امام: زن تو دو قلو می آورد
بکر بن صالح میگوید همسرش در دوران بارداری بود که به حضور امام رضا رسیده عرض کرد ای پسر پیامبر من شوهر خواهر محمد بن سنان هستم محمد بن سنان از شیعیان خاص ائمه بود و همسرم در حال بارداری است از خدا بخواهید برای من فرزندی ذکور عطا فرماید حضرت چون سخنان بکر را شنید فرمود: ای بکر همسر شما دو قلو خواهد زائید نام یکی را علی» بگذارید و نام دیگری را «ام عمرو».
275
او میگوید من از مدینه به کوفه برگشتم و ملاحظه نمودم که خداوند دو بچه سالم پسر و دختر همان طوری که امام فرموده بود مرحمت کرده و من هم همان نام ها را برای آنان انتخاب نمودم چون از نام ام عمرو از مادرم پرسیدم، او گفت: مادر مرا «ام عمر» می خواندند. (خرائج راوندی، ص ۲۶۲، ش ۱۶ و ۱۷ محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۹۲؛ نور الابصار، ص ۱۳۸، ط مصر)
شبیه این قضیه در مورد احمد بن عمر است او از حضرت درخواست کرد در مورد پسر بودن حمل همسرش دعا کند حضرت فرمود فرزند تو پسر خواهد بود ولی نام او را عمر نامگذاری کن احمد میگوید بعد از مدتی که به کوفه آمدم دیدم پسری برای من متولد شده و او را علی نامگذاری کرده اند. من به فکر فرو رفتم که در این باره چه کنم؟ سرانجام تصمیم گرفتم به دستور امام نام او را به عمر عوض کنم بعد ملاحظه نمودم که همسایه هایم به من خیلی حساس بوده اند بعد از این جریان به من گفتند: بعد از این دیگر سخن کسی را در مورد تو نمی پذیریم زیرا تو نام پسرت را عمر گذاشته ای من فهمیدم که امام به این قضیه آگاه تر بوده است.
این قضیه ها نشان میدهد که امام معصوم از علوم غیبی و از رویدادهای پشت پرده آگاه است. (خرائج راوندی، ص ۳۶۲ ش ۱۶ و ۱۷ محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۹۲ نور الابصار، ص ۱۴۸، ط مصر)
خبر از واقعه خطرناک
یاسر خادم میگوید نامه ای از حسن بن سهل به برادرش فضل بن سهل ذوالریاستین رسید که در آن نوشته بود من در تحویل سال به علوم نجوم مراجعه نمودم و در آن دیدم که تو در فلان ماه روز چهارشنبه به وسیله آتش و آهن کیفر می بینی، لذا پیشنهاد میکنم که در آن تاریخ تو در کنار امام رضا و امیر المؤمنين مأمون وارد حمام شده و مقداری از خون خود را حجامت نمائی تا خداوند بدان وسیله از نحس چنین روزی تو را نجات دهد.
ذوالریاستین مضمون نامه را به خلیفه رسانید و مأمون نیز با امام رضا مشورت کرد، حضرت فرمودند: من در آن روز وارد حمام نمیشوم و به شما نیز توصیه میکنم که وارد حمام نشوید. مأمون دوبار دیگر نیز به حضرت رضا نامه نوشته و خواستار اجرای مضمون آن نامه شد ولی حضرت فرمودند:
276
من هرگز در آن روز داخل حمام نمیشوم و به شما و ذوالریاستین نیز توصیه میکنم که وارد حمام نشوید، زیرا من جدم پیامبر خدا را در خواب دیدم که دستور دادند در آن روز وارد حمام نشوم. مأمون گفت جدت و شما هر دو راست میگوئید من هم داخل حمام نمیگردم فضل بن سهل نیز خودش می داند......
یاسر میگوید چون آن روز آفتاب غروب کرد امام رضا الله فرمودند: بگوئید: از خطر امشب به خدا پناه میبریم زیرا بلا در آن نازل میشود چون شب به پایان رسید آن حضرت پس از برگزاری نماز صبح فرمودند: یاسر به پشت بام بروید و ببینید چه سر و صدائی می آید؟
یاسر چون به پشت بام رفت صدای ضجه و ناله شنید، ناگاه دیدند: مأمون از طریق دالانی که از خانه اش به خانه امام رضا باز بود وارد شد و عرض کرد: مولایم یا ابالحسن سرت سلامت خداوند در مورد فضل بن سهل اجرت بدهد، او را در حمام کشته اند! اینک مرا تهدید میکنند میخواهند در خانه مرا به آتش بکشند! اگر ممکن است با قبول زحمت آنان را از کنار خانه من دور کن یاسر میگوید من هم به همراه امام از خانه خارج شدم کوچه ها از جمعیت و توده های مردم موج میزد چون امام آنها را دیدند با دست خود اشاره کرده و فرمودند: متفرق شوید چون جمعیت حاضر صدای امام را شنیدند فرار را بر قرار اختیار نمودند...... (اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۰ ، ح ۸ مناقب، ج ۴، ص ۳۴۷ )
از این واقعه تاریخی استفاده میکنیم که امام رضا از وقایع آینده آگاه بود و بر دل های مردم نفوذ مؤثر داشت.
277
خبر از فوت علی بن ابو حمزه بطائنی
حسن بن علی و شاء میگوید امام رضا روزهایی که در شهر «مرو» زندگی میکرد مرا احضار فرمودند آنگاه با علم امامت اطلاع دادند: امروز علی بن
ابو حمزه بطائنی در شهر کوفه از دنیا رفت و در همین ساعت ها وی را به قبر سپردند دو نفر ملک به سراغ او آمدند سپس از خدا و پیامبر و امامش پرسیدند، در برابر هر سؤالی جواب درستی داد و چون از امامانش پرسیدند یک به یک آنها را معرفی کرد ولی هنگامی که به نام من رسید متوقف شد لذا با آهن آتشین او را زدند و به این جهت قبرش پر از آتش شد و تا روز قیامت به همین صورت خواهد ماند حسن و شاء اضافه میکند چون از حضور امام بیرون آمدم تاریخ فرمایشان حضرت را نوشتم در انتظار این خبر لحظه شماری میکردم چند روزی گذشت تا نامه هایی از کوفه رسید، خبر مرگ تأیید شد و تاریخ فوت ابن ابی حمزه دقیقاً با تاریخ سخنان امام رضا برابر و مطابق بود! (مناقب شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۳۷)
پیشگوئی امام از شکست محمد بن جعفر
در تاریخ و حدیث آمده است چون محمد بن جعفر تصمیم گرفت با سپاهش در برابر هارون بن مسیب قرار گیرد حضرت امام رضا توسط شخصی به نام «مسافر» به وی پیغام داد که فردا برای خروج و قیام مهیا نشوید، زیرا اگر در چنان روزی به مقابل دشمن بروید سپاهتان شکست خورده و به قتل می رسند و خودت نیز در این میان مغلوب میگردی(لا تخرج غداً فانك ان خرجت غداً هزمت و قتل اصحابك. ) ولی به پیک خود فرمودند: این قول را از سوی من به وی مرسان بلکه اگر از تو پرسید از کجا میدانی که سپاه من کشته می شوند و من نیز شکست میخورم؟ بگو در خواب دیده ام. (محمد بن جعفر که عموی حضرت امام رضا بود روح پذیرش نداشت از این جهت آن حضرت مستقیماً به او پیغام نداده است. وی در مکه خروج کرد و خودش را امیرالمؤمنین نامید و امام رضا او را از این کار منع کرد ولی او نپذیرفت و سپس جلودی با سپاهی به او حمله کرده و وی را دستگیر نمود. محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۹۰ ).
محمد چون این سخن را شنید به آن ترتیب اثر نداده و با دشمن در همان روز درگیر شد علاوه بر این که خودش شکست خورد تمام سپاه وی نیز به قتل رسیدند(اصول کافی، ج ۱، ص ۴۹۱، ج ۹ ) و غیب گوئی حضرت ثابت شد.
278
نظیر این پیشگوئی در مسافرت خود آن حضرت از مدینه اتفاق افتاد! در این زمینه حسن بن علی و شاء میگوید: هنگامی که آن امام مظلوم به دعوت مأمون از خانه اش حرکت می کرد مبلغ دوازده هزار دینار در میان اعضاء خانواده اش تقسیم کرد و خطاب به آنان فرمود برای من هم اکنون گریه کنید زیرا دیگر مرا در این خانه نخواهید دید و من هرگز از این مسافرت سالم بر نمی گردم (جلاء العيون شير، ج ۳، ص ۸۳ محجة البيضاء، ج ۴،ص ۲۹۲ )
امام : او که زودتر از محتضر می میرد
حسن بن ابی الحسن نقل میکند که عمویم محمد بن جعفر فرزند امام صادق در حال احتضار بود برادران و سایر بستگانش در بالین او حاضر شده و شديداً متأثر بودند. در این میان حضرت امام رضا نیز به عنوان عیادت مریض تشریف آورده و در گوشه ای نشست ولی با تمام متانت و آرامش سکوت خود را حفظ کرد.
او می گوید: عمویم اسحاق بن جعفر - برادر محمد بن جعفر - خیلی گریه می کرد در حالی که حضرت امام رضا همچنان به او خیره شده بود و هیچ گریه نمی کرد. من به فکر فرو رفتم با خود گفتم: چرا امام رضا این قدر آرام است؟ هنگامی که آن سرور خارج میشد او را بدرقه کردم از او سؤال نمودم یابن رسول الله خیلی آرام نشسته بودید من شما را متأثر ندیدم در حالی که عمویتان اسحاق بن محمد شديداً گریه می نمود؟
حضرت در جواب فرمود من نگران نیستم زیرا محمد بن جعفر نگرانی ندارد، او از این مرض خوب میشود و این که دیدی برادرش اسحاق گریه میکند و از مرگ او می ترسد خودش زودتر از او خواهد مرد راوی میگوید محمد بن جعفر از مرضش خوب شد و چندی گذشت که برادرش اسحاق وفات کرد و محمد در سوگ او به عزا نشست و گریه سر داد. (كشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۰ )
279
دیگر نتوانست از کنیز بهره برداری کند
سلیمان بن جعفر میگوید حضرت امام رضا برای من دستور دادند که کنیزی با نشانه های خاص برایش خریداری نمایم من نیز بلافاصله به سراغ مردی از اهل مدینه رفته و کنیز مورد مطلوب حضرت را بدست آوردم، هنگامی که کنیز را به خدمت او تحویل دادم بی درنگ به خانه برگشتم
هنوز چند روزی از این قضیه نگذشته بود که صاحب کنیز مرا دید و گفت: ای سليمان من در فراق کنیزم خواب و آرامش ندارم دوری وی را تحمل نمی کنم نمی دانم چه کنم؟ در حالی که او اشک چشمانش را فرو میریخت به من گفت: اگر ممکن است به امام رضا بگو کنیز مرا برگرداند و پولش را پس بگیرد!
سليمان بن جعفر در جواب او گفت ای مرد تو دیوانه شده ای؟ من چگونه این سخن را به وی برسانم؟! سلیمان مقداری فکر کرد سرانجام به حضور آن حضرت مشرف شد. آن سرور از دیدن سلیمان فرمود: آیا صاحب کنیز می خواهد «جاریه» را پس بگیرد و پول ما را تحویل دهد؟
گفتم بلی یا بن رسول الله او چنین پیشنهادی کرد ولی من حیا می کردم به شما بگویم حضرت فرمودند مانعی ندارد همینک کنیز را به او برگردانید و پول خود را دریافت کنید و بدین طریق سلیمان کنیز را پس داد و پول آن را برگردانید.
هنوز چند روزی نگذشته بود صاحب کنیز بار دیگر به سراغ سلیمان آمد و به او گفت: سلیمان ما نتوانستیم از این کنیز بهره ای ،بجوئیم زیرا نمی توانیم به او نزدیک شویم در دنباله این قضیه آمده است که سلیمان به حضور ثامن الائمه تشریف آورد حضرت قبل از اینکه سلیمان سخن آغاز کند و جریان را خاطر نشان سازد، فرمودند: باز آن مرد درخواست کرده است که کنیز را به ما پس بدهد و پولش را پس بگیرد؟ سلیمان جواب داد بلی آن حضرت فرمودند مانعی ندارد کنیز را بگیر و پول را دوباره تحویلش بده و سلیمان نیز به دستور آن امام بزرگوار عمل نمود. (محجة البيضاء، ج ۴، ص ۲۸۹ )
280
چشمه رضا
چون مأمون الرشید امام رضا را به طوس طلبید، آن حضرت از مدینه عازم خراسان شد در طول راه دهها کرامت و غرائب از آن حضرت مشاهده شد، و این سفر طولانی باعث خیرات و برکات زیادی گردید از آن جمله نوشته اند: چون حضرت از شهرستان نیشابور گذشت به روستای «حمراء» رسید، وقت نماز ظهر بود، اصحاب و یاران گفتند یا بن رسول الله مشغول نماز ظهر نمی شوید؟ حضرت فرمودند چرا بلافاصله از مرکب فرود آمد و آب وضو خواست، چون آب موجود نبود یارانش عرض کردند: یابن رسول الله آب نداریم امام رضا دست های مبارکش را بر زمین زد و همانند عصای موسی در زمین اثر گذاشت و چشمه ای خوشگوار جو شیدن گرفت و به نام چشمه» رضا معروف گردید که هنوز با گذشت بیش از هزار و چند سال این اثر بزرگ از بین نرفته است. (مناقب شهر آشوب، ج ۴، ص ۳۴۳)
جواب امام رضا قبل از طرح مسأله
حسن بن علی و شاء میگوید: «فلان بن محرز به من گفت: من شنیده ام که حضرت امام صادق الله قبل از مباشرت و مجامعت وضو می گرفت چنانچه ممکن باشد لطفاً شما از حضرت امام رضاء الله این مسأله را سؤال فرمائید.
حسن و شاء میگوید من به خدمت امام رضا رسیدم، آن بزرگوار بدون این که من سؤالم را مطرح کنم از قلب من خبر دادند و فرمودند: آری روش جدم امام صادق الله این بود که هرگاه اراده مجامعت میکرد قبلاً وضو می گرفت و در صورت تکرار عمل، وضو را نیز تکرار میکرد
راوی میگوید من به نزد فلان بن محرز برگشتم و جواب دادم که امام رضا جواب مسأله را فرمودند بدون اینکه من مسأله ام را مطرح کنم! (كشف الغمه، ج ۲، ص ۳۰۲ )
281