به شرط آفتاب  ( ص88 و 90 ) شماره‌ی 7227

موضوعات

معارف دينی در کلام امام رضا (عليه السلام) > اعتقادات > امامت > امامان معصوم > امام رضا (عليه السلام) > شهادت امام رضا (عليه السلام)

خلاصه

امام به اباصلت گفت: فردا به مجلس مأمون می روم. وقت بازگشت اگر سرم را با چیزی پوشانده بودم با من حرف نزن؛ اما اگر سرم را نپوشانده بودم میتوانی حرف بزنی .»...

متن

امام به اباصلت گفت: فردا به مجلس مأمون می روم. وقت بازگشت اگر سرم را با چیزی پوشانده بودم با من حرف نزن؛ اما اگر سرم را نپوشانده بودم میتوانی حرف بزنی .»

***

امام از در مجلس آمد بیرون قدم هایش را به سنگینی بر می داشت سرش را با ردایش پوشانده بود حالش بد بود.

چیزی نگفتم فقط از پشت سر مواظب بودم تا وارد خانه شد.  گفت: «در را ببند.... »(بحار ألانــــوار ، ج49 ص301)

88

امام برگشتند. زانوهایشان سست شده بود. رنگ چهره شان هم پریده بود گریه ام بند نمی آمد ولی نمیتوانستم بپرسم چه شده.  امام رفت توی بستر .

***

بوی عطر فضا را پر کرد نگاه کردم نوجوانی نورانی مشکین مو......

شبیه امام.

زبانم بند آمده بود.

-        من درها را بسته بودم از کجا آمدید؟

-        آن قادری که به یک لحظه مرا از مدینه به طوس آورد از درهای بسته هم داخلم کرد.

-        شما کیستید؟

-        من حجت خدا بر تو هستم اباصلت محمد بن علی.

چشم هایش خیس بود. دوید به سمت پدرش . (بحار ألانــــوار ط بیــــروت، ج49 ص299، ح9)

90

مخاطب

نوجوان ، جوان ، میانسال

قالب

سخنرانی ، کتاب داستان كوتاه ، کتاب معارفی