ابن علوان میگوید در خواب دیدم که کسی می گوید: پیامبر (ص) به بصره آمده اند! پرسیدم کجا هستند؟ گفت در خانه ی ،فلانی رفتم
پیامبر (ص) را دیدم که نشسته اند و اصحابشان همراه آن حضرت اند جلوی پیامبر طبقی از رطب بود حضرت مرا که دید مشتی رطب برداشت و به من مرحمت کرد آنها را شمردم هیجده دانه بود شنیدم که امام رضا (ع) به بصره آمده اند پرسیدم کجا هستند؟ گفتند در خانه ی فلانی رفتم آن حضرت را در همان جایی دیدم که پیامبر (ص) را دیده بودم یارانش با او بودند و نزد آن حضرت طبقی رطب بود حضرت مرا که دید مشتی رطب برداشت و به من داد شمردم هیجده دانه بود. گفتم کاش بیشتر بدهید فرمود اگر جدم بیشتر داده بود من هم بیشتر می دادم (مسند الامام الرضا ج ۱ ص ۵)
چه کسی به پیامبر (ص) نزدیک تر است
مأمون به امام رضا (ع) گفت: من درباره ی نسب خودم و شما فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که ما و شما یکی هستیم جد ما عباس عموی پیامبر بود و مادر شما فاطمه (س) دختر پیامبر (ص) و اختلافاتی که بین پیروان ما هست ناشی از هیجان و تعصب بی دلیل است. امام فرمود: در اینجا مطلبی هست که اگر دوست داشته باشی میگویم و اگر نه نمی گویم گفت: این حرف را زدم که نظر شما را بدانم فرمود اگر همین حالا پیامبر (ص) از پشت این پرده ظاهر شود و از دختر تو خواستگاری کند آیا دخترت را به ایشان می دهی؟ گفت: سبحان ا... آیا کسی هست که دخترش را به پیغمبر ندهد؟ فرمود خوب آیا پیامبر (ص) می تواند دختر مرا خواستگاری کند؟ جواب روشن بود چنین چیزی امکان نداشت مأمون سکوت کرد لحظاتی بعد سرش را بلند کرد و گفت: به خدا قسم شما از ما به رسول ا... نزدیک ترید. (بحار الانوار ج ۱۲ ص ۵۶)
مانند یوسف پیامبر
ریان بن صلت میگوید به امام رضا (ع) گفتم بعضی ها میگویند که علی بن موسی از زهد سخن میگفت اما ولی عهدی مأمون را پذیرفت فرمود خدا میداند که من این را نمی خواستم اما وقتی بین قبول ولی عهدی و کشته شدن باید یکی را انتخاب میکردم قبول ولی عهدی را انتخاب کردم وای بر آنان آیا نمی دانند که یوسف رسول خدا بود اما وقتی ضرورت حکم کرد سرپرستی خزائن عزیز مصر را پذیرفت مرا با اکراه و اجبار وادار کردند مرا تا مرز نابودی بردند از همه این ها گذشته من در دایره ی ولایت عهدی وارد نشدم مگر مانند کسی که از آن خارج شده باشد یعنی ولایت عهدی هیچ سودی به حال من ندارد و من هیچ بهره ای از آن نمی برم و شرط هم کرده ام که در هیچ کاری دخالت نکنم من نزد خدا شکایت می برم و از او یاری می خواهم (عيون اخبار الرضا ج ۲ ص ۱۳۹)
امید دلها
مأمون داشت منت می گذاشت که بله من بودم که برای شما چنین و چنان کردم .... و من بودم که به شما ولایت عهدی دادم..... امام فرمود: من در مدینه که بودم نوشته ام در شرق و غرب حکم قانون داشت با این تفاوت که آن موقع سوار استر خودم میشدم و در کمال آزادی و آرامش در کوچه های مدینه می رفتم و آن آزادی و آرامش برای من از همه چیز خواستنی تر بود میبینی که ولی عهدی تو چیزی به من نداده است. (عيون اخبار الرضا ج ۱ ص ۱۶۵)