زندگانی امام هشتم علی ابن موسی الرضا علیه السلام-بانضمام کرامات و معجزات و فضائل و فاجعه ی عاشورای رضوی  ( 157-158 و 273-274 ) شماره‌ی 6899

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > کرامات و معجزات امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

امام علیه السلام به جایگاه مخصوصش آمد، وضو گرفت دو رکعت نماز خواند که در قنوت و دعای دست این دعا را خواند: «اللهم يا ذا القدرة الجامعة والرحمة الواسعة والمنن المتتابعة تا آخر دعا که از جهت طول آن ما ذکر ننمودیم، دعائی است با مضامین عالیه هروی می گوید: دعا تمام نشده بود شهر به تکان درآمد صداها و فریادها بلند شد، غوغائی برپا شد گرد و غبار شهر را فرا گرفت

متن

 به مأمون گزارش دادند حضرت رضا علیه السلام مجالس علمی تشکیل می دهد و مردم را فریفته دانش و علم خود میکند مأمون دستور داد محمد بن عمروطوسی حاجب مخصوص خود را تا مردم را از اطراف حضرت رضا علیه السلام دور گرداند و امام را نیز حاضر سازد همینکه مأمون چشمش به امام افتاد، امام را زجر نموده و بی احترامی کرد به حرکاتش حضرت رضا علیه السلام غضبناک از مجلس خارج گردید و هنگام خروج کلماتی زیر لب داشت : و حق المصطفى والمرتضى وسيدة النساء لاستنزلن من حول الله عز وجل بدعائی علیه» به حق اینان سوگند به دعایم او را از حول و قوه خدای متعال فرودش می آورم که سگان شهر او را طرد کنند و او را با اطرافیانش از خاص و عام خوار و سبک بشمرند.

امام علیه السلام به جایگاه مخصوصش آمد، وضو گرفت دو رکعت نماز خواند که در قنوت و دعای دست این دعا را خواند: «اللهم يا ذا القدرة الجامعة والرحمة الواسعة والمنن المتتابعة تا آخر دعا که از جهت طول آن ما ذکر ننمودیم، دعائی است با مضامین عالیه خوانندگان گرامی به صفحه ۸۲ ج ۴۹ بحار و یا صفحه ۱۷۲ ج ۲ عیون اخبار الرضا رجوع کنند.

هروی می گوید: دعا تمام نشده بود شهر به تکان درآمد صداها و فریادها بلند شد، غوغائی برپا شد گرد و غبار شهر را فرا گرفت، مردم از میدان خارج شده، بلوائی به پا خواست من در مکان خود ایستادم تا امام علیه السلام نماز را تمام کرد فرمود اباصلت بر بام برو و تماشا کن زنی زناکار و فحاش و احمق سرکشان و اشرار را تهییج میکند از پرده دری و بدکاری مردم این بلد او را «سمانه مینامند بجای نیزه نی در دست گرفته و پارچه قرمزی به جای پرچم بر او بسته و در پیش حرکت میکند لشگر و همراهیانش را بسوی قصر مأمون و اطرافیان میبرد و علیه مأمون آنان را شورانده است. اباصلت هروی میگوید من بربام آمدم چنانکه امام علیه السلام فرموده بود، دیدم عده ای با چوب و عصا در شورشند و سرها است که به سنگها می شکند، ناگاه دیدم مأمون از قصر شاهجان به قصد فرار با زره(زره، جامه جنگ باندازه پیراهن و دارای آستین کوتاه که از حلقه های ریز فولادی بافته میشود.) فرار میکند در این زمان دیدم شاگرد خونگیری که بر بلندی ایستاده بود، آجری را به طرف مأمون انداخت که کلاهخود  (کلاهخود کلاه آهنی یا کلاه فلزی که در جنگ بر سر میگذارند و خود هم می گویند.) او را بر زمین افکند، پس از آنکه سر او را بشکست یکی از افرادی که مأمون را میشناخت فریاد زد وای بر تو این امیر المؤمنین بوده «سمانه» این سخن را شنید فریاد زدای بی مادر ساکت باش امروز روز تمیز و طرفداری نیست روزی نیست که مردم در طبقه و شأن خود قرار گیرند، اگر این مرد امیرالمؤمنین بود مردان نابکار را بر دختران مردم مسلط نمی کرد، لشگر مأمون و مأمون را به فجیعترین و بدترین وضعی راندند که بدتر از آن تصور نمی شود کرد بالاخره متوجه شد این چوب ولایتی است و به اراده امام علیه السلام چنین پیشامدی ناگوار برایش رخ داد، نزد امام (ع) آمده پیشانی امام را بوسید و برابرش نشست و اظهار ندامت و پشیمانی نمود. (بحارج ۴۹ .)

امام علیه السلام نماز صبح را که خواند به یاسر فرمود: بالای بام برو چه میشنوی؟ یاسر :گفت فریاد و اضطرابی که هر آن زیادتر میشود به گوشم می رسد. در آن حال مأمون را دیدم به حالت بهت و وحشت از منزلش که مجاور بود، خود را به داخل خانه امام علیه السلام رسانید و همی تکرار می کرد یا سیدی یا ابا الحسن آجرک الله ... فضل به گرما به وارد شده و قومی با شمشیر بر او هجوم آورده و او را کشتند اکنون جند و لشگر فضل و اطرافیان فضل به خانه من تهاجم نموده و آتش آورده اند خانه را بسوزانند یا سیدی؟ ای آقای من استدعا دارم مرا نجات دهی.... 

امام علیه السلام با همراه یاسر خادم خود سوار شد و برابر شورشیان قرار گرفت فقال لهم بيده تفرقوا فاقبل الناس والله يقع بعضهم على بعض همینکه امام با دست به متفرق شدن لشگر و رجاله اشاره فرمود، چنان خوف و رعبی در شورشیان مستولی شد که در هزیمت و عقب نشینی و فرار از شدت سبقت روی هم میریختند و بدین جهت مأمون از هلاکت نجات یافت.

 مأمون این خاطره را فراموش نمیکرد و سطوت ولایت امام علیه السلام از آنروز نصب العین او بود به این سادگیها که مرحوم فاضل امام علیه السلام را معرفی فرموده اند، نبود امام مردی زاهد و گوشه نشین و بی جنب و جوش نبود، بلکه امام علیه السلام قائم به وظیفه و اگر وظیفه خویش می دانست، قیام و نهضت را بلا درنگ مانند جدش حسین بن علی علیه السلام با شمشیر برهنه در میدان مبارزه و رزم حاضر میگردید شاید اگر امام علیه السلام را مأمون مسموم نمی ساخت روزی وظیفه خود را نهضت و قیام تشخیص می داد و با دشمنان دین و خدا به جنگ بر میخاست .

مأمون نیز این احتمالات عقلائی را میداد و می گفت روزی علی الرضا مردم را بر من بشوراند و تاج و تخت موروثی که من غصب نموده ام، از من باز ستاند و انتقام خون پدران بزرگوارش از عباسیان باز ستاند، بدین جهات و نظیر این نظریات احمقانه یا به تعبیر دیگر خائنانه امام علیه السلام را زهرش داد و به آنچه را که جواد فاضل با خویشتن میاندیشید و فکر میکرد وقعی نگذاشت و خائنانه زهرش داد.

مخاطب

جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی