گفتگوا
مأمون:
ای پسر رسول خدا من به فضل و دانش عبادت و پارسایی تو پی برده تو را برای مقام خلافت لایق تر و سزاوارتر از خود می بینم!
امام:
من تنها به بندگی خدا افتخار دارم و به وسیله زهد و بی اعتنایی به دنیا ایمنی از شر آن را آرزو میکنم با پرهیز از حرام خدا، دستیابی به نعمتها و
غنیمتهای ابدی را میخواهم و با تواضع و فروتنی، عزت و سربلندی در پیشگاه خدا را آرزو دارم.
مأمون:
من صلاح میبینم خلافت را به تو واگذر کرده خود با تو بیعت کنم.
امام:
اگر خدا مقام خلافت را به تو داده و این منصب حق توست، سزاوار نیست لباسی را که خداوند بر تو پوشانده از تنت بر کنی و به دیگری بپوشانی و اگر خلافت حق تو نیست و تو این مقام را غصب کرده ای در این صورت نیز روا نیست که تو در آن چیزی که مال دیگری است تصرف کرده آن را به من واگذار نمایی!
مأمون:
چاره ای نیست باید خلافت را قبول کنی!
امام:
هرگز با میل و رغبت آن را نخواهم پذیرفت!
اباصلت (عبد السلام بن صالح هروی)