میهمان طوس  ( صص34-35 ) شماره‌ی 6651

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره سياسی > سفر امام رضا (عليه السلام) از مدينه تا مرو > سکونت در نيشابور > کرامت و معجزه در نيشابور

خلاصه

موكب حضرت ابا الحسن از نیشابور به طرف توس حرکت کرد. چون به روستای کوهپایه ای ده سرخ رسید وقت نماز ظهر بود. حضرت برای نماز فرود آمد و آبی برای وضو خواست یاران گفتند: «آبی در اینجا نیست.» حضرت در دامنه کوه به دست خود سنگ و خاک را عقب زد و ناگاه منبع آبی پدیدار شد که حیرت حاضران را برانگیخت حضرت با همراهان خود از آن آب وضو ساختند و نماز خواندند. آبی بود بسیار زلال و خنک و گوارا... و کمی بعد به برکت آن آبادی سرسبز و خرمی در پای آن کوه به وجود آمد که بعدها «قدمگاه» نام گرفت. می گویند تخته سنگی در آن نقطه قرار دارد که جای پای مبارک آن حضرت بر آن نقش شده است

متن

پنجره هشتم

کنار پنجره ای که رو به قصر خلیفه باز میشود ایستاده ام و رفت و آمد مردان حکومتی را تماشا میکنم ناگهان صدای شیپورهای گروه تشریفات مثل

رعدی به آسمان میزند و پره های بینی هوا را به لرزه در می آورد! 

بی اختیار از جا می پرم بی آن که ترسیده باشم فقط کمی غافلگیر شده ام.

 با کنجکاوی بیشتر چشم به قصر میدوزم و در همین وقت مردی را می بینم پوشیده در جامه سبزرنگ که با شکوه و هیبتی اشرافی از در اصلی قصر خارج می شود.

 چهره این مرد برایم خیلی آشناست انگار بارها و بارها او را دیده ام! آه، بله اوست... مأمون است مأمون خلیفه عباسی .... اما ... اما چرا لباسهای سبز پوشیده؟  او که همیشه سراپا سیاه می پوشید .

دو ستون از سربازان ورزیده محافظ از دو سو خلیفه را در میان گرفته اند.

مأمون با قدمهایی سنگین و آرام پیش می آید و لحظه ای بعد از پله های عمارت سرازیر میشود میرآخور قصر پیش می دود و هنوز پاهای خلیفه به  پله آخر نرسیده که اسبی تنومند و کوه پیکر با زین و یراق کامل در برابرش ایستاده است. میرآخور در برابر خلیفه تعظیم می کند. 

مأمون دست پیش می برد و مهار اسب را از دست میرآخور می گیرد. آن وقت پا در رکاب میگذارد و با حرکتی تند و چالاک سوار می شود. اسب مأمون که به راه می افتد سواره نظام تشریفات از دو سو پیش می خزند و دور خلیفه حصاری متحرک و دوار میکشند؛ حصاری از گوشت و آهن!

 چند دقیقه بعد مأمون میان ملتزمان رکاب از دروازه مرو بیرون می رود. با چشم دور شدنش را تا افقهای دوردست دنبال میکنم.

بشیر

روایت

.... موكب حضرت ابا الحسن از نیشابور به طرف توس حرکت کرد. چون به روستای کوهپایه ای ده سرخ رسید وقت نماز ظهر بود. حضرت برای نماز فرود آمد و آبی برای وضو خواست یاران گفتند: «آبی در اینجا نیست.»

 حضرت در دامنه کوه به دست خود سنگ و خاک را عقب زد و ناگاه منبع آبی پدیدار شد که حیرت حاضران را برانگیخت حضرت با همراهان خود از آن آب وضو ساختند و نماز خواندند.

آبی بود بسیار زلال و خنک و گوارا... و کمی بعد به برکت آن آبادی سرسبز و خرمی در پای آن کوه به وجود آمد که بعدها «قدمگاه» نام گرفت. می گویند تخته سنگی در آن نقطه قرار دارد که جای پای مبارک آن حضرت بر آن نقش شده است....

جمعی از راویان

مخاطب

نوجوان ، جوان

قالب

کتاب داستان بلند و رمان