فضایل علمی و اخلاقی امام هشتم حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)  ( صص 250-232 ) شماره‌ی 6585

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > توجه به شعر و شعرخوانی امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

سخنان حضرت علی بن موسی الرضایا قصیده هائیه آنحضرت در اندرزهای اخلاقی ترجمه منظوم دانشمند معظم مرحوم حاج میرزا محسن حالی اردبیلی طاب ثراه بسم الله الرحمن الرحيم پس از حمد خداوند توانا که بر پیدا و پنهان است دانا خداوندی که اعراض و جواهر بيك جلوه از او گشتند ظاهر

متن

سخنان حضرت علی بن موسی الرضا

یا قصیده هائیه آنحضرت در اندرزهای اخلاقی

ترجمه منظوم

دانشمند معظم مرحوم حاج میرزا محسن حالی اردبیلی طاب ثراه

بسم الله الرحمن الرحيم

پس از حمد خداوند توانا

که بر پیدا و پنهان است دانا

خداوندی که اعراض و جواهر

بيك جلوه از او گشتند ظاهر

۲۳۳

چراغ آفتاب و مه بر افروخت

بآدم علم اسما را بیاموخت

همه هستی بنور اوست شاهد

بیکتائی او گشته مشاهد

عقول و نفس و جان همچون دوایر

بدور نقطه حقند داير

ثوابت طایف کویش چو گوئی

ز عشق و حیرتش غلطان بسوئی

همه سیاره ها گویند در سیر

هُوَ اللهُ هُوَ الْمَعْبُودُ لَا غَيْرُ

كَمَالٌ فَوْقَ أَنْوَاعِ الكَمَالِ

و ذَاتَ جَلَّ عَنْ دَرْكِ الخيال

***

سلام و بس درود بی نهایت

بنور اولین ختم رسالت

علمدار لواء حمد و محمود

که پیش از آب و گل جان جهان بود

ابو القاسم محمد شاه لولاك

که بر اوجش نپرد مرغ ادراك

سپس بر جانشین پاک احمد

على مرتضی نفس حمد

در اقلیم ولایت بود سردار

نبی را محرم اسرار و دلدار

***

۲۳۴

بیا ایدل بچین گلهای الوان

که بشکفته است از شاه خراسان

زبحر حکمت شه پور موسا

به ساحل آمده در های اجلا

بدامان دل این درها بیندوز

بنورش ساحت جان را بر افروز

چنین فرمود آن سلطان عالی

امام هشتمین مولى الموالى

 

(1)  نکوهش خود پسندی و غفلت از خداوند

واعجَباً لِلمَرْءِ فِي ذَاتِهِ

يَجْرِ ذِي التَيْهِ فِي خَطْرَتِهِ

يزجره الوعظ فلا ينتهى

كانه المیت في سكرته

يبارز الله بعصیانه

جهراً ولا يخشاه فِي خَلُوتَهِ

وَإِن يَقَعُ في شده یبتهل

فَإِن نَّجَى عَادَ إِلَى عَادَتِهِ

 

ترجمه

شگفتم آید از آن مرد نادان

که اندر کبر خودمانده است حیران

نه عقل عاقبت اندیش دارد

نه فکر شرو خیر خویش دارد

فرو رفته بگرداب گناهان

ز سر تا پای آلوده به خسران

235

چنان سرمست جام خود پسندی است

که گوشش کر زهر اندرزو پندیست

از آن ایزد که دادش جود خلقت

به بخشیدش همه اقسام نعمت

نمی ترسد بخلوتها زمانی

ندارد پاس او اندر نهانی

چو سختی دید نالد روی برخاك

رود دود دل مسكين بافلاك

نجاتش چون دهد. لطف خدائی

رود چون خوگران بر بی وفائی

 

2-پیوستگی با خداوند

ارغَبُ لِمَوْلَاكَ وَكُنْ راشِدًا

وَاعْلَمُ بِأَنَّ الْعِزَّفِي خِدَمَتُهُ

 

ترجمه

بیا ای بنده کرخواهی تو عزت

خدا را یاد کن از روی رغبت

بدانکه عزت اندر خدمت اوست

شرف در بندگی حضرت اوست

کسانی کاندرین ده کار دانند .

براه بندگی جان می فشانند

 

3-اهتمام در خواندن قرآن و پیروی از شریعت

و اتل كِتابَ الله تهدى به

واتَّبِعِ الشرْعَ عَلَى سُنَتِهِ

٢٣٦

 

ترجمه

کتاب حق بخوان کان در هدایت

برونت سازد از چاه ضلالت

***

همیکن پیروی از شرع احمد

که تا باشد روانت شاد سرمد

اگر خواهی بیابی راه ایمان

ز دستور شریعت سر مپیچان

 

4- مفاسد حرص وطمع

لا تَحْرِصَنْ فَالْحِرْصُ يُزْرِي الْفَتَى

و يُذْهِبُ الرَّوْنَقَ مِنْ بَهْجَتِهِ

 

ترجمه

زحرص و آز خود را دار یکسو

خرد را حرص چون لکه است بر رو

که حرص و آزچون با دخزان است

خلاف آبروی گلرخان است

شود افسرده زان گلهای رخسار

بریزد بار و برگ جان هشیار

 

5 - مقدرات آسمانی و نصیب و بهره آدمی

وَالْحَظ لا تجلبه جيلة

كيفَ يَخَافُ الْمَرْءُ مِنْ فَوْتَتِة

ما فاتك اليوم سيأتي غداً

مَا فِي الَّذِي قَدِي مِنْ حِيلَتِهِ

۲۳۷

قَضَائهُ الْمَحْتُومُ فِي حَلْقِهِ

وَ حُكمَهُ التَّافِذُ مَعَ قُدْرَتِهِ

 

ترجمه

هر آنچه گشته بر حظت مقدر

بحيله رد آن ناید میسر

نشد امروز اگر فردا بیاید

که دام حیله عنقا را نشاید

قضا محتوم و جاری از خدا شد

نوشته از قلم ردش کجا شد

ز حكم وقدرتش جاریست هر کار

بجز تسليم امرش نی سزاوار

 

6-روزی آفریدگار

و الرِّزْقُ مَقْومُ عَلَى وَاحِدٍ

مفاتح الاشياء في قَضَته

قَد يُرْزَقُ العَاجِرُ مَنْ عِجْزه..

و يحرم الكيس مع فطنته

 

ترجمه

خدا روزی ده هر کورو لنگ است

و گر کرمیکه زادش توی سنگ است

کلید گنج فوق وتحت عالم

بود در دست آن خلاق اعظم

۲۳۸

۷ - رنجه نداشتن بینوایان و مستمندان

لا تَنْهَرِ الْمِسْكِينَ يَوْمًا أَتَى

فَقَد نَهَاكَ اللهُ عَنْ نَهْرَتَهُ

 

ترجمه

هر آن مسکین که آید بر در تو

دل محرومش از انعام می‌جو

بخوش خوئی دل زارش بدست آر

دل چون شیشه اش راهان میازار

خدا لا تنهر السائل بفرمود

مكن بازجر سائل رات و مردود

 

شکیبائی در برابر حوادث

 إِنْ عَضَكَ الدَّهْرُ فَكُنْ صَابَرًا

عَلَى الَّذِي نَالَكَ مِنْ عَضَتِهِ

أَوْ مَسَّكَ الضُّرُّ فَلَا تَشْتَكَى

الا لِمَنْ تَطْمَعُ فِي رَحْمَتِهِ

 

ترجمه

چو این عالم پر از اضداد باشد

حوادث را در آن امداد باشد

اگر روزی به پیشت سختی آرد

دل تنگت بدندانش فشارد

حریفش نیستی صبر آر پیشه

فرج چون شاخه و صبر است ریشه

گره چون درفتد اندر کمندت

کشیدن بیشتر آرد به بندت

۲۳۹

بر آن شاه شهان آور شکایت

که از وی داری امید عنایت

 

۹ - منافع خاموشی

لسانكَ احْفَظُهُ وَ صن نَطَقَهُ

وَ احْذَرَ عَلَى نَفْسِكَ مِنْ عَشْرَتِهِ

فا لَصمْتُ زَيْنُ وَ وِقَارُ وَ قَدْ

يُؤْتَى عَلَى الْإِنسَانِ مِنْ لَفْظُتِهِ

مَنْ أَطْلَقَ الْقَوْلَ بِلا مُهْلَةٍ

لا شك أَنْ يَعْثِرَ فِي عَجْلَتَهُ

مَنْ لَزِمَ السَّمْتَ نَجِي سَالِماً

لا يَنْدِمُ الْمَرْءُ عَلَى سَكَتَتِهِ

 

ترجمه

زبانت را بخاموشی نگهدار

سر سبزت دهد بر باد گفار

زبان سرخ رو زردی بیارد

ولی خاموشی افسوسی ندارد

ز حرف بیهدم جا نا حذر کن

بغیر از یاد حق از دل بدر کن

همه زیب و وقار مرد عاقل

بخاموشی بود اندر محافل

اگر خاموش بودى كبك كهسار

کجا شهباز را میگشت اشکار

۲۴۰

نجات و فرهی از خامشی جو

که باشد در خطر پیوسته پرگو

 

۱۰ - فاش نمودن اسرار

مَنْ أَظْهَرَ النَّاسَ عَلَى سِرِّهِ

يستوجب الكي على مقلته

 

ترجمه

زبان از راز بنهفته نگهدار

مکن با دیگران اسرار اظهار

به اسرار تو نبود جز تو محرم

کسی را نیست از ناگفتنش عم

هر آنکس را از خود گوید بناچار

بمژگان داغ کردن شد سزاوار

 

۱۱- مزاح و شوخی خفت آورد

مَنْ مَازَحَ النَّاسَ اسْتَخَفُوابِهِ

و كانَ مَدْمُوماً عَلَى مَزْحَتِهُ

 

ترجمه

مکن با مردمان شوخی و طیبت

که شوخی میبرد شرم و مهابت

وقار وهيبتت شوخی برد زود

شمارند از سبکاریت مردود

 

کناره جوئی از مردم

كُنْ عَنْ جَمِيعِ النَّاسِ فِي مَعْزلٍ

قَدْ يَسَلَمُ الْمَغْزُولُ فِي عزْلَتِه

۲۴۱

ترجمه

همیدان زای عز در عین عزلت

بدین و دل اگر خواهی سلامت

هما چون گشت عزلت گیر و پنهان

گرامی شد میان جمله مرغان

بلی عزلت زغیر آمد نه از یار

ز ناجنسان گریز ای مرد هشیار

 

۱۳ - مذمت خوردن نوشابه و شراب

مَنْ جَعَلَ الخَمْرَ شَفَاء لَهُ

فلا شَفَاهُ اللهُ مِن عَلَتهِ

 

ترجمه

مزن بر خمر لب هر چند درمان

بدانندش پزشکان و طبیبان

هر آن چیزی که حق کرده حرامش

ندارد سود گر داروست نامش

 

۱۴ - مخالفت با بزرگان و زمامداران

مَنْ نَازَعَ الَّا قَالَ فِي أَمْرِ هِمْ

بات بَعِيدَ الرَّأْسِ مِنْ جَنَّتِهِ

 

ترجمه

هر آن سرباز زد از امر شاهان

سر خود بازد از خصمی آنان

بجنگ شیر نر رو به نیاید

ماما ۱۸ که جنگ شیر سر از تن رباید

۲۴۲

۱۵ - جنگجوئی بازور مندان

من لاعب الثعبانَ فِي كَفِهِ

هيْهاتَ أَنْ يَسْلَمَ مِنْ لَسْعَتَهُ

 

ترجمه

هر آن با اژدها زور آزماید

زنیشش کی تواند جان رباید

بحد خویش گیری دشمن خویش

مبادا دشمنت درویش دلریش

 

١٦ - همنشینی با نادان

مَنْ عَاشَرَ الأَحْمَقَ فِي حَالِهِ

كان هُوَ الأَحْمَقَ في عشرته

 

« ترجمه »

بنادان دل مده با او نیامیز

مسیحی گر بصد فرسنگ بگریز

دم عیسی که کردی مرده احیا

گریزان بود از نادان بهرجا

چو امراض و با آخر حماقت

کند بر همرهان از وی سرایت

 

۱۷- دوستی با فرومایگان

لا تَصْحَبِ النَّذْلَ فَتَرَدَى بِهِ

لا خَيْرَ فِي السَّنَدْلِ وَ لأَصْحَبَتِهِ

 

ترجمه

نباشی با فرو مایه مصاحب

که اندازد ترا اندر نوایب

۲۴۳

نه اندر پاریش نفعی بدین است

نه سودی زو بدنیایت قرین است

 

۱۸ طرز معاشرت با مردم

مَنِ اعْتَرَاكَ الشَّكَةُ فِي جِنْسِهِ

وَحَالِهِ فَانْظُرْ إِلَى شَيْبَتِه

 

ترجمه

دو دل باشی اگر در صحبت یار

بیاری شاید اویانی سزاوار ؟

نگر بر خوی و رفتار چنین یار

که تا آگه شوی ایمرد هشیار

نکو بشمر کسی کو نیکخوی است

نشان مشك و عنبر عطر و بوی است

 

۱۹- پاداش اعمال

مَنْ غَرَسَ الحَنْظَلَ لا يرتجى

أنْ يَجْتَنِي السُّكَرَ مِنْ غَرْسَتهِ

 

ترجمه

بدی بر کس مکن بینی مکافات

ز نیکوئی نزاید هرگز آفات

اگر حنظل نشانی در زمینی

یقین از حاصلش شکر نه چینی

 

۲۰ امیدواری برخدای تعالی

مَنْ جَعَلَ الْحَقَّ لَهُ ناصِراً

ايده الله عَلَى نَصْرَتِه

۲۴۴

« ترجمه »

مجو یاری مگر از آن خداوند

که تاییدت دهد بگشایدت بند

هر آنکس یاور او گشت ایزد

نباشد مقصد و امال اورد

اگر از در گهش رو بر نتابد

کلید فتح و نصرت زود یابد .

 

۲۱- سپاس و قناعت

وَاقْنَع بِمَا آتَاكَ مِنْ فَضْلِهِ

و أَشْكُرْ لِمَوْلَاكَ عَلَى نِعْمَتِهُ

 

«ترجمه »

قناعت پیشه کن شاکر همی باش

که باشد فضل حق بر شکر پاداش

هر آن چیزی که مولایت عطا کرد

سپاس آور که بس لایق بجا کرد

فزونی نعم در شکر او دادن

لئِن شکرتم از قرآن حق خوان

 

۲۲- رفتار با آزاد مردان

وَ انظُرْ إِلَى الْحُرِّ وَ أَحْوَالِهِ

و اجْلِسْهُ بَيْنَ النَّاسِ فِي رتبَتِهِ

 

ترجمه

چو آمد پیش تو يك مرد آزاد

که دنیا و هوایش داده بــر بــاد

۲۴۵

ز احوالش بتو مکشوف گردد

که جانش با خرد موصوف گردد

میان مردمان دار احترامش

بجای خویش بنشان در مقامش

 

۲۳ نکوهش مردم آزار

لا بارك الله العلي في امرءٍ

يلذَعُ كَالعَقْرَبِ فِي لَذَعَتِهِ

 

ترجمه »

نباشد فرخی در حال آنکو

که بدکار است و بد پندار و بد خو

چو کژدم میگزد مردم هماره

بود دلها ز نیشش پاره پاره

 

۲۴ - دوستی با مردمان دو رو

لا تطلب الْأَحْسَانَ مِنْ غادِرٍ

 يروغ كَالثَّعْلَبَ فِي رَوْغتهِ

 

ترجمه »

مدار از بیوفایان چشم احسان

که باشندی چو رو به حیله بازان

زیاری تو سود خویش خواهند

بخود آفزون کند از تو بکاهند

 

۲۵ - همسایگان ناپارسا

لا خَيْرَ فِي الْجَارِا ذَا لَمْ يَكُنْ

ذاعِفَةٍ يُؤثر في عِفَتِهِ

 

٢٢٦

ترجمه >>

خوش آن همسایگان پارسایند

که از ایشان اهل دین حاجت روایند

همیشه سایه سان بگزیده پا را

گزیده شیوه حسن وفارا

و گرنه نیست در همسایگی خیر

چه فرقی دارد آن همسایه یا غیر

 

26-بخشش و انعام

النَّاسُ خُدام لِذِي نِعْمَةٍ

و كلهم يَرْغَبُ في خِدمَتِهِ

 

ترجمه »

بر اهل جود مردم را غبانند

کمند منعمان را گرد نانند

چو نعمت داد نعمت خود کمند است

کشد آنرا که زار و مستمند است

سخانخلی است چون طوبی جنت

که نبود شاخه آن را نهایت

اگر مسکین و گر خود مالدارند

همه خواهان شاخ میوه دارند

 

۲۷ - آداب ازدواج

وَ إِنْ تَزَوجتَ فَكُن حاذقاً

و اسْئلْ عَنِ الغُصْنِ وَ عَنْ مَنْبَتِهِ

وَ ابْحَثُ عَنِ الصَّهْرِ وَأَخَوَالِهِ

مِنْ عِنْصِر الحَیّ وَ ذِي قُرْبَتِهِ

۲۴۷

ترجمه

اگر خواهی نکاح از زن همی جو

که پیوندش بود بر اصل نیکو

مجو جفت از زمین شوره زاری

که نا زاید بجز خارا و خاری

***

وگر داماد خواهی باش جویا

از و وز خاندان و خویش و آبا

بجو از بستگان و خاندانش

که باشد پاک از هر عیب جانش

بکن پیوند با اهل و نجیبان

که تا فرزند نيك آيد از ايشان

 

۲۸ - مردم آزار مباش

يا حَافِرَ الْحَفْرَةِ اقْصِرْفكُم

مِنْ حَافِرٍ يَصْرَعُ فِي حُفْرَتِهِ

 

ترجمه

اگر چاهی کنی ای چاه کن بر

کسی خود می‌فتی در چاه آخر

منه هرگز براه دیگران دام

که خود بردام خود افتی سرانجام

 

۲۹ - ستمکاری بر ناتوانان

احْذَرْ دُعَا الْمَظْلُومِ فِي لَيْلِهِ

فرُ بِمَا يُقْبَلُ فِي دَعْوَتِهِ

۲۴۸

سيما إِذَا كَانَ أَخَا حِرْقَةٍ

و باتَ يَسْقِي الدَّمْعَ مِنْ عَبْرَتِهِ

 

ترجمه »

ز نفرین ستمدیده بیندیش

نشیند بر نشان تیر دل ریش

شبانگه گرزند تیری از آهش

که را یا را است بندد شاهراهش

بویژه گر دلش سوزد زاستم

ببارد اشك بر رخساره از غم

که آنکاری که سازد تير يك آه

نسازد تیر و تیغ خصم بدخواه

 

۳۰ - نوازش غریبان

أكْرِمْ غَريبَ الدَّارِ وَ اعْمَلْ عَلَى

راحَتِهِ مَاذَامَ فِي غُرَبَتِهِ

 

ترجمه

فراهم کن غریبانرا تو راحت

گرامی دارشان هنگام غربت

غریبا نرا کند هر کو نوازش

بخواهد حق از و در حشر پوزش

 

۳۱ - نکوهش بخل و امساك

فَمَنْ غَدًا بالمالِ ذَا شَحَّة

تَذَمَّهُ النَّاسُ عَلَى شَحْتِهُ

 

ترجمه »

هر آنکو بخل ورزد در زرو مال

برستاخیز گردد تیره احوال

۲۴۹

میان مردمان پیوسته خوار است

گلش در چشم بدگویان چوخار است

چو از بخل زرش آگاه گردند

همه یاران او بدخواه گردند

 

۳۲- مکافات ستم

يا ظَالِما قَدْ غَرَّهُ ظُلْمُهُ

أَيِّ عَزِيزِ دَامَ فِي عِزَّتِهِ

 

ترجمه »

بدان ای ظالم بر ظلم مغرور !

بدنیا کی کسی گردید مسرور

کجا مانده عزیزی بی مذلت ؟

در این جای فنا و پر ندامت

 

۳۳ - مرگ آدمی حتمی است

الْمَوْتُ مَحْتُومُ لِكُلِّ الْوَرى

لَا بُدَّ أَنْ تَجْرَعَ مِنْ غُمَّتِهِ

 

ترجمه »

قضای حتم حق شد مرگ دیدن

ز جام مرگ ناچاری چشیدن

که شکر خوار شد در دار حسرت

که ناشد تلخکام از زهر زلت ؟

بقاى او بيك ارزن نیرزد

خوشی کم بجان کندن نیرزد

250

خاتمه

ز قبله هفتمین ختم بیان شد

که انوار خدا از وی عیان شد

کلام شاه چون شاه کلام است

فراز حکمت و کلمات تام است

بود هر جمله اش گنجی ز اسرار

که مخزون است دروی لعل شهوار

بسی گنجینه اندروی دفین است.

سخنهای بزرگ و لعل دین است

سلام الله بر آن شاه خوبان

باجداد عظامش از امامان

به اولاد عظام و پاک او باد

سلام و رحمتی تا روز میعاد

اگر چه شعر حالی چون شعیر است

دلش چون آینه از خود منیر است

بود مهر شهان خورشید رخشان

که تابد بر دل عشاق حیران

پایان

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال ، کارشناسان و صاحبنظران

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی