جود و بخشندگی
سود یا زیان؟
روز عرفه بود امام رضا هرچه داشتند به بینوایان دادند.
فضل بن سهل، وزير مأمون که از این کار خوشش نیامده بود، گفت: اینکه ضرر بزرگی است امام فرمودند: «خیر این سود خالص است. هرگز چیزی را که برای خدا داده ای و در مقابل آن پاداش و گرم خدا را دریافت کرده ای زبان و ضرر مدان!»(1) حسین نوری، مستدرک الوسائل و مستنبط السائل، ج ۷، ص۱۸۷؛ محمد باقر مجلسی بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۰۰: محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج۴، ص ۳۶۱ .)
96
جود و بخشندگی
لطف بی منت
از خراسان آمده بود. وارد خانه امام رضا شد. به آن حضرت سلام کرد و گفت:
من از دوستان شما و دوستان پدرانتان هستم. از سفر حج برگشته ام و پولم را گم کرده ام. اگر ممکن است کمکم کنید تا به شهر و دیار خودم برگردم قول میدهم وقتی به شهرم رسیدم هرچه به من داده اید از جانب شما صدقه بدهم!
امام رضا فرمودند: «خوش آمدی بنشین» ساعتی بعد، مردم همه رفتند و تنها سلیمان جعفری و خیثمه ماندند امام از آنها اجازه طلبیدند و به داخل اتاق رفتند لحظاتی که گذشت از داخل اتاق فرمودند: «آن مرد خراسانی کجاست؟ مرد خراسانی برخاست و نزدیک در اتاق رفت. آقا دستشان را از لای در بیرون آوردند و فرمودند: این دویست دینار را بگیر و خرج كن بعد هم لازم نیست این مقدار را از جانب من صدقه بدهی!...»
مرد بسیار شادمان شد و رفت.
سلیمان به امام عرض کرد: «شما که این همه لطف در حق این بنده خدا کردید چرا روی خودتان را از او پوشاندید؟ امام رضا فرمودند: ترسیدم خفت درخواست از دیگران را در رخسارش مشاهده کنم! »(1) محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۱۰۱؛ محمد بن يعقوب کلینی، الکافی، ج ۴، ص ۲۳ و ۲۴ )
97
جود و بخشندگی
گنجایش دستهای بینوا
بینوایی نزد امام رضا آمد و گفت: «به اندازه آقایی تان به من کمک کنید امام فرمودند: امکان ندارد!» فقیر متوجه اشتباهش شد و گفت: «به اندازه مروت خودم به من کمک کنید! لبخندی نمکین در چهره امام نقش بست آنگاه فرمودند: «این امکان دارد دستهای بینوا گنجایش بیش از دویست دینار طلایی را نداشت. (1) محمد بن علی بن شهر آشوب مازندرانی، مناقب آل ابی طالب، ج ۴، ص ۳۶۰ )
98
جود و بخشندگی
بیست دینار دیگر مال خودت
بعد از نماز صبح به در خانه امام رضا رفت. امام از خانه بیرون آمدند. نگاهم که به چهره امام افتاد خجالت کشید چیزی بگوید. سلام کرد. امام ایستادند نگاه مهربان و پرسش گر حضرت زبانش را باز کرد و گفت: قربانت گردم کسی از من طلبکار است و دست از سرم بر نمی دارد آبرویم را برده است....» امام فرمودند: «همین جا بنشین تا من برگردم.»
غروب شده بود. ماه رمضان بود. نماز خواند و با خودش گفت: «بروم. نشستن فایده ای ندارد همین که برخاست دید امام از در وارد شدند. عده زیادی دور آقا را گرفته بودند و ایشان به همه کمک می کردند. همراه حضرت به داخل خانه شان رفت امام فرمودند: «فکر نمی کنم افطار کرده باشی؟ گفت: نه، چیزی نخورده ام.» دستور دادند برایش غذا آوردند و پس از افطار فرمودند: «متکا را بردار. هرچه پول زیر آن است مال توست.» مقداری پول زیر متکا بود که برداشت. آقا به یکی از خادمان خود فرمودند آن مرد را به خانه اش برساند. به خانه که رسید، چراغ را روشن کرد و دینارها را شمرد: ۴۸ دینار بود و او ۲۸ دینار بدهکار بود. نوشته ای کوچک در میان پول ها بود: «... بیست دینار دیگر مال خودت ! »(1) محمد باقر مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۹، ص ۹۷ و ۱۹۸ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج 1، ص ۴۸۷ و ۴۸۸ )
99