به شرط آفتاب  ( ص27 ) شماره‌ی 7177

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره فردی ‌ عبادی > حج و عمره > وداع با کعبه

خلاصه

نگاه کرد به چشم های پدر از کعبه خدا حافظی کردید مگر دیگر بر نمی گردید.... » بغضش شکست. آرام نمی شد. امام محکم گرفتش توی بغل دوتایی گریه کردند. این آخرین حج پدر و پسر بود با هم .

متن

آخرین حج محمد هفت ساله اش را هم با خود آورد. طواف وداع

محمد سوار شده بود بر دوش غلام .

به حجر اسماعیل که رسید گفت: بگذارم زمین »

گذاشتش. نشست. بغض کرده بود. نگاه میکرد به پدر و زیر لب چیزهایی میگفت با خدا طول کشید غلام گفت: فدای تو شوم برخیز دیگر. »

کودکانه گفت: تا وقتی خدا نخواهد از این جا تکان نمی خورم. »

غلام رفت پیش امام رضا الله جریان را گفت امام زانو زد کنارش «محمدم، عزیزم، بلند شو. »

نگاه کرد به چشم های پدر از کعبه خدا حافظی کردید مگر دیگر بر نمی گردید.... »

بغضش شکست. آرام نمی شد.

امام محکم گرفتش توی بغل دوتایی گریه کردند. این آخرین حج پدر و پسر بود با هم .( مدینة المعاجز، البحرانی، ج 7 ص179)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی