به شرط آفتاب  ( ص80 ) شماره‌ی 7219

موضوعات

سيره امام رضا (عليه السلام) > سيره علمی و فرهنگی امام > سيره فرهنگی امام رضا (عليه السلام) > دفاع از حق

خلاصه

مأمون گفت: خجالت نمیکشی با این پیشانی پینه بسته دزدی کرده ای؟! » مرد گفت: تقصیر توست حقی را که خداوند برایم تعیین کرده نداده ای اول خودت را پاک کن بعد مرا .» مأمون نگاه کرد به امام رضا الله : چه میگوید؟ »...

متن

مأمون گفت: خجالت نمیکشی با این پیشانی پینه بسته دزدی کرده ای؟! »

مرد گفت: تقصیر توست حقی را که خداوند برایم تعیین کرده نداده ای اول خودت را پاک کن بعد مرا .»

مأمون نگاه کرد به امام رضا الله : چه میگوید؟ »

امام فرمود میگوید چون تو دزدی کرده ای من هم دزدی کرده ام.  مأمون عصبانی شد دستش را قطع کنید. »

درویش گفت: چه طور میتوانی دست مرا قطع کنی؟ تو برده و غلام منی. »

رگ های گردن مأمون زد بیرون چه می گویی؟! »

درویش گفت مادر تو از بیت المال مسلمین بود. پس تو غلام تک تک مسلمانانی البته تا وقتی که آزادت کنند. من هم مسلمانم و تو را آزاد نکرده ام تازه حدود خدا را کسی اجرا میکند که بر خودش حدی جاری نباشد. »

مأمون نگاه کرد به امام شاید نجاتش دهد.

امام گفت: دلیل خوبی آورد و خوب ثابت کرد .»

مأمون نمیدانست چه بگوید فریاد کشید: «این مردک را آزاد کنید.» و از مجلس بیرون رفت. (بحار ألانــــوار، ج49 ص4، ح5)

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی