خفت و خواری
از ابوصلت هروی روایت است که به مأمون خبر رسید که ابوالحسن علی ابن موسى الرضاء مجالس علمی مربوط به اصول دین و مذهب برپا می کند و مردم فریفته مقام علمی او میشوند مأمون حاجب خود محمد بن عمرو طوسی را مأمور کرد که مردم را از شرکت در این مجالس بازدارد و آن حضرت را احضار کرد و چون چشمش به او افتاد پرخاش نموده بی احترامی کرد. امام از نزد مأمون با حالی آشفته و ناراحت بیرون آمد؛ در حالی که لبهای مبارکش را حرکت می داد و میگفت سوگند به حق مصطفی و مرتضی و سيدة النساء که او را نفرین میکنم آن گونه که یاری خداوند را از او بردارم تا جایی که سبب شود اراذل و سگهای این شهر او را بیرون کنند و به او و طرفداران و درباریانش خفت دهند و آنان را سبک شمارند حضرت به منزل بازگشت و برای وضو آب طلبید و وضو ساخته دو رکعت نماز به جای آورد و در قنوت رکعت دوم این گونه دعا کرد: بارالها! ای خدایی که قدرتت کامل و فراگیر است و ای دارای رحمت بیکران و ای صاحب نعمتهای پیاپی و نیکویی های مدام و پیوسته و پی در پی و دارنده بخششهای بیشمار ای آن که وصفت را مثال نشاید و تشبیهت به مانند و نظیر نیاید و نیروهای مددیافته بر ساحت قدست دست نیافته اند ای آن که آفریده و روزی داده و الهام کرده و گویا نموده و سرشته و راه بنموده و برتری و والایی گزیده و نظام بخشیده ولی بسیار نیکو و دقیق و نقش داده ولی چه استوار و محکم اقامه دلیل کرده اما کامل و رسا و کرامت فرموده اما به تمام و کمال و ببخشیده اما بسیار و فراوان ای آن که در کبریایی و بزرگی چنان اوج گرفته که از توان و فراحد دید بینشها گذشته است و در لطافت و بی رنگی چنان نزدیک شده که از درک اندیشه ها فراتر آمده است ای آن که در سلطنت یگانگی گرفته و در حوزه اقتدارش همتا و مانند نیست و در کبریاییش یکتایی گزیده و حریف و جبهه گیری در برابر قدرت والایش در کار نیست. ای آن که در بزرگی و عظمتش اندیشه ژرف بینان مبهوت و سرگردان مانده است و دیده بینندگان پیش از دیدنش بینش خویش را از دست داده است. ای دانا بر خاطره هایی که بر دل عارفان خطور میکند و ای شاهد لحظه های نگریستن بینندگان ای آن که از هیبتش رویها به خاک افتاده و سر به سجده نهاده اند، و سرها در قبال شکوهش به زیر آمده اند و دلها از بیم سطوتش همی تپیده اند و رگهای گردن از هول وحشتش لرزیدن گرفته اند. ای ایجاد کننده تام و ای نوآورنده مدام و ای توانای عزیز و والامقام درود فرست بر آن کسی که نماز را به درود بر او شرف بخشیدی و انتقام گیر از آن کس که بر من ستم روا داشته و مرا سبک ساخته و پیروان مرا از در خانه من رانده است. تلخی خواری و خفت را به او بچشان؛ چنان که او به من چشانیده است و وی را از درگاه رحمت و کرمت دور ساز آن چنان که چرک و پلیدی و آلودگی دور ریخته و زدوده می شود.
ابوصلت هروی میگوید امام دعای خویش را هنوز تمام نکرده بود که در شهر زلزله افتاد و شهر به هم ریخت و فریاد و فغان بلند شد و نعره ها بالا گرفت و گرد و غبار برخاست و در شهر غوغای سختی به راه افتاد، لیک من از جای خویش حرکت نکردم تا مولایم سلام نماز خویش را گفت و آنگاه به من روی کرده، فرمود: ای ابوصلت به بالای بام رو و از آنجا بیرون و جاده را بنگر و در آنجا زنی ناپاک را خواهی دید که هماره در این اندیشه است که خویش را به مرد بیگانه و این و آن بیاویزد زنی که اشرار را بر می انگیزد و جامه چرکین بر تن دارد و مردمان این شهر او را «سمانه میگویند به خاطر کند فهمی و بلاهت و بی شرمی و گستاخی و پرده دری او آن زن به جای نیزه به شاخه ای نی توسل جسته و پرده سرخ رنگ خویش را بر آن بسته و آن را پرچم خود قرار داده و بر آن است تا از مردمان غوغاگر سپاهی سازد و آنان را رهبری کند و آن اوباش را به قصر مأمون و منازل سران لشگرش سوق دهد.
ابوصلت گوید من بر بالای بام رفتم و به خارج نظر افکندم و جز مردمی چوب به دست و سرهایی شکسته به سنگ ندیدم و مأمون را مشاهده کردم که زره پوشیده و از قصر شاهجان بیرون شده و روی به فرار نهاده است. من دیگر چیزی نفهمیدم مگر شاگرد حجامتچی را که از بالای بام خشتی سنگین افکند که به سر مأمون خورد و کلاه خودش افتاد و پوست سرش را شکافت.
یکی از آنان که مأمون را میشناخت به پرتاب کننده خشت گفت وای بر تو! این امیرالمؤمنین است
پس شنیدم که سمانه می گوید ساکت باش بی مادر امروز روز آدم شناسی و طرفداری از کسی و روز احترام به درجات نیست و روزی نیست که با هرکس بر طبق مقامش رفتار شود اگر این به راستی امیرالمؤمنین بود، مردان بدکار و فاجر را بر دختران بکر مسلط نمیکرد پس از این بود که مأمون و لشکرش را با کمال خفت و خواری به بدترین وجه از شهر راندند.(ابن بابویه قمی معروف به شیخ صدوق ابو جعفر محمد بن علی بن حسین، عیون اخبار الرضا ، ١٧٢٫٢ ٫ ١.)