ياسر تعریف میکرد عرصه چنان بر امام تنگ شده بود که هر جمعه از مسجد جامع که بر میگشت با همان غبار و عرق راه دستها را میبرد بالا: «خدایا، اگر فرج و گشایشم در مرگ من است در مرگم تعجیل کن .»
یاد علی می افتادیم و چاه و نخلستان آخرش هم به خدای علی رستگار شد. (عیون أخبار الرضــــا علیه السلام، ج2، ص214، ح22)