گنجشک خودش را انداخت روی عبای امام جیغ میزد و نوکش را تندتند به هم میزد.
امام رو کردند به من عجله کن این چوب را بگیر برو زیر سقف ایوان مار را بکش .»
چوب را برداشتم و دویدم جوجه های گنجشک مانده بودند توی لانه و مار داشت حمله میکرد بهشان مار را کشتم و برگشتم با خودم میگفتم امام و حجت خدا باید هم با زبان همه موجودات آشنا باشد. (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص145، ح23 / عیون أخبار الرضــــا علیه السلام، ج2، ص147، ح19)