفرماید: ثانِيَ اثْنَيْنِ إِذْهُما في الغار إذ يقول لصاحبهِ لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا». (۱. توبه ٫ ۴۰) خدا به او نسبت صحابی پیامبر صلی الله علیه و آله را داده است.
مأمون فوراً در رد این سخن گفت سبحان الله چقدر علم تو به لغت و کتاب خدا کم است کافر ممکن است مصاحب مؤمن باشد. چه فضیلتی در این
است؟ آیا گفته خدای متعال را نشنیده ای که می فرماید: «قالَ لَهُ صَاحِبُهُ وَ هُوَ يُحاوِرُهُ أَكَفَرْتَ بِالَّذِي خَلَقَكَ مِن تُرَابٍ ثُمَّ مِن نُّطْفَةٍ ثُمَّ سَوَاكَ رَجُلاً ؟ (۲. کهف ٫ ۳۷)
پس خداوند کافری را مصاحب مؤمنی قرار داد. و هذلی شاعر شعری در این باره گفته است:
و لقد غدوت و صاحبي وحشية تحت الرداء بصيرة بالمشرق
من صبح کردم و رفیق وحشی من که زیر ردا بود از صبح با خبر بود.
۴۱۱
و ازدی گفته است:
ولقد دعوت الوحش فيه وصاحبي محض القوادم من هجان هيكل
من حيواني وحشی را برای رفاقت فراخواندم که پا و بدن صافی داشت.
بنابراین او اسبش را رفیق خود خوانده است.
اما قول خدای متعال که می فرماید: «إِنَّ اللهَ مَعَنا»، خدای تبارک و تعالی با شخص خوب و با فاجر است مگر قول خدا را نشنیده ای که می فرماید: «ما يكونُ مِن نَجوى ثَلاثَةٍ إِلَّا هُوَ رابعُهُم وَ لا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُم وَ لَا أَدْنى مِن ذُلِكَ وَ لا أَكْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُم أَينَ ما كانوا !؟ (1. مجادله ٫ ۷)
اما قول خدای متعال که می فرماید: «لا تحزن» به من بگو آیا حزن ابوبکر از طاعت بوده یا از معصیت؟ اگر بگویی از طاعت بوده پس پیامبر را قرار داده ای از کسانی که از طاعت نهی میکنند و این خلاف صفت حکیم است و اگر گمان میکنی که از معصیت است پس چه فضیلتی برای عاصی است؟ به من بگو از قول خدای متعال که می فرماید: «فَأَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَيْهِ»، (۲. توبه ٫ ۴۰) بر چه کسی آرامش را نازل کرد؟
اسحاق گفت: آرامش درباره ابوبکر نازل شد برای اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله منزه از صفت سکینه است.
مأمون در جواب گفت به من بگو از قول خدای متعال که می فرماید: «و يَومَ حُنَيْنٍ إِذْ أَعْجَبَتِكُم كَثرَتُكُم فَلَمْ تُعْنِ عَنكُم شَيئاً و ضاقَت عَلَيْكُمُ الأَرضُ بِما رَحْبَت ثُمَّ وَلَّيْتُم مُديرينَ ثُمَّ أَنزَلَ اللهُ سَكِينَتَهُ عَلَى رَسُولِهِ وَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ»، (۲. توبه ٫ ۲۵ و ۲۶) آیا
۴۱۲
میدانی خدا از مؤمنین چه کسانی را در اینجا اراده کرده است؟
گفت: نه.
و مأمون شروع کرد برای اسحاق معنی آیه را شرح دادن، گفت: مردم روز حنین همه فرار کردند و با رسول خدا صلى الله علیه و آله باقی نماندند مگر هفت نفر از بنی هاشم علی علیه السلام با شمشیرش به آنها می زد و عباس افسار استر رسول خدا (ص) را گرفته بود و پنج نفر دور پیامبر حلقه زده بودند از ترس اینکه مبادا سلاح کفار به او برسد تا اینکه خدای تبارک و تعالی به آن حضرت فتح و ظفر عطا کرد. «مؤمنین» در اینجا علی است و کسانی از بنی هاشم که حاضر بودند. پس چه کسی برتر است آن که با نبی بود که سکینه درباره نبی و او نازل شد یا آنکه در غار با پیامبر بود و اهلیت برای او در نزول آن نداشت؟ ای اسحاق چه کسی افضل است؟ آن کسی که با پیامبر صلى الله علیه و آله در غار بود یا آن که در جای پیامبر و فراش او خوابید و او را با جان خود حفظ کرد تا اینکه قصد پیامبر از هجرت عملی شد؟
خدای تبارک و تعالی پیامبرش را امر کرد که به علی دستور دهد که در فراش وی بخوابد و او را با جان خود حفظ کند پس به این کار او را امر کرد. پس علی گفت: آیا تو سالم می مانی ای پیامبر خدا؟ فرمود: بلی. علی گفت: سمعاً وطاعتاً. سپس آمد و به جای او در فراش وی خوابید و لباس او را پوشید. و مشرکین او را محاصره کردند و شکی نداشتند که او پیامبر صلی الله علیه و آله است و جمع شده بودند که از هر قبیله ای از قریش ضربه ای بر او بزنند تا اینکه هاشمیان نتوانند از آنها طلب خون کنند. و علی علیه السلام می شنید دستور قوم درباره خودش را که میخواستند جان او را تلف کنند و این باعث نشد که جزع بکند آنگونه که ابوبکر جزع کرد در غار و او با پیامبر (ص) بود و علی تنها بود پس همیشه صابر بود و خدای متعال ملائکه را برانگیخت تا مانع مشرکین قریش نسبت به او شوند. چون صبح شد.
۴۱۳
برخاست مردم دیدند که علی است گفتند محمد کجاست؟ گفت: از او خبری ندارم. گفتند تو ما را فریب دادی سپس به پیامبر ملحق شد. پس علی همیشه افضل بود و هیچگاه از او جز خیر سر نزد تا اینکه خدای متعال روحش را قبض کرد در حالی که او پسندیده و آمرزیده بود.
مأمون پرسید: ای اسحاق آیا حدیث ولایت را روایت نمی کنی؟
جواب داد: چرا آن را روایت می کنم.
پس آن را نقل کرد. مأمون گفت آیا نمیبینی که از علی علیه السلام بر ابوبکر و عمر حقی واجب است که واجب نیست آن حق از آنها بر علی عليه السلام ؟
اسحاق گفت: مردم میگویند این را برای زید بن حارثه گفته است.
مأمون این نظر را رد کرد و گفت: پیامبر آن را کجا گفته است؟
اسحاق جواب داد: بعد از برگشتن از حج در غدیر خم در حجة الوداع.
مأمون برای ابطال آن فوراً گفت: زید بن حارثه چه وقت کشته شد؟ آیا قبل از غدیر خم کشته نشد؟
اسحاق گفت: چرا?
مأمون گفت: به من خبر بده که اگر تو ببینی پسر پانزده ساله ات میگوید: مولای من مولای پسر عمویم است ایها الناس این را قبول کنید، آیا از این
حرف ناراحت نمی شوی؟
گفت: چرا
مأمون در حالی که نظر او را رد میکرد تکرار نمود، گفت: آیا پسرت را بری میکنی از آنچه که پیامبر صلی الله علیه و آله را از آن بری نکرده ای؟
و مأمون متوجه او شد تا دلیلی برایش اقامه کند گفت: آیا خوانده ای قول نبی (ص) را برای علی که فرمود: تو نسبتت به من مانند نسبت هارون به
موسی است»؟
۴۱۴
گفت: بلی.
مأمون پرسید: پس علی هم همان گونه است؟
اسحاق گفت: نه.
مأمون فوراً گفت: هارون نبی بود و علی نبی نیست، پس منزلت سوم چیست جز خلافت؟ منافقین گفتند که پیامبر علی را از روی کراهت جانشین قرار داد پس خواست که آن را از خاطر علی پاک کند، همچنان که خدای متعال از موسی حکایت میکند وقتی به هارون گفت: «اخلفني في قومی و أصلح وَ لا تَتَّبِعْ سَبِيلَ المُفْسِدِينَ». (۱. اعراف ٫ ۱۴۲)
اسحاق گفت موسی هارون را جانشین کرد در میان قومش زمانی که زنده بود سپس به میقات پروردگارش رفت در حالی که پیامبر (ص) علی را جانشین خود کرد زمانی که برای غزوه خارج می شد.
مأمون این حرف را رد کرد و گفت به من خبر بده از موسی زمانی که هارون را جانشین خود کرد آیا وقتی به میقات پروردگارش می رفت کسی از اصحابش با او بود؟
اسحاق گفت: بلی.
مأمون گفت: آیا او را بر تمام آنها خلیفه نکرده بود؟
اسحاق گفت: چرا
مأمون گفت: همین طور علی را پیامبر جانشین خود کرد زمانی که به سوی غزوه در حرکت بود برای ضعفا و زنان و کودکان چون اکثر افراد با او بودند و اگرچه او را خلیفه برای همه کرده بود و دلیل بر اینکه او را خلیفه بر آنها در زمان حیاتش قرار داد وقتی از آنها غایب بود و بعد از مرگش قول او صلى الله علیه و آله است که می فرماید: «على منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبي
۴۱۵
بعدی»، و او وزیر نبی نیز هست به این قول برای اینکه موسی خدا را خواند و گفت در دعایش: «و اجعل لى وزيراً من أهلى هارون أَخِي أَشْدُد بِهِ أَزْرَی وَ أَشْرِكَهُ في أمری (۱. طه ٫ ۲۹-۲۲) پس وقتی علی نسبت به پیامبر صلی الله علیه و آله به منزله هارون نسبت به موسی باشد وزیر رسول و یاری کننده اوست و نیز جانشین اوست همان طور که هارون وزیر موسی و یاری کننده او و خلیفه اش بود.
مباحثه مأمون با علمای کلام
بعد از آنکه مأمون با علمای حدیث بحث کرد و آنان را با احادیثی که به آنها متمسک شدند در استدلالی که در حمایت از عقیده شان ارائه می دادند مغلوب کرد، به سوی علمای کلام برگشت و از آنها پرسید: من از شما سؤال کنم یا شما از من سؤال می کنید؟
آنها پاسخ دادند بلکه ما از تو سؤال می کنیم.
یکی از علما متوجه مأمون شد و از او پرسید آیا امامت علی از جانب خدای متعال به نقل پیامبر خدا صلى الله علیه و آله از او مانند فرایض مثل نماز ظهر که چهار رکعت است و زکات دویست درهم که پنج در هم است و یا حج خانه خدا نیست؟
مأمون گفت: چرا.
متکلم گفت: پس چطور شد که در تمام فرایض اختلاف پیدا نشد و تنها در خلافت علی اختلاف کردند؟
مأمون پاسخ داد برای اینکه در تمام فرایض علاقه و رقابت آن گونه که در خلافت وجود دارد نیست.
۴۱۶
حکیم دیگری گفت: آیا تو انکار می کنی که پیامبر صلی الله علیه و آله به مردم دستور داد مردی را از میان خود انتخاب کنند که جای او را بگیرد به عنوان ترحم و رافت به آنها بدون اینکه خودش کسی را به عنوان جانشین تعیین کرده باشد تا مبادا جانشین وی اطاعت نشود و عذاب بر آنها نازل
گردد؟
مأمون پاسخ داد: من این را انکار میکنم زیرا خدای متعال بسیار مهربان تر است برای بندگانش از پیامبر صلی الله علیه و آله، و او قبلاً پیامبرش را برای آنها فرستاد در حالی که میدانست در میان آنها مطیع و عاصی هست و این باعث نشد که خدای متعال پیامبرش را نفرستد.
و علت دیگر اگر او به آنها دستور داده بود یک نفر را در بین خود انتخاب کنند، پس یا او به همه دستور داده بود یا به بعضی از آنها اگر به همه دستور داده بود، پس چه کسی باید انتخاب شود؟ و اگر به بعضی از آنها دستور داده بود، پس یک علامتی برای این معنی باید باشد اگر بگویی آن علامت، فقها هستند، پس ناچار به مشخص کردن فقیه و صفات او هستیم.
متکلم دیگری گفت: روایت است که پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: آنچه را که مسلمانان خوب بدانند پس همان نزد خدا خوب است و آنچه را
که زشت بدانند پس همان نزد خدا زشت است.
پس مأمون این گفته فاسد را رد کرد که مستلزم تصویب عموم بر بطلان آن است و آن این است که این گونه نیست که خدا تصویب کند هر واقعه ای را که آنها تصویب کردند یا رد کند آنچه را که آنها رد کردند. و این جواب مأمون است این قول ناچار یا درباره همه مؤمنین است یا درباره بعضی از آنها اگر درباره همه مؤمنین باشد این غیر ممکن است زیرا ممکن نیست که همه مؤمنین بر یک چیز موافقت بکنند و اگر درباره بعضی از آنهاست. پس هر صنفی درباره رهبر خودش به نیکی روایت میکند درست مانند راویان شیعه
۴۱۷
درباره علی و راویان حشویه درباره غیر آن پس آنچه را که درباره امامت می خواهی کی ثابت می شود؟
متکلم دیگری پرسید آیا جایز است که گمان کنی اصحاب محمد صلی الله علیه و آله خطا کردند؟
مأمون جواب داد چگونه گمان کنم که آنها خطا کردند و بر گمراهی جمع شدند در حالی که آنها نه واجبی را میدانند و نه سنتی را؟ زیرا تو گمان میکنی که امامت نه واجب است از طرف خدای متعال و نه سنت است از جانب پیامبر صلى الله علیه و آله پس در چیزی که نه واجب است و نه سنت، چگونه خطا باشد؟
متکلم دیگری فوراً به مأمون گفت: اگر تو ادعا میکنی که امامت برای علی است نه کسی دیگر پس بر آنچه ادعا می کنی بینه ارائه کن. مأمون توضیح داد من ادعا نمیکنم بلکه اقرار میکنم، و بینه بر اقرار کننده نیست و مدعی است که ادعا میکند متولی عزل و نصب است. اما بینه خالی از این نیست که یا باید از شرکای او باشد که همگی با او مخالف اند و یا باید از غیر آنها باشد و غیر موجود نیست پس چگونه میتواند بر این مطلب شاهد آورد؟
متکلم دیگری پرسید علی بعد از مرگ پیامبر صلى الله علیه و آله چه کاری باید انجام می داد؟
مأمون پاسخ داد: او آن را انجام داد - یعنی علی علیه السلام آنچه را که بر او واجب بود انجام داد.
متکلم پرسید: آیا بر علی واجب نبود که به مردم بگوید او امام است؟
مأمون جواب داد: یقیناً امامت چیزی نیست که مربوط به او یا به کار مردم باشد یا چیزی مانند انتخاب یا برتری و امثال آن، بلکه مربوط به کار خدای تبارک و تعالی است همان گونه که به ابراهیم خلیل فرمود: «إنّي
۴۱۸
جاعِلُكَ لِلنَّاسِ إماماً» (۱. بقره ٫ ۱۲۴) و همانگونه که به داوود فرمود: «یا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خليفة في الأرض»، (۲. ص ٫ ۲۶) و همانگونه که به ملائکه فرمود: «إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأرض خليفة » ... (3. بقره ٫ ۳۰)
بنابراین امامت از جانب خدای متعال است و از طریق انتخاب اوست به خاطر عمل نیک او در آغاز و شرافتش در نسب و طهارت او در ابتدا و عصمت او در آینده و اگر به کار او بستگی داشته باشد. کسی که این کار را انجام دهد شایستگی برای امامت دارد و اگر خلاف آن را انجام داد، از خلافت عزل میشود پس خلیفه در گرو اعمال خویش است.
متکلم دیگری اشکال کرد و گفت چرا امامت بعد از پیامبر صلی الله علیه و آله را برای علی واجب می دانی؟
مأمون پاسخ داد: به دلیل اینکه او از کودکی مؤمن بود همان گونه که پیامبر صلى الله علیه و آله بود و از گمراهی قومش بیزار و از شرک میرا بود همان گونه که پیامبر صلی الله علیه و آله بود زیرا شرک ظلم است و ظالم امام نمی شود. علی از جمله آنهایی نبود که بت بپرسند طبق نظر اجماع مسلمانان. کسی که مشرک شد در جای دشمن خدای متعال قرار گرفته است. پس حکم در آن گواهی علیه آن چیزی است که امت بر آن اجماع دارند تا اجماع دیگری مانند آن بیاید و اینکه کسی که یک بار محکوم شد و دیگران علیه او شهادت دادند جایز نیست حاکم شود زیرا فرقی بین حاكم و محكوم عليه نخواهد بود.
و شخص دیگری از متکلمین اشکال کرد و گفت: چرا علی علیه السلام با ابوبکر و عمر نجنگید همانگونه که با معاویه جنگید؟
۴۱۹
مأمون جواب داد: این سؤال درست نیست برای اینکه سؤال از عمل مثبت میکنند نه از عمل منفی لازم است که در اختیار كار على عليه السلام نظر کنی و فکر کنی که آیا از جانب خدا بوده است یا از جانب غیر او؟ پس اگر صحیح است که آن از جانب خدای متعال بوده است. پس شک در تدبیر او کفر است به جهت قول خدای متعال که می فرماید: فَلا وَ رَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَينَهُم ثُمَّ لَا يَجِدوا في أَنفُسِهِم حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تسلیماً». (۱. نساء ٫ ۶۵) پس کارهای فاعل تابع اتصال به اوست. پس اگر قیام او برای خدا بود کار او هم از اوست و بر مردم است که راضی و تسلیم باشند. و رسول خدا (ص) جنگ روز حدیبیه را ترک کرد روزی که مشرکین مانع شدند پیامبر در خانه خدا قربانی کند و چون یارانی پیدا کرد و قوی شد. جنگید. همان گونه که فرمود خدای متعال فاصفَح الصفحَ الجميل». (۲. حجر ٫ ۸۵) سپس خدای عزوجل فرمود: «فَاقْتُلُوا المُشْرِكِينَ حَيثُ وَجَدتُمُوهُم وَ خُذُوهُم وَ احْصُرُوهُم وَ اقْعُدُوا لَهُم كُلَّ مَرصَدٍ » . (3.توبه، ۵)
یکی دیگر از متکلمین از مأمون پرسید اگر تو مدعی هستی که امامت على عليه السلام از جانب خداست و او واجب الاطاعه است، پس چرا برای انبیا جایز نبود مگر اینکه مردم را به خدا دعوت کنند و تبلیغ نمایند و برای علی جایز است که ترک کند آنچه را که مأمور به دعوت مردم در پیروی اوست؟
جواب مأمون ما ادعا نمیکنیم که علی علیه السلام مأمور به تبلیغ بود مانند یک رسول اما او به عنوان نشانه ای بین خدا و خلق بود. هر که پیروی او نمود مطیع است و هر کس مخالفت او کرد عاصی است. اگر یارانی پیدا کرد که
۴۲۰
به وسیله آنان قوی شد، جهاد میکند و اگر یارانی پیدا نکرد. پس سرزنش مال آنهاست نه مال او زیرا آنها در هر حال مأمور به پیروی از او بودند و او مأمور به جهاد با آنها نبود مگر به قوت و آن به منزله حج خانه خداست برای مردم که اگر حج انجام دادند آنچه را که بر آنها واجب بوده اداء کرده اند و اگر این کار را نکردند ملامت بر آنهاست نه بر خانه خدا.
متکلم دیگری از مأمون پرسید اگر وجود یک امام واجب الاطاعه ناچار لازم است چگونه بناچار لازم است که او علی باشد و نه دیگری؟
مأمون این شبهه را رد کرد و گفت از آن جهت که خدای متعال اطاعت فرد مجهولی را واجب نمی سازد زیرا آن ممتنع است یعنی شدنی نیست، و اگر اطاعت کسی را واجب ساخت آن کس باید معین و مشخص باشد، بنابراین چاره ای نیست جز اینکه رسول خدا صلى الله عليه و آله واجب را معرفی کند تا عذری بین خدا و بندگانش نباشد برای مثال اگر خدای متعال روزه ماهی را واجب کند بر مردم و مردم ندانند که آن چه ماهی است و آن ماه نشانه ای نداشته باشد بر مردم است که با عقل خود آن را استخراج کنند تا به آنچه خدا اراده کرده است برسند. مردم در این زمان نه نیازی به رسول دارند که برای آنها بیان نماید و نه به امامی که خبر رسول را برای آنها نقل کند.
متکلم دیگری اشکال کرد و گفت: از کجا ثابت می داری که علی بالغ بود هنگامی که پیامبر او را به دین اسلام فراخواند در حالی که مردم گمان می کنند او بچه بود زمانی که پیامبر به اسلام دعوتش کرد و بر او احکام جایز نبود و به سن مردان نرسیده بود.
مأمون پاسخ داد راستی نمیشود فکر کرد در زمانی که پیامبر از او دعوت کرد به دین اسلام پس اگر چنین باشد توان تکلیف را داشته و برای
انجام فرایض قوی بوده است.
علمای حدیث و متکلمین ساکت شدند
علمای حدیث و متکلمین ساکت شدند زیرا مأمون نظراتشان را رد کرد و علیه آنها بحثهایی را اقامه نمود و بر حمایت از امامت علی علیه السلام استدلال کرد و سپس برای آنها سؤالهای ذیل را مطرح ساخت:
سؤال: آیا اجماع روات متفقاً اعلام نکردند که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «کسی که بر من دروغ ببندد جایگاه او در آتش است»؟
۴۲۱
آنها پاسخ دادند: بلی امیرالمؤمنین.
مأمون بر آنان حدیث نبوی دیگری را عرضه کرد و گفت: و از او صلی الله عليه و آله روایت کرده اند که فرمود: هر کس با عمل خود خدا را معصیت کند. کوچک باشد یا بزرگ سپس آن را به عنوان دین بپذیرد و اصرار در پیروی آن داشته باشد همیشه مخلد در طبقات جهنم است.»
علمای حدیث آن را تصدیق کردند و به آن اقرار نمودند. مأمون به آنها گفت: به من بگویید درباره مردی که مردم او را بر می گزینند، آیا جایز است که به او گفته شود خلیفه رسول الله و از طرف خدای عز وجل، و حال آنکه رسول خدا او را خلیفه نکرده است؟ پس اگر بگویید: «بلی» لجاجت کرده اید و اگر بگویید: «نه»، واجب است اینکه فلانی خلیفه رسول الله نباشد.
سپس مأمون روی به آنها کرد و آنها را موعظه نمود بعد از حدیثی و کلامی که بین او و علما در این موضوع رد و بدل شد و گفت: از خدا بترسید و به خودتان بدقت بنگرید و تقلید را رها کنید و از شبهات اجتناب نمایید. قسم به خدا قبول نمیکند خدا از بنده ای مگر از طریق فهم و عقل، و هیچ چیزی را داخل نمیکند مگر اینکه بداند آن حق است و ریب و شک و ادامه شک، کفر به خدای متعال است و صاحب آن در آتش است.
۴۲۲
بعد از این سرزنش رو به آنها کرد و گفت از پیامبر صلى الله علیه و آله به من خبر دهید آیا کسی را به عنوان جانشین خود قبل از مرگش تعیین کرد یا
نه ؟
همه گفتند: کسی را تعیین نکرد.
مأمون بر آنها ایراد گرفت و گفت: آیا این تعیین نکردن پیامبر هدایت بود
یا گمراهی؟
آنها پاسخ دادند: هدایت بود.
و مأمون دلایلی بر بطلان آنچه گفته بودند اقامه کرد و گفت: پس بر مردم لازم است که از هدایت پیروی کنند و باطل را ترک گویند و از گمراهی اجتناب ورزند.
پاسخ دادند آنها این کار را کردند یعنی از هدایت پیروی کردند.
پس مأمون بحث جالب و دلایلی علیه گفته دروغ آنها اقامه کرد و گفت: چرا مردم ابوبکر را به عنوان جانشین بعد از پیامبر تعیین کردند در حالی که او خود آن را ترک کرده بود؟ بنابراین ترک فعل او خطاست و محال است که خلاف هدایت هدایت باشد و اگر ترک تعیین کردن خلیفه هدایت است پس چرا ابوبکر خلیفه تعیین کرد و پیامبر صلی الله علیه و آله این کار را نکرد؟ و برای چه عمر کار خلافت را بعد از خود به شورا واگذار نمود برخلاف رفیقش؟ زیرا شما معتقدید که پیامبر صلی الله علیه و آله خلیفه تعیین نکرد و ابوبکر خلیفه تعیین کرد و عمر مانند ابوبکر خلیفه تعیین نکرد و به معنی سوم بود و آن شورایی که تصریح کرد آن شورا باید خلیفه بعد از او را تعیین کند. بنابراین به من بگویید کدام یک از این سه روش درست است؟ اگر عمل پیامبر صلى الله عليه و آله صحیح است پس ابوبکر خطا کرده است و همچنین وجوه دیگر از بقیه گفتارها و به من بگویید کدام یک از این دو بهتر است: آنچه که پیامبر انجام داد به ترک جانشین یا آنچه که دیگران انجام دادند به تعیین
۴۲۳
جانشین؟ و به من بگویید آیا جایز است ترک آن از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله هدایت باشد و انجام آن از سوی غیر او هم هدایت باشد؟ پس خطا کجاست؟ به من بگویید آیا کسی بعد از پیامبر (ص) به انتخاب مردم تاکنون حاکم شده است یا نه؟ اگر بگویید «نه» پس شما فرض کرده اید که همه مردم بعد از پیامبر خطا کرده اند و اگر بگویید «بلی» پس دروغ گفته اید به امت و قول شما وجوهی را که قابل انکار نیست باطل میکند و حال به من بگویید آیا قول خدای متعال که می فرماید «قُل لِمَن ما فِي السَّمَوَاتِ وَالْأَرْضِ قُلْ لِلَّهِ » (1. انعام ٫ ١٢) درست است یا دروغ؟
همه گفتند درست است.
مأمون گفت: آیا آنچه غیر خداست از خدا نیست، چه محدث باشد یا مالک؟
پاسخ دادند: بلی.
مأمون بلند شد و گفت: بنابراین این فرض انتخاب خلیفه شما را باطل می کند که طاعت او را الزام آور کردید و او را خلیفه رسول الله نامیدید، و حال آنکه او را خود شما خلیفه کرده اید و چون از او غضبناک شدید او را عزل نمودید و اگر او برخلاف آنچه شما دوست داشتید عمل کرد و از عزل شدن ابا ورزید، او را کشتید.
و بعد از این با مردم به تندی صحبت نمود سپس به سوی قبله رو کرد و دستهایش را بالا برد و گفت: خدایا من آنها را راهنمایی کردم و برایشان شرح دادم آنچه را که بر گردن من واجب بود. خدایا من به وسیله مقدم داشتن علی علیه السلام بر سایر مخلوقاتت پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله همان گونه که پیامبر دستور داده بود به تو تقرب می جویم. (۲. عیون اخبار الرضا، ج ۲، صص ۱۸۴ - ۱۹۹)
۴۲۴
مردم همه ساکت شدند و هیچ راهی برای دفاع از معتقدات خود پیدا نکردند. بیشترین دلایل مأمون درباره امامت امام علی علیه السلام بر اساس منطق و مدرک بود من (مؤلف) فکر میکنم که امامت علی علیه السلام به اندازه ای روشن است مانند خورشید زیرا مواهب او و استعداد و نبوغ وی و شدت انابه اش به خدا و زهد و گوشه گیریش از دنیا تمام اینها او را به پیامبر نزدیک تر کرده بود تا به دیگران هیچ یک از صحابه و نزدیکان پیامبر صلی الله علیه و آله و ارحام او دارای چنان صفات خلاقه از علم درستی و شرف و غیر ذلک از صفات کریمه نبودند و به این جهت او اولی و مقدم بود به مقام و جایگاه پیامبر (ص). اما نزدیکی او به پیامبر او را مرجح نمی کند به بقیه مسلمانان زیرا درست نیست که خویشاوندی او را دلیل برای حق امام عليه السلام به خلافت بدانیم.
و علی ای حال آنچه مأمون از این قبیل ادله بر امامت امام امیرالمؤمنین علیه السلام اقامه می کرد قصدی جز نزدیکی به امام رضا علیه السلام نداشته و خواسته اعتماد او را به خود جلب کند و اسحاق بن حماد در این باره تصریح کرده و گفته است غرض او در برتر شمردن امام علی علیه السلام بر همه صحابه چیزی نبود مگر نزدیکی به امام رضا علیه السلام و خود امام به اصحاب مورد اعتمادش میگفت به گفته او مغرور نشوید. به خدا قسم کس دیگری جز او مرا نمی کشد اما من ناچارم صبر کنم تا لحظه مرگ فرارسد. (۱. همان مأخذ، ص ۱۸۵)
واگذاری ولیعهدی به امام رضا (ع)
و آنجا دلیل دیگری است که مربوط به آنهایی است که معتقد به تشیع
۴۲۵
مأمون هستند و آن واگذاری ولیعهدی به امام رضا علیه السلام است که مأمون به این طریق خلافتی را که عباسیان عهده دار بودند در معرض خطر قرار داد و آن را به بزرگ علویان تسلیم کرد.
۴۲۶